نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • ملکه در کندوی تهلکه

تأملی در مدعیات اخیر فرح دیبا درباره «بازگشت پادشاهی»
ملکه در کندوی تهلکه

  • سپتامبر 1, 2022

محمدحسن خان اعتمادالسلطنه یکی از رجال سیاسی در دوران حکومت قاجار بود که پس از قتل میرزا ابوالحسن خان قائم‌ مقام، به طرح نظر درباره این واقعه‌ی حسرت‌خیز و عبرت‌آمیز تاریخی پرداخت. اعتمادالسلطنه بر این نظر بود که مشی سیاسی قائم مقام در راستای سلب اختیار از سلطان در برخی از عرصه‌ها، بذری بود که در ادامه، بدل به درختی تاریخی شد تا از چوب همان درخت چوبه‌ی دارِ امثال قائم مقام ساخته و پرداخته شود. هم‌او، در بخشی از “صدرالتواریخ” این‌گونه پرده از سودایی که میرزا ابوالقاسم در سر داشت، پرده بر می‌دارد «[قائم مقام] چنان می‌خواست که سلطان به دلخواه خود نتواند فلان پَست را بلند کند و فلان عزیز را نژند نماید… آقایی و احترام و تاج و تخت و ضرب سکه را خاص سلطنت کرده، ولی نصب و عزل و قطع و فصل کار و اجراء امور دولت و دادن و گرفتن مواجب را می‌خواست منحصر به تصویب خود نماید و مجلس وزارت صورت دهد».

اعتماد‌السلطنه «بی خبریِ» قائم مقام از دقیقه‌ای بنیادین که سلطه بر ذهن و ضمیر «ایرانیان» داشت را، طیره‌ی عقل، و یکی از مهم‌ترین علل تن به تهلکه سپردنِ قائم مقام می‌دانست. اما معنا و مبنای آن «بی خبری» چه بود؟ «بی خبر از این‌که آب و گل ایرانیان و عادت ایشان سرشته‌ی ارادت پادشاه است، و به این امید هستند که اختیار و اقتدار سلطانی، اگر نباشد، اکثر از بیچارگان باید همیشه از منصب و عزت و نعمت محروم باشند، و همواره یک سلسله مشغول ریاست باشند».

همین باور به «عادت ایرانیان» در «ارادت به اختیار و اقتدار پادشاه» است که فرح دیبا را بیش از یک سده پس از اعتمادالسلطنه، به میدان طرح این مدعا کشانده که «آن‌چه من را تحت تأثیر قرار می‌دهد این است که جوانان پس از ۴۲ سال شست‌وشوی مغزی، شعار “رضا شاه روحت شاد” سر می‌دهند… بیشتر ایرانی‌ها این حکومت دین‌سالار را نمی‌خواهند و بسیاری از جوانان طرفدار پادشاهی‌اند».

نگارنده‌ی این سطور، اصل و اساس مدعای فرح دیبا را دارای اعتبار و در خور اعتنا می‌داند، اما در عین حال، در ادامه بر آن است تا به نکته‌ای اشاره کند، که یا آخرین ملکه‌ی سلسله‌ی پهلوی از آن غافل است، و یا، در راستای ماهی‌گیری در رودخانه‌ی گل‌آلودِ شرایط سیاسی حاکم بر ایران، بر خوان تغافل نشسته و لقمه با دستان تجاهل می‌گیرد و در دهان تمایل به بازگشت به قدرت می‌نهد.

در بررسی و ارزیابی سیر تطور جوامع بشری، از منظرِ تحولات و تبدلات کلان در عرصه‌ی سیاست، همواره با مسئله‌ی ارتباط میان سلطه و سیطره‌ی علل و عواملی بنیادین بر «فرهنگ»، با کنش‌ها واکنش‌های مقطعی و موسمی مردمِ دارای آن «فرهنگ»، مواجه‌ایم. به دیگر بیان، اکثریت مردم در یک جامعه، از یک سو، تخته بندِ «فرهنگ» غالب بر آن جامعه هستند؛ که در نهایت چیزی جز مجموعه‌ای از باورها و احساسات و خواسته‌های ایشان نیست، و از دیگر سو، همین مردم، در موارد و مقاطعی، تحت تأثیر شرایطی قرار گرفته، و اقدام به کنش‌ها و واکنش‌هایی می‌کنند که دارای علل و دلایلی ورای آن سویه‌های سترگ فرهنگی است. باز هم، به عبارت دیگر، همین مردم در موارد و مقاطعی، بر اساس محرک‌های کلان «فرهنگی» اقدام به رفتار می‌کنند، و در موارد و مقاطعی دیگر، تحت تأثیر علل و عواملی دیگر اقدام به رفتار می‌کنند که این علل و عوامل در راستای بهره‌برداری‌های مقطعی و موسمی از همان فرهنگ غالب بر ذهن و ضمیر مردم، از جانب کسانی به کار گرفته شده‌اند.

می‌دانیم که در عالَمِ اندیشه، مباحثات و مجادلات نظریِ ستبر و سترگی درباره مبانی و مناشیِ افکار و رفتار مردم در ساحت اجتماعی مطرح بوده و هست، اما با توجه به تمامی نظامات نظری در این عرصه، نمی‌توان و نباید در بستر این باورِ آلوده به کذب آرمید که «فرهنگِ» غالب بر یک جامعه – علیرغم نوع و لونِ ماهیتِ معلولی- در موارد و مقاطعی باعث انجام رفتارهایی از جانب مردم در یک جامعه می شود، و در موارد و مقاطعی دیگر، به عنوان یکی از علل و عواملِ ابزاری در راستای کنش‌ها و واکنش‌های اجتماعی به کار گرفته می‌شود.

آن‌چه در عرصه‌ی «جامعه‌شناسی انقلاب»، به عنوان یکی از زیرمجموعه‌های «جامعه‌شناسی سیاسی»، درباره رابطه‌ی میان شرایط مستحدثه در جامعه با کنش‌ها و واکنش‌های سیاسیِ مردم، مطرح، و ارزیابی می‌شود، بر این اساس دارای کم‌ترین اعتبار است که اصولاً و اساساً، دارای نطفه‌ای در متن و بطنِ جهل نسبت به این نکته است که «انقلاب‌های سیاسی» در ادوار تاریخی و موقعیت‌های جغرافیاییِ مشابه‌ای رخ نداده‌اند، و علاوه بر این، تعداد این «انقلاب‌ها» نیز در حدی نبوده و نیست که، در اکثریت قریب به اتفاق موارد، مانع درافتادن مدعیات مبتنی بر استقرا، به هاویه‌ی تعمیم‌های شتاب زده در این عرصه شود. و چون چنین است، در بررسی و ارزیابی کنش‌ها و واکنش‌های عمومی در ساحت اجتماعی، همواره باید به تفکیک و تمایز میان  رفتارهای جمعیِ مبتنی بر عللِ مستقیمِ «فرهنگی»، با رفتارهای جمعی مبتنی بر هدایت و مدیریتِ افراد و گروهایی، در شرایطی خاص، با استفاده از قابلیت‌های «فرهنگی»، توجه داشت.

با در نظر داشتن این نکات، بررسی و ارزیابی تحولات و تبدلات کلان سیاسی در تاریخِ ایرانِ حدود دو سده‌ی اخیر، از آن‌جهت و بر آن نمط که تخته‌بندِ ایدئولوژیک اندیشی بوده و هست، نمی‌توانسته و نمی‌تواند جز از مسیر عدم التفات به مبانیِ معرفتی و روشی، از جنس و سنخِ تفکیک و تمایز مذکور، بگذرد.

یکی از توالیِ فاسدِ این نوع مواجهات نظری با وقایع سیاسی در ایران، این است که توابعِ عینی و عملیِ رفتارهای منبعث و متأثر از «فرهنگ» در جامعه‌ی ایران، آن‌جا و آن‌گاه که در راستای اهداف و اغراض یک اردوگاه سیاسی باشد، از جانب رهبران و متولیان همان اردوگاه، به مثابه گرایش سیاسیِ مردم به مبانی نظری و مشی عملی آن اردوگاه، فهم و تفسیر می‌شود، اما و هزار اما! آن‌جا و آن‌گاه که توابعِ عینی و عملیِ همین رفتارها، در راستای اهداف و اغراض همان اردوگاه سیاسی نباشد، به مثابه «فرهنگِ غلطِ» مردم در همان جامعه فهم و تفسیر می‌شود که علت‌العلل آن «شست و شوی مغزیِ» ایشان از جانب حکومتِ مستقر است.

بگذارید نویسنده‌ی “صدرالتواریخ” را بر صدر تحولات و تبدلات بهمن 1357 بنشانیم، در خیابان‌های پایتخت ایران، با فریادهای «مرگ بر شاه» و «مرگ بر نظام پادشاهی». اعتمادالسلطنه در این‌جا، با این مدعا که «آب و گِل ایرانیان و عادت ایشان سرشته‌ی ارادت پادشاه است» چه خواهد کرد؟ و البته با مدعای «امید ایرانیان به اختیار و اقتدار سلطان».

بی‌گمان، عده‌ای بر این باورند که مدعای اعتمادالسلطنه از اصل و اساس، دارای اعتبار و در خور اعتنا نیست، در حالی که، در این‌جا در پی اثبات یا ابطال مدعای او نیستم، بلکه این نکته را در کانون توجه قرار داده‌ام که چرا بسیاری چون اعتماد‌السلطنه از همان دوران تا کنون، بر این باورند که ایرانیان شیفته‌ی اختیار و اقتدار سلطان‌اند و «آب و گِل ایرانیان و عادت ایشان سرشته‌ی ارادت پادشاه است».

این نکته، چه در مقام مدعایی عاری از باور، و چه در مقامِ باوری راسخ، ریشه در این بخش از خاکِ «فرهنگ» غالب بر ذهن و ضمیر ایرانیان داشته و دارد که همواره به عنوان امتی مرحومه، دارای نقش و جایگاه ویژه‌ای در جهان بوده و هستند، و بر همین اساس، از جانب نیرویی ماورائی، حفاظت و حراست می‌شوند. این «نیروی ماورائی» در موارد و مقاطعی، از این اختیار برخوردار است تا با تفویض اقتدار خود به انسانی خاص و برگزیده، هم‌او را در جایگاه حافظ و حارسِ مردم قرار دهد. به یاد آوریم که اعتماد‌السلطنه، در ادامه‌ی همان فقره، درباره معنا و مبنای «بی خبری» قائم مقام، چنین می‌نوشت «و ظل‌الله باید مثل ذی‌ظل خود بعضی تفضلات و احسانش لابشرط باشد که گاهی ذلیلی را عزیز کند و فقیری را غنی سازد تا همه به این امید به درگاه او شتابند و بر جای ریاست خدمت کنند و برای این کار همیشه سلطان را باید اختیار و اقتدار کلی باشد که وزرا سدّ فیض و قطع امید مرم را ننمایند. و مرحوم قائم مقام بر خلاف این عقیده بود».

مبنای نظام نظریِ باور به «ظل‌الله»، از این قرار و بر این مدار بود که دستِ «اقتدارِ» سلطان از آستینِ «اختیارِ» خداوند، خارج شده است، و سلطان به مثابه سایه‌ی خداوند بر مخلوقاتِ خود، دارای کارکردِ حفاظت و حراست از ایشان است.

حدود 7 سده پیش از اعتمادالسلطنه، قطب‌الدین شیرازی همان مبانی نظری کارکردِ سلطان ظل‌الله در عرصه‌ی سیاست را این‌گونه مطرح می‌کرد «نظام عالم صورت نبندد، بی آن‌که در میان خلق سلطانی باشد که مظلومان به جناب او پناه برند. چنان که در الفاظ نبوی، علیه السلام، آمده است که السلطان ظل‌الله فی الارض یأوی الیه کل مظلوم. و بدان که سلطان را از بهر آن به سایه مانند کرد که حرارت و سوزش ظلم و تعدی عظیمتر از حرارت و تابش آفتاب است، بلکه عظیمتر از حرارت و تَبِش آتش است. و از این است که چون مظلومی از دست ظالمی متعدی روی به گریز آرد و آتشی پیش آید، پای در آتش نهد و باک نخورد. و چون حرارت و تابش ظلم و تعدی قویتر است از حرارت آفتاب، پس، آن چنان که مرد در گرمای گرم از پیش آفتاب نگریزد و روی به سایه آرد تا آن حرارت از او زایل گردد، هم چنان گرمازده‌ی ظلم، چون روی به جناب پادشاه آرد، از تبِش آن حرارت به واسطه‌ی عدل و انصاف پادشاه خلاص یابد».

این وجه غالب بر فرهنگ ایرانی که بر اساس آن، انسان «به پای خویشتن به کمندِ» سلطان می‌شتافت تا با «گریز از آزادیِ» خویش، اختیارِ خود را به سلطانی با اقتدار واگذار کند، در راستای حافظت و حراستِ او از خود، در جهان جدید با موانع و معایب فراوانی مواجه شد. در این دوران بود که با مخدوش شدن نظامات نظری مبتنی بر توجه ویژه خداوند به امتی مرحومه، و حفاظت و حراست خداوند از انسانِ دارای باوری خاص، انسان دریافت که در عرصه‌ی سیاست، به مثابه عرصه‌ی حفظ و حراست از «مصالح عمومی»، باید حضوری فعال و آغشته به مسئولیت‌پذیری و مشارکت در متن و بطن امور اجتماعی داشته باشد. اما ذهن و ضمیر آلوده‌ی ایرانیان به همان مبانی نظری جهان قدیم، باعث شد تا حتی پس از دوران درخشان جنبش مشروطه‌خواهی، خویِ شاه‌جویی و سلطان‌خواهی این مردم، از اصل و اساس دچار تغییر و تحول نشود. به دیگر بیان، جنبش مشروطه در ایران توانست از لحاظ سیاسی با گام نهادن در مسیر استقرار حکومت قانون و تحدید اختیارات پادشاه، به توفیق دست یابد، اما این جنبش، در مسیر تزریق فرهنگی به ذهن و ضمیر ایرانیان بر اساسِ زیست در ظل و ذیل نظامی مبتنی بر حکومت قانون، و نظامی عاری و بری از خودکامگی پادشاه و فردگرایی او در عرصه‌ی سیاست، سیری بر سبیل توفیق نداشت.

در دوران جنبش مشروطه، عده ای از نخبگان، و رجال ِآشنا با برخی از تحولات جهان جدید در ممالک راقیه، پادشاه را به عنوان نماد و نمودی از وحدتِ ایران و ایرانیان، در کشوری سرشار از کثرتِ اقوام و ادیان و مذاهب، دارای مشروعیت و کارکرد می‌دانستند، در حالی که، اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان به عنوان توده‌ها، پادشاه را تنها به مثابه همان ظل‌الله و حاکمی «دارای اختیار و اقتدارِ لابشرط» می‌خواستند.

در همان دوران جنبش مشروطه، میرزا فتحعلی آخوندزاده این‌گونه به نکته‌ای دارای غایت اهمیت در همین زمینه اشاره می‌کرد «سبب این که ملت ایران تاکنون در هیچ راه پیش نرفته و ترقی برای ایشان حاصل نشده، همین اعتقاد باطل است – که از فرط عجز و مسکنت یا از شدت تنبلی و کسالت و جهل ناشی شده- و خود را در حقوق مملکت حصه‌دار نمی‌دانند». به باور نگارنده‌ی این سطور، میرزا فتحعلی، در این‌جا، از دقیقه‌ای دوران‌ساز درباره فرهنگ غالب بر «جامعه‌ی» ایران آگاهی یافته بود. بر این اساس، تاریخ سیاست در ایران، شاهد عادل این مدعاست که تاریخِ آزادی‌خواهی ایرانیان، در این عرصه، عبارت است از تاریخِ تلاش در راستای کسب «آزادی»، و تفویض آن به اهل استبداد؛ با سودای حفاظت و حراست ایشان از ایران و ایرانیان.

فرهنگ غالب بر ذهن و ضمیر ایرانیان در جهان جدید، تا بن دندان و مغز استخوان مبتنی بر سویه‌های آفت‌بارِ اصالت سیاست است. همین فرهنگ غالب است که ایرانیان را بدل به جماعتی کرده که « خود را در حقوق مملکت حصه‌دار نمی‌دانند»، و ایشان را به سوی این سرابِ در خوابِ غفلت روانه کرده که، با بری دانستن خود از هرگونه مسئولیتِ استوار و مبتنی بر استمرار در ساحت مناسبات اجتماعی، هر یک به مثابه کشتی‌نشینان، بخشی از کشتیِ ایران را ویران کنند و در نهایت فقط و تنها فقط نظام سیاسی را علت‌العلل و عاملِ ویرانی آن کشتی بدانند. این مشکل از همان دوران جنبش مشروطه در ایران قابل مشاهده است. برای نمونه، میرزا علی خان ظهیرالدوله، در همین زمینه می‌نوشت «در تهران، مردکه را می‌بینی پنجاه سال است، مثلاً، از خراسان به تهران آمده و بدون آن که مکنتی آورده باشد یا مواجبی داشته باشد یا نوکری و کاسبی کرده باشد، فقط از راه زور از مردم چیز گرفتن، صاحب خانه و چندین دکان و مستقل و ملک در شهر می‌شود و یک شاهی هم، به هیچ اسمی، به حکومت نمی‌دهد، بلکه، شب، سنگ روی سوراخ آب کوچه را به طمع حلقه اش که آهن است، می دزدد و وقتی که بچه‌ی بی پدر شده‌اش توی باغچه‌ی خانه‌اش می‌ریند، به حکومت و اجزای تنظیفیه فحش می‌دهد که این هم مملکت و ولایت شد که آدم پایش توی گُه فرو رود».

آن چه در بهمن ۱۳۵۷ در ایران به مثابه انقلابی سیاسی رقم خورد نیز، اگرچه هیچ نسبت و تناسبی با جنبش مشروطه نداشت، اما بر اساس همان فرهنگ غالب بر جامعه‌ی ایران، چیزی نبود جز بازپس گرفتن اختیارِ حکومت از شاهی که اقتدارِ خود را در حفاظت و حراست از ایران و ایرانیان از دست داده بود، و تفویض همان حکومت به فردی دارایِ «ولایت»، که مقتدرانه، به عنوان مرجعی دینی، در عرصه‌ی سیاست، اقتدارِ «سلطنت» را به چالش کشیده بود. به دیگر بیان، ایرانیان در بهمن ۱۳۵۷ آزادیِ تفویض شده‌ی خود را  به شاهی به مثابه نماد «سلطنت»، طی یک انقلاب، پس گرفته، و آن را در اختیارِ فقیهی به مثابه نماد «ولایت» قرار دادند. اما پس از تجربه‌ی بیش از 40 ساله‌ی نظام جمهوری اسلامی، بسیاری از ایرانیان، از قضا، بر اثر «شست و شوی مغزیِ» اهل ایدئولوژی در اردوگاه مخالفان نظام مستقر، بار دیگر به وادیِ بهره‌برداری از همان قابلیت مبتنی بر فرهنگِ ایرانی هدایت شده‌اند که بر اساس آن، می‌توان و باید، بار دیگر با درانداختن انقلابی سیاسی، اختیار خود را به پادشاهی دیگر، این بار از نوع و لونِ «سکولار دموکرات» (کذا!) تقدیم و تفویض کرد تا با اقتداری منبعث از «تاریخی 2500 ساله»، به حفاظت و حراست از ایران و ایرانیان بپردازد.

از این منظر است که نگارنده‌ی این سطور، دقیقاً و عمیقاً مدعای فرح دیبا را در راستای «تمایل بسیاری از ایرانیان به بازگشت نظام پادشاهی»، دارای اعتبار و در خور اعتنا می‌داند، اما و هزار اما! بر اساس آن‌چه مطرح شد، این تمایل، نه تنها امتیاز و اعتباری برای «خاندان پهلوی» محسوب نمی‌شود، بلکه، شاهد عادل این مدعاست که اخلاف و اذناب این خاندان، بر آنند تا از همان آفتِ ستبر و سترگ فرهنگی ایرانیان که روزگاری در تقویت و استحکام آن کوشیدند و در نهایت خود بدل به قربانی آن شدند، بار دیگر برای کسب قدرت در عرصه‌ی سیاست بهره گیرند.

فرح دیبا و فرزندِ تاجدارش اگر قطره‌ای از اقیانوسِ دانش و فهم نسبت به مبانی سیاست به مثابه یک فن در جهان جدید، در کوزه‌ی سودای کسب قدرت داشتند، و اگر اندک تجربه‌ای از سیر وقایع در تاریخ سیاست در ایرانِ پس از جنبش مشروطه تاکنون، اندوخته، و درسی در مکتب رابطه‌ی فرهنگ و سیاست در ایران و جهان، آموخته بودند، می‌دانستند که فریادهای «رضا شاه روحت شاد» در سال 1401، بسی بیش از فریادهای «مرگ بر شاه» در سال ۱۳۵۷، باعث بی‌اعتباری میراثِ نظام پهلوی در تاریخ ایران است. 

مَثَل ایشان در راستای طرح مدعای «تمایل ایرانیان به بازگشت نظام پادشاهی»، مَثَل مادری است که فرزند خود را، پس از، بیش از 53 سال، از شیر نگرفته باشد، و تمایلِ فرزند 53 ساله به پستان مادر را، به عنوان برهانی در اثبات مدعای تمایل فرزند به مادر، مطرح کند!

فرهنگ غالب بر جامعه‌ی ایران در راستای تمایل ایرانیان به «گریز از آزادی»، و عدم مسئولیت پذیری در عرصه،ی سیاست، به مثابه حوزه‌ی مصالح عمومی، و تمایل ایشان به تفویض اختیار خود به پادشاهی دارای اقتدار، نه نکته‌ای باعث افتخار، بلکه آفتی در خورِ اعتذار است از جانب متولیان نظام سیاسی در تمامی ادوار پس از جنبش مشروطه در ایران.

از این فرهنگِ آلوده به انواع آفات، می‌توان در راستای کسب و بسط و حفظ قدرت در عرصه‌ی سیاست، بهره‌برداری کرد، اما آنان که خود را «مادران ایران» می‌دانند، آن‌جا و آن‌گاه که حتی به بهای از دست دادن قدرت در عرصه‌ی سیاست، اقدام به اصلاحِ این فرهنگ نکنند، نه مادران ایران، بلکه شیّادانی هستند که در جایگاه «ملکه»، پروایی از در آتشِ ظلمتِ سوزاندن کندوی ایران ندارند، تا در نهایت، شغلی برای فرزندِ خود فراهم آوردند که جز به پادشاهیِ ایران «رضا» نمی‌دهد. بنگرید در این دوران بر جهد بلیغ آنان که هیزم‌های جهالت در این آتش ظلمت می‌افکنند، تا این‌گونه «نور» به قدرت رسد.

 


  • پادشاهیپهلویفرح دیبا

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[502387],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

آموزگار رفتن‌های ماندگار

محصول مردم‌سالاری

تیغ معتقَد بر رگِ معتقِد

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#