نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

تأملی در مواجهات اخیر با سخنرانی عبدالکریم سروش
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

  • مارس 29, 2021
 

سال 1388 در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری، اعلام حمایت عبدالکریم سروش از شیخ مهدی کروبی بر عده ای از “اصلاح طلبان”ِ پابرجا در اردوگاه میرحسین موسوی چندان خوش نیامد و در همین راستا، آنجا و آنگاه که خروش محمود دولت آبادی بر علیه سروش از همان اردوگاه به گوش رسید، بسیارانی در سرای سیاست بار دیگر بر آن شدند تا سروش را افشا کنند.

پایان دوره نخست ریاست جمهوری احمدی نژاد بود و رسانه های کشور طی 4 سال روزی نبود که مطلبی منتشر نکنند آلوده به تهدید به افشاگری علیه مخالفان از جانب آن رئیس جمهور و اعوان و انصارش.

با اینهمه در آغازین ایام همان سال من خود به چشم خویشتن می دیدم که بر گلیم “ایدئولوژی” چگونه دو محمود در یک اقلیم می گنجند، هرچند یکی در سطح ماجرا خود را از قبیله “روشنفکران” می دانست و دیگری اهالی همان قبیله را کسانی می دانست که “به اندازه بزغاله هم نمی فهمند”.

ماجرای حسرت خیز و عبرت آمیز اینگونه تفاوتها و تمایزها در قشر، و مرافقتها و موافقتها در لُب، در وادی مشی و مرام مبتنی بر “ایدئولوژیک اندیشی” از همیشه تا هنوز “حکایتی ست که تکرار می شود به کرر”.

اولا بشنو که خلق مختلف

مختلف جانند از یا تا الف

در حروف مختلف شور و شکی ست

گرچه از یک رو ز سر تا پا یکی ست

اما در ماجرای مذکور اتهام محمود دولت آبادی بر علیه عبدالکریم سروش از آنجهت و بر آن نمط سیر بر سبیل مشی محمود احمدی نژاد داشت که ؛ نقل ماجرایی بود آغشته به انواع غش، که اندک اعتبار ِ خود در میان عوام را مرهون دمیدن سوداییان عالم پندار بود در صور تکرار و تکرار و تکرار …

“خودزنی” عده ای از “اصلاح طلبان” و معرکه گیری هواداران احمدی نژاد در آن دوران به قصد تخریب اردوگاه سیاسی شیخ مهدی کروبی در انتخابات ریاست جمهوری، در ادامه سبب شد تا عبدالکریم سروش بار دیگر و اینبار در آتشی بسوزد که با طراحی هواداران دولت احمدی نژاد – و با شوخی زمانه – در اردوگاه موسوی توسط دولت آبادی روشن شده بود!

سیر حوادث و فضای ایجاد شده در آن دوران سبب شد تا سروش در مقام پاسخگویی به اتهام “عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی” بار دیگر نکاتی را با عطف به سخنان دولت آبادی منتشر کند.

با انتشار ِ پاسخ سروش به دولت آبادی، گویی بسیارانی که سالها در کمین نشسته بودند ناگهان بر علیه “عامل اصلی وقوع این انقلاب”(کذا) قیام و تیغ تهمت و توهین از نیام برون کردند.

اگر عده ای در حاکمیت از میانه دهه 70 تا میانه دهه 80 کوشیده بودند با تمسک به انواع حیل، سروش را بایکوت،تخریب و در نهایت حذف کنند و البته در عمل موفق به اینهمه نشده بودند، اینبار عده ای به ظاهر در خارج از حاکمیت به چیزی جز سکوت مطلق سروش رضایت نمی دادند، و طرفه آنکه حتی اگر سروش در مقطعی سکوت پیشه می کرد، با اینگونه اتهامات از جانب همین جماعت مواجه می شد که ؛ “چرا در برابر اینهمه ظلم سکوت کرده ای”؟!

پس از انتشار پاسخ مذکور از جانب سروش، یکی از نمایندگان “اصلاح طلب” مجلس ششم که پس از تخریب عمارت آن مجلس با کلنگ “تحصن”، تا امروز از میدان سیاست خارج و به عرصه ی “ساخت و ساز آپارتمان” وارد شده است، مطلبی علیه سروش منتشر کرد با عنوان ” سروش غیب دان و سروش چاله میدان”.

آنجا و آنگاه بود که برای نخستین بار از باب حق طلبی و حقیقت گرایی بر خود لازم دانستم که مطلبی در توضیح و تببین کلیت ماجرا و آنچه در میان غبارهای برخاسته در میدان رقابتهای انتخاباتی بر اثر تاخت ستور اهل سیاست، مستور مانده منتشر کنم.

تا پیش از آن هرگز پا در میدان نگارش و انتشار اینگونه مطالب ننهاده بودم اما با مشاهده ی آنهمه ناروا در آن دوران بر خود نهیب می زدم که ؛

پيشِ روی ما گذشت اين ماجرا
اين كری تا چند، اين كوری چرا؟
ناجوانمردا كه بر اندامِ مرد
زخم‌ها را ديد و فريادی نكرد
پيرِ دانا از پسِ هفتاد سال
از چه افسونش چنين افتاد حال؟
سينه مي‌بينيد و زخمِ خون‌فشان
چون نمی جویید از خنجر نشان؟
بنگريد ای خام‌جوشان بنگريد
اين چنين چون خوابگردان مگذريد
آه اگر اين خوابِ افسون بگسلد
از ندامت خارها در جان خلد
چشم‌هاتان باز خواهد شد ز خواب
سر فرو افكنده از شرمِ جواب
آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن
سينه‌ها از كينه‌ها انباشتن
آن چه بود؟ آن جنگ و خون‌ها ريختن
آن زدن، آن كشتن، آن آويختن
پرسشی كان هست همچون دشنه تيز
پاسخی دارد همه خونابه‌ريز

پاسخ من به آن نماینده مجلس البته که “خونابه ریز” بود، از این قرار و بر این مدار که ؛ چرا پیش و بیش از واکنش نشان دادن به سخنان و نظرات دیگران، مدعیات صاحب آن سخن و نظر را به درستی و با لحاظ تمامی جوانب بررسی نمی کنیم، و در این شرایط است که بسیارانی زبان و بنان به واکنش نسبت به نظرات کسانی می گشایند در حالی که این پاسخها و واکنشها اصولا و اساسا هیچگونه نسبت و تناسبی با اصل مدعای مورد “نقد” ندارد.

در سوی دیگر ماجرا میراث منحوس “کمونیستهای وطنی” مبتنی بر غلبه مواجه ی علّی بر مواجه ی استدلالی، تا هنوز در رگهای جامعه ایرانی روان است و در این فضا؛ دیگر اهل “انتقاد” را کاری با اصل و اساس سخنان ِ طرف مقابل نیست، بل در اینجا نیل به هدف، تمسک و توسل به هرگونه وسیله را آنگونه توجیه می کند که حتی “نقد” بر کتابهایی نخوانده،موسیقی های نشنیده و فیلمهایی ندیده، نوشته و منتشر می شود.

حدود 10 سال پیش از این نه لزوما در دفاع از عبدالکریم سروش، بلکه بیش و پیش از آن در نقد ِ آنگونه مشی و مرام، یادداشت مذکور را تحت عنوان “سنگسار آیینه” منتشر کردم و این روزها بار دیگر و حدود 2 هفته پس از انتشار سخنرانی همان سروش، اینبار درباره “چهل سالگی انقلاب بهمنی”، شوربختانه می بینم که جامعه ایران هنوز گامی از آنچه بود، پیش ننهاده است.

و صد البته این “گامی به پیش ننهادن” به معنی سکون و پا سفت کردن در همان سرزمین باورها و رفتارها نیست، بلکه با هر نفس گامی پس نهادن و در هاویه ی جهل مضاعف فرو رفتن است و بس.

طی این 10 سال کوشیدم تا از منفذ هر نشریه ای که امکان انتشار قانونی آن را داشتم و در هر جلسه بحث و سخنرانی که امکان حضور قانونی در آن را یافتم، جامعه ایرانی را گامی به سمت و سوی مواجهات مبتنی بر استدلال و استناد در عرصه های مختلف دعوت و راهنمایی کنم.

اما آنچه این روزها در عرصه واقعیت ِ مشهود و ملموس در برابر امثال من قرار دارد چیزی نیست جز ؛ عزیمت به سرزمین هزیمت.

اما چرا و چگونه ؟

…

با اعمال محدودیتهای فراوان طی دهه های گذشته از جانب حاکمیت بر علیه رسانه های حرفه ای و “مستقل” در ایران، بسیاری از مردم اعتماد خود نسبت به رسانه های کشور را از دست دادند و متاع مورد نیاز خود را در بازار رسانه های خارجی و شبکه های ماهواره ای سراغ گرفتند.

نوع مواجهه ی این رسانه ها با جامعه ایران از یک سو و با حکومت جمهوری اسلامی از دیگر سو، باعث می شد که مشی حرفه ای و “استقلال رسانه ای” نیز در آن بازار به متاعی بی رونق بدل شود، اما بدان علت که این رسانه ها خود را بعنوان رسانه هایی “مردمی” در برابر رسانه های “حکومتی” در ایران معرفی می کردند و علاوه بر آن هبوط “رسانه ملی” در ایران به هاویه ی تک صدایی و “ایدئولوژیک محوری” ِ مفرط، سبب شد تا کثریت مردم بازهم خود را به عادت مالوف در برابر انتخاب “بد و بدتر” قرار داده و در این “انتخابات” رای به مرجعیت “رسانه های خارجی” دهند.

رسوایی های سیاسی و مالی و … اکثر این “رسانه های فارسی بازان خارجی” در حدود دو دهه فعالیت آنها، و افشاگری ها و عداوتهایی که این رسانه درباره یکدیگر به نمایش گذاشتند، بار دیگر مخاطبان ایرانی را با عدم اعتماد و اطمینانی دیگر نسبت به رسانه های فارسی زبان مواجه کرد.

در این دوران اما سلطه و سیطره ی “اینترنت” و به میدان آمدن “شبکه های اجتماعی” فضا را به گونه ای طراحی و هدایت کرد که یکی از نامزدهای همان انتخابات سال 88 به وضوح اعلام کرد ؛ “هر ایرانی یک رسانه “!

“مرجعیت رسانه ای” در ایران، بر این اساس به شدت دچار خدشه شده و در همین دوران بود که بسیاری از روزنامه نگاران و فعالین رسانه ای نیز که در ایران امکان فعالیت حرفه ای و “مستقل” خود را در مرزهای غیرممکن می دیدند، جلای وطن کرده و یا پا در میدان انتشار مطلب خود بواسطه ی امکانی به نام “فضای مجازی” نهادند.

اما مجموعه این شرایط و سلطه و سیطره ی “فضای مجازی” در واقع سرکنگبینی بود که صفرا فزود.

فرجام نامیمون ِ میدان داری شبکه هایی همچون “فیسبوک”، “اینستاگرام”، “تلگرام” و … چیزی نبود جز مرجعیت و مشروعیت رسانه هایی چون “آمد نیوز” و …

مخاطبینی که تمامی رسانه های ایرانی را “غیر مردمی” و متعلق به ارباب قدرت و اصحاب ثروت می دانستند، بر آن شدند تا هر کدام خود یک “رسانه” باشند.

در این شرایط بود که حتی طرح پرسشهایی از جنس و سنخ ِ طلب ارائه منبع و مدرک و مستند از جانب منتشرکنندگان اخبار، چیزی نبود جز “وابستگی به رژیم” و یا ” بازی در زمین عوامل بیگانه”.

در این سالها بارها و بارها با کسانی از مخالفان حکومت جمهوری اسلامی مواجه بوده ام که برای نمونه خبری مبنی بر “اعدام 400 نفر در هفته گذشته در ایران” منتشر کرده اند و آنجا و آنگاه که منبع و مستند اینگونه اخبار را طلب کرده ام، با همانگونه اتهامات مذکور مواجه شده ام و در سوی دیگر ماجرا همینگونه مطالبه در برابر موافقان حکومت که برای نمونه اخباری مبنی بر “جاسوس و دزد بودن فلان نویسنده و فیلسوف و سیاستمدار” منتشر می کردند نیز پاسخی جز همان اتهامات البته از نوع و لون دیگر نداشته و ندارد.

بررسی علل و دلایل پیدایش و گسترش این شرایط البته که مجال و مقالی دیگر می طلبد اما همانگونه پیش از این نیز بارها اشاره کرده ام، راقم این سطورعلت العلل این شرایط را مشی حاکمیت در ایران در مواجهه با رسانه ها می داند.

اگر نبود این نوع مشی غالب در دهه های اخیر، مخاطبان ایرانی می توانستند با نوعی آموزش و تربیت و تمرین ِ “رسانه ای” همراه باشند که بر اساس آن، خود دارای امکان انتخاب در میان رسانه های حرفه ای باشند که هر کدام استحکام و استمرار فعالیت خود را جز بر مدار انتشار منابع موثق، استدلالات، استنادات و سیر بر سبیل مشی “پلورال” نمی جستند.

با توجه و تامل به آنچه اشاره شد، نظر و گذری داشته باشیم از این منظر به ماجرای اخیر مواجهات بسیاری از همین مردم با سخنرانی عبدالکریم سروش تحت عنوان “چهلمین سالگرد انقلاب بهمنی”.

…

حدود یک هفته پس از سخنرانی مذکور از جانب عبدالکریم سروش و حضور او در برنامه “پرگار” به بهانه مناظرات اوایل انقلاب، پیامهایی درباره دو موضوع دیگر از جانب برخی از مخاطبان در فضای مجازی دریافت کردم، یکی درباره “آیت الله مصباح یزدی” و دیگری درباره “نسرین ستوده”.

گروه نخست در پیامهایشان این انتقاد را مطرح کرده بودند که ؛ “چرا خبر سخنان مصباح یزدی درباره حرام بودن خوردن گوشت را منتشر نکردید”.

و گروه دوم این انتقاد را که ؛ “چرا وقتی نسرین ستوده به 37 سال زندان محکوم شده، شما در روزنامه محکومیت او را 7 سال اعلام کرده اید”.

من همین دو مورد که از قضا هر دو در هفته گذشته مطرح شده را بر سبیل ایجاز و اختصار پاسخ می دهم تا قرابتها و شباهتهای این موضوع را با آن سخنرانی سروش از منظری دیگر در برابر شما به نمایش بگذارم.

 در مورد نخست؛ عدم مرافقت، بلکه مخالفت من با مشی “سیاسی و اعتقادی” آیت الله مصباح یزدی بر کسانی که مخاطب گفته ها و نوشته های من از سالها پیش تا کنون بوده اند نکته ای مکتوم نخواهد بود، اما از قضا من آن خبر کذایی را در فضای مجازی در هفته ی گذشته مشاهده کردم که در یک تیتر اینگونه خلاصه شده بود ؛ ” مصباح یزدی : خوردن گوشت گوسفند گاهی حرام است”.

اکثر قریب به اتفاق رسانه های منتشر کننده این خبر، نحوه انتشار این خبر را به گونه ای طراحی کرده بودند که با توجه به افزایش قیمت گوشت در کشور این نکته را به مخاطب از جانب مصباح یزدی انتقال دهند که ؛ “حالا که گوشت گران شده بنابراین خوردن گوشت گوسفند حرام است”.

نکته ی نخست اینکه ؛ البته اگر از منظر فقهی و “تاریخ فقه” به این موضوع بنگریم، این نکته هیچگونه باعث تعجب نخواهد بود، چرا که بسیاری از سرشناس ترین فقهای شیعه بسی بیش از گوشت گوسفند را “در شرایطی خاص” حرام اعلام کرده اند.

اما اصل و اساس ماجرا در این از این قرار و بر این مدار است که ؛ از قضا سخنان اخیر آیت الله مصباح یزدی نه تنها هیچگونه ارتباطی با مسئله ی “فقهی” مبتنی بر گران شدن گوشت در کشور ندارد، بلکه ایشان در مخالفت با کسانی که “هر نوع هنری را حرام می دانند”، با توسل و تمسک به مثالی “فقهی” این مطلب را بیان می کند که ؛ ” بسیاری از مسلمانان در جهان حتی با مقوله هنر ارتباط ذهنی دقیقی ندارند و فکر می کنند که هنر بی گناه امکان ندارد؛ اگر تعریف هنر و گناه با هم انجام شود مشخص می شود که چقدر با هم تفاوت دارند.نمی شود هر هنری را بد دانست و اگر جایی نیز بد است باید ببینیم که چه اتفاقی افتاده است؛ خوردن گوشت گوسفند سفارش هم شده است ولی اگر در شرایطی قرار گیرد می تواند حرام هم باشد؛ هنر نیز همین گونه است و اگر شرایط آن تغییر کند و نیت و تاثیرگذاری آن عوض شود شرایط نتیجه ای آن نیز تغییر می کند”.

فایل صوتی سخنان آیت الله مصباح در این زمینه را نیز از اینجا گوش کنید.

اما در مورد دوم یعنی موضوع محکومیت “نسرین ستوده”.

خانم ستوده هم اکنون برای گذراندن دوران محکومیت پیشین خود در زندان بسر می برد. در هفته ی گذشته دادگاه در “پرونده ای جدید” و به “اتهامی جدید” ایشان را به 7 سال زندان ِ دیگر نیز محکوم کرده است.

همسر ایشان در صفحه “فیسبوک” اعلام می کند که “نسرین ستوده به 38 سال زندان محکوم شده است”، هرچند که حتی همین مطلب نیز چند روز بعد در گفت و گوی “بی بی سی فارسی” با ایشان اینگونه عنوان می شود ؛ ” رضا خندان همسر نسرین ستوده به بی بی سی فارسی گفت دادگاه خانم ستوده، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر را به ۱۲ سال زندان محکوم کرده است”.

اما مخاطبین معترض به خبری که “ما” منتشر کرده بودیم، حتی روتیتر و تیتر ِ خبر ما را به دقت مشاهده نکرده بودند چه رسد به خواندن متن کامل خبر !

خبری که “ما” در همین زمینه در “الفبا” منتشر کرده بودیم را از اینجا مشاهده کنید، و توجه کنید که عنوان این خبر از این قرار بود که این 7 سال زندان برای خانم ستوده مدت محکومیت ایشان در “پرونده جدید” است، و در ادامه در متن کامل خبر به محکومیتهای پیشین ایشان نیز اشاره شده است.

در همین دو نمونه اخیر، کافی است که با جستجویی ساده در فضای مجازی دریابید که چندین هزار مخاطب ایرانی آیت الله مصباح را با بدترین توهین ها نواخته اند که “چرا گفتی در این شرایط خوردن گوشت حرام است”!

و چندین نفر نیز ما را “عامل رژیم” دانسته اند که حکم زندان نسرین ستوده را 31 سال کمتر اعلام کرده ایم !

…

من در اینجا به بررسی و توضیح و تبیین آنچه عبدالکریم سروش در سخنرانی مذکور درباره “مقایسه شاه و خمینی” مطرح کرده نخواهم پرداخت، اما در راستای آنچه در این وجیزه آمد، تنها بر این مهم تاکید خواهم کرد که ؛ اکثر قریب به اتفاق کسانی که در هفته های اخیر در این زمینه با من صحبتی داشته اند و یا پیامی ارسال کرده اند و یا مطالبی از ایشان درباره سخنان اخیر سروش خوانده ام، علیرغم تمامی تمایزها در یک نکته و نقطه فریاد اتحاد و اشتراک سر می دهند، آنجا و آنگاه که ؛ هیچکدام سخنان سروش را گوش نکرده اند!

طی حدود دو دهه گذشته بارها و بارها با کسانی مواجه بوده ام که از سطح آکادمیک تا کف خیابان، توهینها و اتهاماتی علیه عبدالکریم سروش، بی پروا بر زبان و بنان داشته اند در حالی که اکثر قریب به اتفاق ایشان نه تنها یک کتاب از بیش از ده ها کتاب او، بلکه حتی صفحه از یکی از کتباهای او را نخوانده اند.

کسانی که با آراء و اندیشه های او کمترین آشنایی نداشته و ندارند و کارنامه ی پربار بیش از نیم قرن او را تقلیل به اینگونه عبارات داده و یکسره بر باد می دادند ؛ ” عامل انقلاب فرهنگی”، “تئورسین تواب سازی”، “تیر خلاص زن”، “چماق کش در دانشگاه”، “ماله کش اسلامی”، “بچه آخوند” و …

شگفتا که در مورد اخیر بسیارانی او را اینگونه نواخته اند که ؛ “شما همان درباره مولانا صحبت کن، درباره سیاست حرف نزن”!

این است لب لباب اندیشه ی مدعیان دموکراسی و آزادی و عدالت در جامعه ایران که در مواجهه با نظری بر خلاف آنچه در سر دارند، اقدام به تعیین محدوده ی اظهارنظر توسط دیگران می کنند! و شگفتا که هم ایشان سروش را متهم به همنوایی با قشریون دینی می کنند که در برابر نشر معرفت از جانب دیگران حکم به طلب مغفرت برای برون نیامدن تیغ تکفیر می دهند.

اما راندن سروش به وادی “مولانا” و تبعید او از سرای “سیاست” از جانب این جماعت نیز از آنگونه شوخی هاست که پرداختن بدان فرجامی جز رفتن آب تو و نشستن آتش ما نخواهد داشت؛

صدربار بگفتمت چه هشیار و چه مست

شوخی مکن و مزن بهر شاخی دست

از بسکه دلت باین و آن درپیوست

آب تو برفت و آتش ما بنشست

چگونه می توان سیل تهمتها و توهینها نثار کسی کرد که نظرش را درباره مسئله ای عنوان کرده و جماعت با هر “نقل قولی” از او، بیرق گواهی در دست می گیرند که “سخنان او را کامل گوش نکرده اند”، و بر همین نهج در نهایت نیز چگونه او را می توان حواله به “مولانا” داد، در حالی که این همان مولاناست که خطاب به آن جماعت می گوید ؛

کودک اول چون بزاید شیرنوش

مدتی خامش بود او جمله گوش

مدتی می‌بایدش لب دوختن

از سخن تا او سخن آموختن

ور نباشد گوش و تی‌تی می‌کند

خویشتن را گنگ گیتی می‌کند

کرّ اصلی کش نبد ز آغاز گوش

لال باشد کی کند در نطق جوش

زانک اول سمع باید نطق را

سوی منطق از ره سمع اندر آ

تالی فاسد بسط و سیطره “فضای مجازی” در جامعه ایرانی سبب شده تا هر به مکتب نرفته ای در برابر جماعتی دون پایه تر از خود در صور “استادی” و “رهبری” و “روشنفکری” دمیده و با سوار شدن بر موج جهالت عوام، کسب نام و نان نماید.

در این میان و ورای کوهسار درازدامن ِ عوام، برخی از “قله ها” و اکابر و اعاظم در دو اردوگاه سیاسی نیز بدون توجه به مقدمه و تالی و اصل و اساس سخنان اخیر سروش، سوار بر همان موج مذکور کوشیده اند حال آنکه پس از سالها مرافقت و موافقت با آیت الله خمینی، نصیبی آنگونه که در سر داشتند از “قدرت” و “ثروت” نبرده اند، این روزها حتی حمایت از خمینی ِ بهمن 57 را نیز انکار نموده و یا در بهترین حالت خود را همچون کودکان ساده دل و معصومی مطرح کنند که در مقطعی فریب خورده اند!

این دو جماعت یکی “چپ های ایرانی” و به عبارتی دقیق تر ؛ ذوب شدگان در “مارکسیسم روسی” هستند و دیگری “اصلاح طلبان موسمی”.

گروه نخست که پس از 4 دهه هنوز کمر از زیر بار انتقادات مبنایی سروش بر هسته ی سخت مرکزی خود یعنی “ایدئولوژیک اندیشی مبتنی بر استبداد” راست نکرده اند، طی این سالها در میدان سیاست با توسل و تمسک به آموزه های “تروتسکی،لنین و استالین” و در میدان علم و معرفت با در پیش گرفتن مشی “ژدانفی”، از هر مجالی برای حمله های ناجوانمردانه به سروش بهره برده اند.

شگفتا جماعتی که خود به وضوح پیش و پس از انقلاب 57 مهر تایید بر “رهبری آیت الله خمینی” و مشی انقلابی او، و حتی مشی انقلابی کسی چون شیخ صادق خلخالی می نهادند، امروز با برجسته کردن بخشی از سخنان سروش او را متهم به این می کنند که ؛ “بین خمینی و شاه در بهمن 57، خمینی را انتخاب کرده”!

شگفتا جماعتی که پیش از انقلاب 57 شعارهای رسمی گروه های سیاسیشان در مواجهه با حکومت پهلوی دوم چنین بود که ؛ ” سرنگون باد امپریالیسم و سگهای زنجیری اش”، “سرنگون باد حکومت دیدکتاتوری شاه”، “سرنگون باد حکومت کودتا” و …  و پس از آن انقلاب نیز آیت الله خمینی را رسماً ” آیت‌الله العظمی امام خمینی، رهبر آزموده و رهشناس انقلاب اسلامی ایران” می نامیدند و به وضوح بر حرکت در “خط امام” تاکید می کردند، امروز برجسته کردن بخشی از سخنان سروش او را متهم به این می کنند که ؛ “بین خمینی و شاه در بهمن 57، خمینی را انتخاب کرده”!

شگفتا جماعتی که پیش از انقلاب 57 یا بعنوان نمایندگان آیت الله خمینی در “بلاد کفر” حضور داشتند و یا مسئولیت انتشار بیانیه ها و سخنرانی های او را در ایران باعث افتخار و توشه آخرت خود عنوان می کردند و او را مرجع تقلید خود می دانستند، و پس از آن انقلاب نیز از همین رهگذر به مقامات و مناصب عالی در نظام حکومتی جدید رسیدند و 30 سال پس از آن انقلاب نیز بازهم بر “بازگشت به دوران طلایی امام” تاکید می کردند، امروز برجسته کردن بخشی از سخنان سروش او را متهم به این می کنند که ؛ “بین خمینی و شاه در بهمن 57، خمینی را انتخاب کرده”!

شگفتا از جماعتی که پس از ناکامی در خرداد 1388 بواسطه ی توسل و تمسک به “روشهای خطا” در عرصه سیاسی، با قهر حاکمیت مواجه شدند و همچون اسلاف خود پس از “تحصن در مجلس ششم” در خطر خروج همیشگی از دایره “قدرت” قرار گرفتند، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری یازدهم در سال 1392، یکباره به صورت هماهنگ و مستحکم و مستمر در میدانی کاملا یکطرفه به “انتقاد” از سروش و تخریب “روشنفکری دینی” پرداختند و تا بدانجا پیش رفتند که برای دریافت کارت بازگشت به قدرت رسماً “روشنفکری دینی را همچون داعش” دانستند و در همان دوران ناگهان مجوز انتشار مصاحبه ها و مقالات بصورت بسیار برجسته تر از کسی چون “سید حسین نصر” را دریافت و وی را بارها در صفحه نخست نشریاتشان بعنوان جایگزینی برای سروش مطرح کردند …

این جماعت که در خرداد 1376 بواسطه ی مجاهدات نظری امثال سروش به “قدرت” رسیده بود در خرداد 1392 برای بازگشت دوباره به “قدرت” به وضوح از مشی سروش اعلام برائت و او را در مذبح “معامله سیاسی”، لب تشنه ذبح کرد.

شگفتا از این جماعت که امروز نیز اگرچه نمی تواند آشکارا همچون بسیارانی دیگر سروش را متهم به “حمایت از خمینی” نماید اما در عمل با انتشار مطالبی برای از دست ندادن بخشی از توده ها، با برجسته کردن بخشی از سخنان سروش او را متهم به “انجام مقایسه ای غلط” می کند!

فرصت طلبی سیاسی، فریبکاری بی شرمانه و جهل مرکب، سه ستون اصلی مواجهه ی خصمانه بسیارانی با عبدالکریم سروش در رهگذر سخنرانی اخیر اوست.

در میان غبارهای برخاسته بواسطه ی این سه علت است که، نه سخنان و نظرات سروش بصورت کامل و دقیق در سخنرانی “چهل سالگی انقلاب بهمنی” شنیده می شود، و نه سخنان و نظرات کسانی که با نظرات وی مواجهه ای انتقادی و عالمانه دارند مجال طرح و توجه می یابد.

در این شرایط پرسش این است که ؛ پیدایش و گسترش فضا و شرایطی اینگونه محصول و مطلوب چه کسانی است؟

آیا کسانی که امروز حتی حداقل حمایتهایی از آیت الله خمینی “در بهمن 57” را نیز تاب نمی آورند، اصولا و اساسا از تفاوت و تمایزی بنیادین با کسانی برخوردارند که در همان بهمن 57 حداقل حمایتهایی از محمدرضا پهلوی را تاب نمی آوردند؟

اذهان ناآزموده هستند که اینگونه قیاسات و تناسبها را تایید یکی و تخریب دیگری می پندارند، همانها که آنهمه نقد سروش – نه تنها در مجموعه آثارش طی نیم قرن اخیر بلکه حتی در همان سخنرانی کذایی- را بر علیه استبداد در تمامی انوع و اشکال، و خطاها و کاستی ها در “تاریخ جمهوری اسلامی” را نمی شنوند و تنها با برجسته کردن یک نکته و نقطه،بحثی مبنایی و عالمانه را به منجلاب عداوتهای ایدئولوژیک تقلیل می دهند.

و این اذهان ناآزموده در مواجهه با “حقایق” از آنجهت اینگونه غوغا بپا می کنند که هر نکته ی آغشته به “حقیقت” تیغی ست تیز بر پیکر بی سپر ِ ایشان ؛

نکته ها چون تیغ پولاد است تیز

گر نداری تو سپر واپس گریز

پیش این الماس بی اسپر میا

کز دردیدن تیغ را نبوَد حیا

باید عالمانه در پناه صبوری کوشید و غبارهای معرکه گیری “شاخهای مجازی”، سیاسیون بی هویت اینترنتی”،”ذوب شدگان در ایدئولوژیهای استبدادمحور”، “فرصت طلبان سیاسی”،”انقلابیون دائمی” و … را فرونشاند تا پس از آن با توجه و تاملی بر مدار جامعیت به نظرات و آراء سروش، به نقد او پرداخت. نقد هم او که از سالها پیش این بذر مطهر و مبارک را در ضمیر جوانانی چون “ما” کاشت ؛

” فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابره و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ عند اهل البادره و لا تخالطونی بالمصانعه و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض‌ علیه کان العمل بهما اثقل علیه فلا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل”.


  • عبدالکریم سروش

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501290],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

باب‌ها از کدام باب می‌آیند؟

سنگ واقعیت بر شیشه کبود توهم

نخبه‌ستیزان چرا و چگونه نخبه‌خواه شدند؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#