نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • وسیله‌ای به نام گوهر عشقی

تأملی در شیادی مبارزان سیاسی با سوء استفاده از «زنان»
وسیله‌ای به نام گوهر عشقی

  • دسامبر 12, 2021

«نمی دانم که آیا شما قانون حمایت خانواده را خوانده اید یا نه. اگر خوانده باشید می دانید که یکی از ارتجاعی ترین قوانینی است که در دوره پهلوی وضع شده است. وقتی که در جامعه ای برابری حقوق افراد وجود داشته باشد زن چه احتیاجی به حمایت دارد؟! اگر ما برابریم نیازی به قانون حمایت خانواده نداریم».

بر سبیل همین مطلع، من نیز از خواننده این وجیزه چنین می پرسم « آیا شما قانون حمایت خانواده در نیمه دهه 50 در ایران را خوانده اید؟» و دیگر پرسش اینکه « آیا صاحب نظراتِ فوق که این قانون را مرتجع ترین قوانین می دانست، می شناسید؟».

صاحبِ نظراتِ فوق، یک زن در اردوگاه «چپ ایرانی» است که از موضع روشنفکریِ چریکی، گلوله از زرادخانه ی «تاریخ پژوهی» بر می گرفت و در خشاب «رفقای چریک» می نهاد، در میدان مبارزه سیاسی برای براندازی حکومت پهلوی دوم.

هما ناطق در حالی «قانون حمایت خانواده» را در میانه دهه 50 در ایران «یکی از ارتجاعی ترین قوانین» می دانست که قانون مذکور از اکثر قریب به اتفاق جهات، قانونی بسیار پیشرفته و در راستای تأمین حقوق زنان -نسبت به دوران پیش از خود- بود.

اما چرا این روشنفکرِ زن ِایرانی، از موضع و منظرِ «دفاع از حقوق زنان»، قانون مذکور را «ارتجاعی» می دانست؟ در ادامه خواهم کوشید تا با تأملی درباره موردِ «گوهر عشقی» طی سالیان اخیر تا کنون، پرتویی بر معنا و مبنای آنگونه «دفاع از حقوق زنان» از جانب اهالی اردوگاه «چپ ایرانی» و مبارزان سیاسیِ کنونی به مثابه بقیة السیف ایشان بیافکنم.

…

کانون بررسی افکار و آثار کارل مارکس طی حدود بیش از یک سده ی اخیر، بدون تردید تئوری های او درباره «اقتصاد سیاسی» بوده، اما آنجا و آنگاه که کسانی چون کارل پوپر در مقام ارزیابی کلان کارنامه مارکس به دو وجه «مسئولیت اجتماعی» و «عشق به آزادی» نظر داشتند، مشخص می شد که ریشه های «مارکسیسم» چرا و چگونه بیش و پیش از خاکِ اقتصاد و سیاست، ریشه در ساحت ذهنی و روانی انسان داشت.

اهالی اردوگاه «مارکسیسم» علیرغم درنظر داشتن تمامی اختلافات نظری که بیش از یک سده با خود حمل کردند، هرچه بیشتر از اروپای آغازِ سده بیستم به کشورهای آسیایی در میانه همان سده نزدیک می شدند، در این نکته و نقطه دارای اشتراک نظرهای ستبر و سترگی بودند که باید با طرح آرمانهایی چون «برابری و برادری و عدالت و رفع استعمار و استثمار و…» به تصرف سرزمین ذهن و ضمیرِ مردم در این مناطق پرداخت.

آرمانشهرِ رمانتیکِ «مارکسیسم روسی و چینی» در میانه سده بیستم، وقتی که چون نسیمی منحوس و ویرانگر به بوستانِ ذهن و ضمیر مردم در بخش های مختلف آسیا و بخشهایی از اروپای شرقی رسید، هیچ نبود جز همان وعده های دلربا و گوارایی که عیسای ناصری برای اهالی اردوگاه «ام هارا» به مثابه «پرولتاریای مسیحیت اولیه» به ارمغان آورده بود تا ایشان را به عنوان «طبقه ای» فرودست در برابر «صدوقیان» و «فریسیان»، به قیام برای به دوش کشیدنِ آرمانهای مسیحیت در تاریخ فرا خواند.

عیسای ناصری با پیامِ تأییدِ مظلومیتِ «طبقه ی» فرودست در دوران خود از جانب خداوند به میدان آمده بود و «مارکسیسم» با همین پیام در وادی سلطه و سیطره ی نظام «سرمایه داری»(کذا!) به میدان آمده بود برای کشاندن تمامی مسائل و مصائبِ آسمانی به سطح عینی و ملموسِ زندگیِ زمینی. مارکس – و انگلس – در «ایدئولوژی آلمانی» می نوشت «دقیقا بر خلاف فلسفه آلمان که از آسمان به زمین فرود می آید، ما اینجا از زمین به آسمان می رویم. به بیان دیگر، ما از چیزی که انسان به زبان می آورد، تصور می کند، می فهمد، یا از چیزی که درباره او می گویند، فکر می کنند، تصور می کنند، می فهمند، آغاز نمی کنیم تا به انسان آفریده شده از گوشت و پوست دست یابیم. ما از انسانهای فعال واقعی شروع می کنیم و بر اساس جریان زندگی واقعی انسانها سیر تکاملی واکنشها و بازتابهای ایدئولوژیک این فرآیند زندگی را باز می نماییم…».

این «انسانهای فعال واقعی» قرار بود در راستای مبنای مدرنیسم و میراثِ دوران روشنگری، بر خلافِ جهان قدیم، در کانون و مدار عالم قرار گیرند. در جهان قدیم که طبیعت و خدا در این کانون قرار داشتند، رابطه ی میان «زمین و آسمان» به گونه ای دیگر سامان یافته بود، اما بر اساس میراث مدرنیسم، این انسان بود که باید در کانون این عالم قرار می گرفت. در کانون قرار گرفتنِ انسان در این دوران، صد البته که کاملاً از همان نوع و لونی نبود که مارکس و «مارکسیسم» در نظر داشتند، اما علیرغم تمامی این مدعیات ِ مارکسیستی در راستای تکیه و تأکیدِ جامع و مطلق بر «انسانِ زمینیِ فعالِ واقعی»، انبانِ مارکس و «مارکسیسم» پُر بود از پشتوانه های متافیزیکی، و غیرِ علمی، درباره گذشته و حال و آینده ی همین انسان. و همین «انبان» تا حداکثر ممکن «مارکسیسم» را در شقوق متعدد و متنوع ِ آن، مجهز به سلاحِ یوتوپیسمِ رمانتیک می کرد.

«جهان وطنیِ» موعودِ مسیحیت آنجا و آنگاه با «کمونیسمِ آرمانی» مارکسیسم به تشابه و اشتراک می رسید که هر تفاوت و تمایزی میان انسانها، مذموم و تحمیلی می‌نمود و بر همین نهج شایسته ی ویرانی و انهدام در راستای رسیدن به آرمانشهرِ مطلوبِ ناموجودی بود که در مسیحیت با رجعت دوباره و در «مارکسیسم» با انقلاب در راستای ماتریالیسم تاریخی به وقوع می پیوست. در «جهان وطنیِ» آرمانیِ مارکسیستی بر خلاف «جهان وطنیِ» مسیحیت (با ریشه های دیگرگونه در رواقی گری)، وعده ی از میان برداشته شدنِ تفاوتها و تمایزها در «جهانی دیگر» داده نمی شد، بلکه رفقا باید در همین جهان، شرایط را برای استقرارِ آن «جهان دیگر» با توسل و تمسک به انقلابِ محتوم و یا انقلابِ ساختگی، مهیا می کردند.

تمامی این دستگاه نظری، که در اینجا تنها به یک قطره از اقیانوس آن پرداخته شد، همانگونه که اشاره شد، بیش و پیش از مسائلی چون «اقتصاد سیاسی»، مبتنی بود بر متافیزیکی با ریشه های سترگ در خاک «مذهب».

این دستگاه نظری، در عرصه ی عمل، برای هرگونه پیشرفت و رسیدن به غایتِ موعود و مطلوب، بیش و پیش از هرچیز، نیازمند ِخلق و جعلِ قهرمان و حماسه، و فوران و غلیانِ وجوهِ مبتنی بر آنتاگونیسم و رمانتیسم در جوامع مختلف بود.

اردوگاه چپ ایرانی در دهه های 40 و 50 به باورِ خود، پیش از ورود به «فاز عملیات»، نیازمند تهیه و تدوینِ «آثار تئوریک» بود. امروز، بدون تردید بر اهل خبرت و عبرت پوشیده نیست که بررسی تمامی آن آثارِ مکتوب نشانگر چیزی نیست جز آتشفشانی از جهل و خطا و خرافه و توهم. اما در همین اردوگاه، آنجا و آنگاه که «رفقا» وارد فاز عملیات شدند، در راستای همان میراثِ مذکورِ مارکسیستی، دریافتند که برای رسوخ در ذهن و ضمیرِ توده ها، نیازمندِ خلق و جعل قهرمان هایی هستند «خلقی» و دارای خاستگاه های طبقاتیِ تحت استثمار و ستم.

در این میان، از ابتدای دهه 50، ظهور و حضور زنان در خانه های تیمیِ «رفقا» به این علت گسترش یافت که ایشان به مثابه پوششی برای پیشبرد عملیات تروریستیِ «رفقا» دارای کارکردی بسیار مناسب بودند. فقط و تنها فقط به بررسی نوع حضور و فعالیت زنان در اردوگاه سازمان مجاهدین خلق در آن دوران بپردازید تا دریابید که هیچ زنی در میان برادرانِ مجاهد قرار نمی گرفت، مگر به شرط ازدواج با یکی از برادران! در سایرِ بخشهای اردوگاه چپ ایرانی نیز ماجرا با تفاوتهایی در سطح ، جز بر همین نهج نبود.

اهالی این اردوگاه با میراثی چنین مشخص و ملوث، در همان دوران که تعداد نمایندگان زن در پارلمان افزایشی ملموس و مشهود یافته و وزیر آموزش و پرورش ایران نیز زنی بود فرهیخته از خانواده ای فرهنگی، و قانون حمایت خانواده نیز با گامهایی بسیار رو به جلو در راستای تأمین حقوق زنان تصویب شده بود، «زنان مجاهد و فدایی» را در حالی به عنوان الگوهای راستین زنان ایرانی معرفی می کردند که رجوع به آثار و افکار همین زنان کافی است تا دریابیم که اکثر قریب به اتفاق ایشان، نبودند جز محصولاتِ کارخانه‌ی آفت بارِ شست و شوی مغزیِ رفقای تروریستِ مجاهد و فدایی.

اما با علیرغم تمامی این نکات و نقاطِ آشکارِ تاریخی، در راستای همان نوع میراثِ مذکورِ مارکسیستی، زنان، نیروهایی بسیار مناسب محسوب می شدند به مثابه هیزم هایی در آتشِ رمانتیسمِ انقلابی. و شگفتا که اردوگاهی با چنین پشتوانه ای آلوده به انواع جفا و دغا در راستای بدل کردن زنان به «وسیله» برای رسیدن به «هدف»، حکومتِ وقت را متهم می کرد به «بهره کشی و سوء استفاده از شیرزنان قهرمان ایرانی»!

اردوگاه مبارزان سیاسیِ مخالفِ حکومت ِ کنونی در ایران، آنگونه که بارها گفته و نوشته و نشان داده ام، چیزی نبوده و نیست جز ماتَرکِ همان اردوگاه چپ ایرانی. بر این اساس، از 22 بهمن 1357 تا کنون، واقعیات ملموس و مشهود و مستند در این اردوگاه، شاهدی ست عادل بر این مدعا که در این اردوگاه، زنان «چیزی» نبوده و نیستند جز «وسیله ای» موردِ بهره برداری در جهت رسیدن به «اهداف انقلابی».

بر اهل خبرت و عبرت پوشیده نیست که اردوگاه چپ ایرانی، کمتر از یک ماه پس از انقلاب 57 ، از تظاهرات زنان ایرانی در راستای مخالفت با «حجاب اجباری» نه تنها حمایت نکرد، بلکه همین تظاهرات زنان ایرانی در روز جهانی زن را محکوم و حرکتی «امپریالیستی و ضد انقلابی» نامید.

 در سوی دیگر میدان، روشنفکران زن ایرانی همچون سیمین دانشور، به آشکارترین شکل ممکن با این تظاهرات زنان همراهی نکردند و در ادامه نیز در هنگامه ی محاکمه و اعدام نخستین و تنها زن وزیر آموزش و پرورش در ایران، از هیچکدام از این جماعت، مصداقِ«برنیامد ز کشتگان آواز»، لبی به اعتراض باز نشد.

اما چرا؟ به این علت که «رفقا» به غایتِ مطلوب خود، یعنی«انقلاب اسلامی» دست یافته بودند و هرگونه اعتراض و مخالفتی در راستای صیانت از حقوق زنان، در آن دوران، «حرکتی ضدانقلابی و ارتجاعی» دانسته می شد.

اینک به ماجرای گوهر عشقی بازگردیم.

گوهر عشقی مادرِ ستار بهشتی است که حدود 9 سال پیش از این، پس از بازداشت توسط نیروهای رسمی نظام کشته شد. نگارنده ی این سطور در تمامی این سالها به صراحت بر این نظر تأکید کرده که مسئولیت مستقیم قتل ستار بهشتی بر عهده ی نظام جمهوری اسلامی ایران است، چرا که بهشتی در زمان و دوران بازداشت توسط نیروهای رسمی کشور کشته شده – یا حتی فوت کرده است-. و ورای این، این مهم را نیز تأیید و بر آن تاکید کرده بودم و می کنم که قتل ستار بهشتی مصداق جنایت است و عاملین و آمرین آن سزاوار شدیدترین مجازات هستند.

اما ورای این مسائل، اردوگاه مبارزان سیاسیِ مخالف نظام مستقر در ایران، طی تمامی این سالها بر اساس همان عادت مألوف و طریق معروف، زنی به نام گوهر عشقی را بدل به «وسیله ای» کردند در راستای رسیدن به «اهداف انقلابی» خود.

گسسته خردان و دروغگویان و غوغاییان عالم پندار؛ چون محمد نوری زاد و شرکاء، طی تمامی این سالها، این زن را چون عروسک خیمه شب بازی در دست گرفته، احساسات و عواطف و هیجانات او را به گروگان گرفته، و از او به مثابه همان «وسیله» در راستای همان «اهداف» بهره می برند.

نگارنده ی این سطور، هم از موضعی عقلانی – اخلاقی، و هم از منظرِ فمینیستی، به همان نسبت که جنایت نیروهای رسمی حکومت درباره قتل ستار بهشتی را مذموم و محکوم می داند، رفتارِ آلوده به انواع جفا و دغای مبارزان سیاسی در راستای سوء استفاده از گوهر عشقی و تبدیل او از «کَس» به «چیز»، توسط این جماعت را نیز مذموم و محکوم می داند.

اهالی اردوگاه مبارزان سیاسی، اگر لحظه ای و ذره ای، پروای آرامش و التیام رنجِ جان‌فرسای گوهر عشقی به عنوان یک زن و یک مادر را داشتند، با انواع روشها گام در مسیر بازیابی آرامشِ این زن می نهادند، نه آنکه در راستای «اهداف انقلابی» خود، هر لحظه باعث فوران و غلیان و التهابِ عمیق ترِ زخم روحی و روانی او شوند.

پرواضح است که زخمِ گوهر عشقی، در راستای همان میراثِ منحوسِ مارکسیستی، برای اردوگاه مبارزان سیاسی، یکی از بهترین و برّنده ترین شمشیرها در راستای مبارزه انقلابی محسوب می شود، و بر همین اساس رفقا رسالت انقلابی خود را این دانسته و می دانند که «زخم گوهر عشقی نباید کهنه شود».

این روزها تصویری از گوهر عشقی در فضای مجازی منتشر می شود با چهره ای زخمی. اردوگاه مذکور مدعی است که عامل ِاین زخم ها نیروهای نظامی و امنیتی هستند، اما پرسش این است که عامل یا شریکِ جرم در استمرار یافتن و التیام نیافتنِ زخم های روحی و روانی این زن کیست؟ چه کسانی با بزدلی و شیادی و وقاحت، در راستای «اهداف انقلابی» خود، پشتِ گوهر عشقی سنگر گرفته و او را بدل به «وسیله ی» ایجاد جنجال علیه این حکومت کرده اند؟ پاسخ را این قلم بر سبیل استدلال و استناد در تاریخ ثبت می کند؛ این مبارزان سیاسی هستند که در راستای همان سنت منحوس، انسان را تنها به مثابه وسیله و ابزاری می دانند و به کار می گیرند در راستای اهداف انقلابی خود، و در این موردِ خاص، وسیله و ابزار باز هم یک زن است، این‌بار؛ گوهر عشقی.

اگر نیروهای نظامی یا انتظامی، ستار بهشتی را یک بار کشتند، مبارزان سیاسی، گوهر عشقی را هر روز می کشند، تا زخمِ انتقام و آتش انقلاب، کهنه و خاموش نشود.

نگارنده این سطور، از موضع عقلانی – اخلاقی، و از منظری فمینیستی، محکوم می کند هر گونه بدل کردن انسان، از جمله زنان را به هر نوع «وسیله ای» برای رسیدن به هر نوع «هدفی». انسان به صورت عام و زنان به صورت خاص، «هدف» هستند، نه «وسیله».


  • انقلابزنانستار بهشتیفمینیسمگوهر عشقیمارکسیسم

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501847],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

بازگشت به تهران از  مسیر قاهره

خطای فیلمنامه نویس و مجازات بازیگر

عدم فهم به فهم عدم

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#