نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • پیشنهاد و معرفی
  • >
  • واقعیت پیچیده و حقیقت عریان

ریچارد سوم / ویلیام شکسپیر
واقعیت پیچیده و حقیقت عریان

  • مارس 25, 2021

آنچه می خوانید را در اواسط نخستین ماه از آخرین فصل سال 1396 برایتان می نویسم. در روزهایی که تنور سیاست بار دیگر در این دیار داغ است و بوی نان ِ قدرت باعث طواف چه بسیارانی گرد این تنور شده است.

پیش از این بیش از این بر فضیلت سیاست و قدرت و ثروت تاکید کرده ام که باردیگر حاجت به تکرار بر آن تاکیدها باشد، اما بنیان این تاکید و تکرار را در راستای تدقیق و تنقیح بیشتر ِ سخن باردیگر بر خاک معرفت خیز ِ اثری از شکسپیر قرار می دهم تا پرده های دیگری از نمایش ِ قدرت بر صحنه ی عالم با نقش آفرینی آدم را با دیده عبرت بنگریم.

آنچه سیاست به مثابه کسب،حفظ و بسط ِ قدرت با انسان و آنچه انسان به مثابه موجودی کاسب،حافظ و باسط ِ منافع خویش با قدرت در عرصه سیاست می کند را شکسپیر درنمایشنامه “ریچارد سوم” به ظرافت و مهارت به نمایش گذاشته است.

اگر در عرصه سیاست دستیابی به قدرت، “هنری” ست که گویی تنها در محدوده امکانات وجودی انسان می گنجد، همانگونه که “علم سیاست” شاخه ای از “علوم تجربی انسانی” بشمار می رود اما در همین عرصه و در مسیر نمایش همین “هنر” است که چه بسا اصل و اساس ِ مفهوم هنر دچار نقض ِ غرضی بنیادین شود.

و مگر نه آنکه “هنر” دست افزاری ست برای انسان در راستای شناخت این جهان بر اساس ِ کاستن از زشتی ها و افزودن ِ زیبایی های آن …

اما چه بسا “هنرمندی ها” و “هنرورزی ها” در عرصه سیاست که تحت عنوان ِ کلان “سیاست ورزی” در جهت کسب و حفظ و بسط ِ قدرت بکار گرفته می شود و فرجام آن چیزی نیست جز کاستن از زیبایی ها و افزودن بر زشتی های این جهان …

“گلاستر” در صحنه ی اول از پرده ی اول از همین منظر است که بر “زشتی ِ خود” تاکید می کند، اما کدام زشتی؟

همان “زشتی” که بواسطه ی غلبه بر ابعاد ِ درونی او بازتابی جز بسط ِ زشتی در عالم بیرون نخواهد داشت.

و از همین منظر است که “ملکه الیزابت” در سوگ “ادوارد شاه” آنگاه که از “پژمردن ریشه ها و برگها” مرثیه سر می کند و سوگوارانه می پرسد ؛ ” اینک که ریشه ها پژمرده اند،شاخه ها برای چه ببالند؟ اینک که نهال افسرده است، برگها چرا پژمرده نشوند؟”، در واقع مراد از “ریشه”ی پژمرده نه “ادوارد شاه” بعنوان مرکز و محور و مدار ِ خاندان سلطنتی بلکه “اخلاق” بعنوان مرکز و محور و مدار ِ سرزمین ِ وجودی انسان است.

همان “خاندان سلطنتی” که شکسپیر در این نمایشنامه نشان می دهد که بازهم همچون “سرزمین وجودی انسان”، نه تنها قدرت در آن بصورت سلسله مراتبی تکثیر و تقسیم می شود بلکه درد و رنج و شکست نیز همانگونه سیر سلسله مراتبی را در این عرصه می پیماید ؛

ملکه الیزابت : تکیه گاهی جز ادوارد نداشتم و او مرده است …

کودکان ِ کلرنس : تکیه گاهی جز کلرنس نداشتیم و او مرده است …

دوشس : تکیه گاهی جز آنها ( ادوارد و کلنرس) نداشتم و آنها مرده اند …

ملکه الیزابت : هیچ بیوه ای دچار دردی چنین بزرگ نشده است …

کودکان ِ کلرنس : هیچ یتیمهایی دچار دردی چنین بزرگ نشده اند …

دوشس : هیچ مادری دچار دردی چنین بزرگ نشده است. افسوس! من مادر این ناله ها هستم. غمهای آنها تقسیم شده و غمهای من گسترده است …

اگر در یک سرزمین پادشاهی با در دست داشتن زمام قدرت ِ سیاسی می تواند موجبات سعادت و شقاوت ِ مردم آن دیار را رقم زند، پرسش این بوده و هست که به فرض تایید چنین پیش فرضی در سرزمین وجودی انسان کدامین پادشاه است که دارای چنین توانی باشد؟

شکسپیر در این نمایشنامه و در اغلب و اکثر آثارش، “اخلاق” را بعنوان پاسخ این پرسش در برابر ما قرار می دهد.

اما آیا “پادشاه” بواسطه قدرت ِ سیاسی مردمان را با اینگونه خطاب ِ آغشته به فرمان و دستوری مواجه می نماید که ؛ ” خوشبخت یا بدخت شوید” و پس از این خطاب شاهانه است که مردمان یا خوشبخت و یا بدبخت می شوند؟ هرگز !

“پادشاه” بواسطه ی همان قدرت سیاسی می کوشد تا شرایط ِ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و دینی در “جامعه” را به مسیری هدایت نماید که در آن امکان ِ پرورش انسانهایی فراهم شود که خود را خوشبخت دریابند.

به همین نسبت در سرزمین وجودی انسان نیز کارآیی و تاثیر “اخلاق” تنها بواسطه ی خطابه و فرمان و دستور و ارشادات ِ آمرانه مقدور و میسور نبوده و نخواهد بود.

 “گلاستر” تیر طعنه اینگونه به سمت برادرزاده هایش بعنوان شاهزادگان روزی روانه کرده بود که ؛ ” علفهای پاک و زیبا،کوچک و ظریف اند اما علفهای هرز سریع رشد کرده و بزرگ هستند” و یا ؛ ” گل آرام رشد می کند اما آن علف هرز است که سریع رشد می کند”. مراد ِ شکسپیر از طرح این نکته از زبان کسی چون “گلاستر” در این نمایشنامه در واقع این است که ؛ در یک محیط فاسد است که امکان رشد سریع علفهای هرز فراهم خواهد بود …

و مگر نه همین “گلاستر” است که وقتی برادر و برادرزاده ها و تمامی کسانی که مانع ِ دستیابی او به مقام ِ پادشاهی هستند را می کشد، از آنجا که به خوبی و پاکی آنها و زشتی و پلیدی خود و محیط پیرامونش اعتقاد داشت، خطاب به برادرش می گفت ؛

” من تو را آنقدر دوست دارم که اگر خدا یاریم کند به زودی روحت را به بهشت خواهم فرستاد …”

و همین نکته را درباره مرگ “هنری ششم” به “لیدی آن” نیز به گونه ای دیگر می گوید ؛

لیدی آن : او در بهشت است،جایی که تو هرگز در آن گام نخواهی نگذاشت …

گلاستر : بگذار سپاسگذار من باشد که کمکش کردم که تا به آنجا فرستاده شود، زیرا او برای آنجا شایسته تر از این دنیا بود …

“گلاستر” که بر سبیل ِ جنایت و خیانت حرکت و در نهایت بر سریر ِ خونین ِ پادشاهی تکیه می زند تحت عنوان ِ “ریچارد سوم”، پادشاهی نیست که سعادت ِ مردمان را بواسطه ی فراهم آوردن محیطی مناسب و شایسته و زیبا برای آنها تامین نماید، او کسی ست که قدرت را نه برای تامین امکان گامهای مقتدارنه انسانها در مسیر خوشبختی بلکه برای تامین امکان گامهای مقتدرانه خود در مسیر ِ منافع و مقاصد ِ خویش می خواهد و بس. و آنگاه که این منافع و مقاصد با منافع و مقاصد عمومی دچار تعارض و دوگانگی شود ملاک و معیار ِ پادشاه برای حل این تعارض هیچ نیست جز تجاوز به منافع ِ عمومی.

“منافع خصوصی” برای گلاستر  – و پس از آن ریچارد سوم –  در تمامی شرایط بر “مصالح عمومی” برتری و ترجیح دارد.

اما جهانی با تعدد و تکثر “گلاستر”ها به مکانی بدل می شود که حتی برای همین “گلاستر”ها نیز مکانی دارای امنیت و آرامش نخواهد بود. دیگران آنگاه که از ماهیت “گلاستر” آگاه می شوند حضور او را پیرامون خود باعث ایجاد وحشت و سلب آرامش می دانند اما ورای این مسئله حضور “گلاستر” برای خودش نیز ارمغانی جز وحشت و سلب آرامش ندارد.

آنگونه که در شب ِ پیش از واپسین نبرد با “ریچموند” این “گلاستر” است که خود را از چنگال کابوس رها کرده، بیدار می شود و هراس آلود می گوید ؛

” از چه می ترسم؟ از خودم؟ اینجا که کسی نیست … در اینجا قاتلی هست ؟ نه. آری ! من هستم. پس فرار کن. چی؟ از خودم فرار کنم ؟ …”

و پاسخ “گلاستر” را مولاناست که اینگونه می دهد ؛

از که بگریزیم؟ از خود؟ ای محال

از که برباییم؟ از حق؟ ای وبال

“گلاستر” که در راستای کسب ِ قدرت سیاسی و برای بر سر نهادن تاج پادشاهی به جای پند ِ پیران ِ طریقت ، حلقه ی غلامی ِ تمامی جنایتها و خیانتها را در گوش کرده است، جهان را برای خود به چنان جایی بدل کرده که حتی به هیچ چیز حتی “خود” نمی تواند جهت تضمین کلامش سوگند یاد کند …

ریچارد شاه : اینک به سنت جورج، به قلب سلحشوریم و به تاجم …

ملکه الیزابت : که به اولی بی حرمتی کردی، از دومی شرافت را سلب کردی، و سومی را غصب کردی …

ریچارد شاه : سوگند می خورم …

ملکه الیزابت : به هیچ چیز ! زیرا این سوگند نیست … اگر می خواهی حرفت را باور کنند به چیزی سوگند بخور که به آن ظلمی نکرده باشی …

ریچارد شاه : اینک به دنیا …

ملکه الیزابت : … پر از ظلمهای پلید تست .

ریچارد شاه : به مرگ پدرم …

ملکه الیزابت : … زندگانی تو رسوایش کرده .

ریچارد شاه : پس سوگند به خودم …

ملکه الیزابت : … تو خود به خود ظلم کرده ای .

ریچارد شاه : پس سوگند به خدا …

ملکه الیزابت : ظلمی که بر خدا روا داشتی، بیش از همه است …

ریچارد شاه : به زمانی که خواهد آمد …

ملکه الیزابت : … تو در زمانی که گذشته است، به آن نیز ظلم کرده ای. زیرا من اشکهایی دارم که در آینده بخاطر گذشته ای که تو به آن ظلم کرده ای خواهم ریخت …

اما جهان وحشت آلود و پلیدی که “گلاستر”ها در راستای کسب قدرت سیاسی با توسل و تمسک به انواع خیانتها و جنایتها برای خود و دیگران ساخته اند، جهانی ست به همان نسبت “پیچیده” … اما چرا ؟

یکی از مهم ترین مسائلی که شکسپیر در این نمایشنامه بارها بر آن تاکید دارد، مسئله ی “خواب” است. همان مسئله ای که قرنها پس از شکسپیر ستون خیمه بسیاری از نظریات در علم “روانشناسی” قرار گرفت.

در اینجا بسیارانی هستند که “حقیقت عریان” را در خوابهایشان می بینند و پس از آن است که در عالم بیداری همان “حقیقت عریان” قرین واقعیت و علمدار ِ میدان عمل می شود.

اما چرا این “حقیقت عریان” را عده ای در عالم خواب می بینند در حالی که در عالم بیداری از نهادن حتی یک لحظه مهر تایید بر آن خودداری می کنند؟

شکسپیر به ما نشان می دهد که در جهان ِ سلطه و سیطره “گلاستر”ها این “حقیقت عریان” در حجاب ِ انواع صحنه سازی ها، دغل بازی ها، ریاکاری ها،پنهانکاری ها و فریبها و دروغها قرار گرفته و به این دلیل است که “گلاستر”ها می توانند با قرار دادن خود در میان این حجابها موجبات فریفتن دیگران را در راستای دستیابی به اهداف خویش فراهم آورند.

وقتی “کلرنس” و “استنلی”(درباره “هستینگز”) خوابهایی به غایت هراس آلود می بینند و همین خوابها در عالم بیداری رادی واقعیت به تن می کنند این واقعیت به همان نسبت همچون کابوسی ویرانگر است که “ملکه الیزابت” پس از آنکه دو فرزندش را هنگامی که در خواب بودند به دستور “گلاستر” خفه می کنند ، می گوید ؛ ” خداوندا ! چه وقتی بخواب فرو رفتی و چشم از این بره های معصوم برداشتی تا چنین عملی انجام شود؟”.

“حقیقت عریان” در عالم خواب و “واقعیت پیچیده” در عالم بیداری، دستمایه شکسپیر قرار می گیرد تا انسان را نه لزوما در وجه دینی بلکه در تمامی وجوه زندگی هشدار به عاقبت امور دهد. آنگونه که در مکالمه میان “قاتلین کلرنس” ؛

قاتل دوم : موقعی بکشمیش که هنوز خواب است ؟

قاتل اول : نه! چونکه وقتی بیدار شد خواهد گفت به نامردی کشتیمش …

قاتل دوم : چی؟ وقتی بیدار شد؟ احمق! او تا قیامت بیدار نخواهد شد …

قاتل اول : پس روز قیامت خواهد گفت وقتی که هنوز خواب بوده کشتیمش …

قاتل دوم : قدرت ِ کلمه ی قیامت نوعی ندامت در من بوجود آورده …

قاتل اول : چی ؟ می ترسی ؟

قاتل دوم : در مورد کشتن او نه . زیرا بزای این کار فرمانی در اختیار داریم اما از این می ترسم که برای کشتن او دچار لعنت و نفرین شویم و در این مورد هیچ فرمانی نمی تواند از ما دفاع کند …

و “نفرین” از دیگر مسائلی ست که شکسپیر در این نمایشنامه بسیار بر آن تاکید دارد.

از نفرین های “لیدی آن” بر قاتلین “هنری ششم” ؛

” آه! نفرین باد بر دستی که که در اندام تو این سورخها را کند. نفرین باد بر دلی که دل ِ انجام اینکار را داشت. نفرین باد بر خونی که خون تو را جاری کرد…”

تا نفرینهای “ملکه مارگریت” در صحنه ی سوم از پرده اول ؛

” آیا نفرین می تواند ابرها را بشکافد و بر آسمان راه یابد؟ پس در این صورت ای ابرهای تیره راه را بگشایید بر نفرین های حساس وزنده ی من … ایمان نخواهم آورد مگر آنکه نفرین های من به سوی آسمان برخیزند و صلح آرام و خاموش خدا را بهم زنند … آشیان شما در آشیان خاندان ما ساخته شده، آه ای خدایی که بینایی! آن را بی کیفر مگذار. این آشیان با خونریزی به دست آمده پس بدانگونه نیز نابود باد…”.

اما فوران اینهمه تنفر از آتشفشان وجود یک انسان را علت چه می تواند باشد؟ “ملکه مارگریت” پاسخی اینگونه در برابر این پرسش قرار می دهد ؛

” شما با من رفتاری داشته اید عاری از عطوفت و امیدهای من را به گونه ای ننگ آمیز کشته اید. عطوفت من بی حرمتی است، زندگی من ننگ، و در آن ننگ خشم اندوه من هنوز زنده است …”.

اما در همان صحنه “گلاستر” لب به نفرین نمی گشاید به این علت که با خود می گوید ؛

” … اگر نفرین کرده بودم شامل حال خودم نیز می شد”.

اما همین “گلاستر” است که از “بخشش” دم می زند. اما کدام بخشش؟ همان بخشش که هم او درباره اش می گوید ؛

“ظلم را من می کنم و آنگاه قبل از همه داد و بیداد راه می اندازم. فتنه هایی پنهانی که من به راه می اندازم به حساب سنگین ِ دیگران می گذارم… اما آنوقت من آهی می کشم و با نقل کردن قسمتی از کتاب مقدس به آنها می گویم که خداوند به ما امر کرده در مقابل بدی،نیکی کنیم. شرارت برهنه و آشکار خود را با قطعات عجیب قدیمی که از کتاب مقدس دزدیده شده می پوشانم و در برابر دیگران همچون قدیسی به نظر می آیم در حالی که بیش از همیشه نقش شیطان را بازی می کنم”.

و این است همان حجابهایی که واقعیت، پیچیده در آنهاست و از عریانی به دور …

و انسانهای آسیب دیده از مواجه با این سویه های تراژیک واقعیت آنگاه که خود را از یک سو محروم از حمایت قانون می یابند، از دیگر سو بی نصیب از رعایت اصول اخلاقی از جانب دیگران و همچنین ناتوان از آرمیدن در بستر بخشش، این محرومیت ها و بی نصیبی ها و ناتوانی ها را در “نفرت و نفرین” خلاصه کرده و بکار می بندند.

در صحنه چهارم از پرده چهارم است که “ملکه الیزابت” وقتی خود را در مواجهه با این شرایط درمی یابد، برای تسکین خود خطاب به “ملکه مارگریت” چنین می گوید ؛

ملکه الیزابت : آه ای تویی که در نفرین مهارتی بسزا داری! لحظه ای بمان و به من نیاز بیاموز که چگونه دشمنانم را نفرین کنم.

ملکه مارگریت : از خوابیدن در شبانگاهان دور باش،روزها را روزه بگیر، خوشبختی مرده را با اندوه ِ زنده بسنج. چنین گمان کن که کودکانت زیباتر بودند و کسی که آنها را کشت پلیدتر، بزرگتر جلوه دادن ِ بدبختی کسی را که باعث این بدبختی شده در چشم انسان بدتر می کند. به اینها فکر کن تا بیاموزی که چگونه نفرین کنی.

و در ادامه شکسپیر از زبان ِ “ملکه الیزابت” پاسخی دیگر در برابر این پرسش قرار می دهد که ؛ آیا نفرین ها فقط نوعی بازی با کلمات نیستند در راستای تسکین دردهای خود ؟

دوشس : چرا فاجعه باید پر از کلمه باشد ؟

ملکه الیزابت : کلمات، وکلای یاوه گوی ِ موکلین خود هستند و جانشین ِ بیهوده ی شادی های بی جانشین و جاودانه مرده. آنها سخنوران جاندار و ناتوان ِ بدبختیها هستند. بگذار میدانی داشته باشند، زیرا گرچه آنچه ابلاغ می کنند به راستی کمکی نمی کند اما قلب را تسکین می بخشد.

اما مگر نه آنکه همین “کلمات” هستند که در دیگر سو  ابزار کسی چون “گلاستر” قرار می گیرند تا پس از فریفتن “لیدی آن” و ازدواج با او و پس از کشتنش، “ملکه الیزابت” را نیز همانگونه بفریبد در راستای ازدواج با دخترش، و پس از این فریفتن هاست که “گلاستر” هر دو زن را با این جمله بدرقه می کند ؛ ” ای ابله ِ زود نرم شونده! ای زن ساده ی بی ثبات ! “.

“گلاستر” اگرچه “لیدی آن” و “ملکه مارگریت” را فریب می دهد و بر اساس همین فریب زندگی آنها را تباه و نابود می کند، اما مگر نه آنکه هر دو زن از ماهیت ِ فریبکار و خیانت خیز و جنایت آمیز ِ “گلاستر” آگاه بودند؟ پس با اینهمه چرا طعمه ی فریب ِ او شدند؟

پاسخ آن است که در هر دو مورد آنگاه که هر دو زن علت اینهمه خیانت و جنایت از جانب ِ “گلاستر” را می جویند، پاسخ “گلاستر” در نهایت این است که به علت “عشق” چنین کرده است !

عشق نسبت به “لیدی آن” در راستای وصال او و عشق نسبت به دختر “ملکه الیزابت” در راستای ازدواج با او.

در صحنه ی دوم از پرده اول است که “گلاستر” در راه اثبات عشق خود به “لیدی آن” سینه در برابر خنجر محک ِ این عشق قرار می دهد ؛

گلاستر : … من سینه ام را در برابر ضربه مرگ آور برهنه می کنم و بفروتنی زانو می زنم و مرگم را می خواهم… مرا بکش! زیرا من “هنری شاه” را کشتم اما این زیبایی تو بود که مرا به کشتن او ناچار کرد.این من بودم که دشنه را در قلب “ادوارد” جوان فرو کردم اما چهره ی بهشتی تو من را ناچار به اینکار کرد…

( شمشیر از دست “لیدی آن” می افتد!)   

گلاستر : شمشیر را بردار و یا اینکه مرا قبول کن !

لیدی آن : بلند شو ای ریاکار. گرچه می خواهم بمیری اما نمی خواهم قاتلت من باشم …

گلاستر : پس فرمان بده تا من خود را بکشم. اطاعت خواهم کرد …

لیدی آن : پیش از این گفته ام …

گلاستر : … دستی که بخاطر ِ عشق ِ تو، عشق ِ تو را کشت، اینک بخاطر ِ عشق ِ تو، عشق ِ واقعی تو را خواهد کشت و تو شریک جرم هر دو قتل خواهی بود !

و “گلاستر” از همین شیوه در جهت فریب ِ “ملکه الیزابت” نیز بهره می جوید ؛

 گلاستر ( ریچارد شاه) : فرض کنید که بخاطر عشق او اینکارها را کرده ام …

ملکه الیزابت : نه! پس در اینصورت او چاره ای ندارد جز آنکه از تو متنفر باشد. به این دلیل که عشق را با چنین تاراج ِ خونینی به دست آورده ای …

و اینگونه خاکساری ها و التماس ها و در برابر زنان زانوی تسلیم و تعظیم به زمین ساییدن ها از جانب همان “گلاستر”ی ست که که علت ویرانی ها و نابسامانی های کشور را در یک جمله چنین اعلام می کند ؛ ” تا زمانی که زنان بر مردان حکومت کنند،شرایط جنین خواهد بود”!

“حقیقت عریان” را در جهانی تحت سلطه و سیطره ی “گلاستر”ها نمی توان به سادگی به تماشا نشست و این رقص ِ همواره و همیشه ی “واقعیت پیچیده” است بر گور باورهای ما ؛ تا آنزمان که خود نیز از قبیله ی تخریب و  تحریف کنندگان حقیقت باشیم.

همان “گلاستر”ی که در مسیر کسب و حفظ و بسط ِ قدرت سیاسی پروا از انجام هیچگونه خیانت و جنایتی ندارد، این واقعیت را تا آن اندازه در حجاب ِ فریب و ریا و خدعه و نیرنگ می پوشاند که در صحنه ی درخواست شهردار و مردم از او جهت پذیرش عنوان “پادشاهی”، خود را در حجاب ِ دعا و نیایش و کنج عزلت اختیار کردن به سبب ِ عبادت خداوند می پوشاند و می گوید ؛

” … عشق شما شایسته سپاس من است اما شایستگی بی ارزش من از درخواست عالی شما گریز دارد… زیرا من قایقی کوچک هستم که نمی تواند تحمل دریای عظیم را بکند. آه سپاس خدا را که به من نیازی نیست و اگر باشد من عاجزتر از آنم که کمکتان کنم …”

در حالی که اینگونه امتناع از پذیرش “پادشاهی” در راستای اجرای نقشه ای چنین در جهت پوشاندن واقعیت با همکاری “باکینگهم” است که به “گلاستر” پیش از آن چنین گفته است ؛

” … تظاهر به ترس کنید. تن به مصاحبت ندهید مگر در مقابل تقاضاهای همراه با اصرار. و بکوشید که کتاب دعایی در دست داشته باشید و بین دو روحانی بایستید،زیرا بر این اساس بحثی مقدس پیش خواهم کشید. شما درخواست ما را زود اجابت نکنید. نقش دختران پای عقد را بازی کنید که همیشه می گویند “نه” اما در نهایت قبول می کنند”.

و این “باکینگهم” همان است که ابتدا دانش آموزی در مکتب حیله گری ِ “گلاستر” بود اما در همان مکتب سرانجام بدل به استادی بی بدیل شد.

اول ابلیسی مرا استاد بود

بعد از آن ابلیس پیشم باد بود

و البته همین “باکینگهم” پس از به مقصد رسیدن سفینه ی مقاصد و منافع ِ “گلاستر”،آنگاه که از او طلب ِ پاداش می نماید، پاداشی جز تیغ ِ “گلاستر” بر گردن دریافت نمی کند و هم او در واپسین لحظه ی زندگی، زبان به اعتراف می گشاید که ؛

” ستم را پاسخ ستم است و حق ِ گناه، تنها گناه”.

جفاپیشگان را بده سر به باد

ستم بر ستم پیشه عدل است و داد

“ریچارد سوم” را باهم بخوانیم تا دریابیم که در عرصه سیاست چه بسیارانی که با دو بال خیانت و جنایت در آسمان قدرت طلبی پرواز می کنند، اما مشاهده ی این فرازهای فانی بدون تامل در فرودهای جاودانه، نشانه ی گسسته خردی ست.

“گلاستر”ها با دوبال خیانت و جنایت اوج می گیرند و به “پادشاه ریچارد سوم” بدل می شوند اما سرانجام از پرتگاه همان اوج در موج ِ خروشان ِ زوالی فرو می افتند که در میدان جنگ، “پادشاهی” خود را در برابر یک “اسب” برای گریز به حراج می گذارند اما جز سواران ِ سرنوشت خریداری نیست.

خبرداری از خسروان عجم

که کردند بر زیر دستان ستم ؟

نه آن شوکت و پادشاهی بماند

نه آن ظلم بر روستایی بماند

خطابین که بر دست ظالم برفت

جهان ماند و او با مظالم برفت

حرام است بر پادشه خواب خوش

چو باشد ضعیف از قوی بارکش

بدانجام رفت و بد اندیشه کرد

که با زیردستان جفا پیشه کرد

به سستی و سختی بر این بگذرد

بماند بر او سالها نام بد

نخواهی که نفرین کنند از پس ات

نکو باش تا بد نگوید کس ات


  • ریچارد سومشکسپیر

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[48],"post__not_in":[501131],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

فرزندان ِ آسیب ؛ مادران ِ خطر

یکی کمه ، دوتا زیاده

در ستایش سیاست و ثروت

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#