نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • مرجعیت شهرت بر دوش شریعت و طریقت

تأملی در رابطه ی «شهرت، شریعت، طریقت» با عقلانیت
مرجعیت شهرت بر دوش شریعت و طریقت

  • اکتبر 11, 2021

«اکنون، خوشبختانه، همانطور که دکتر [مصدق] تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پی‌ریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز “اسلام منهای آخوند” در جامعه تحقق یافته است و این موفقیت موجب شده است که هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطائی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهانبینی انحرافی و خرافی و جهالت پرور و تقلیدسازی، که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام، آزاد شده است و هم اسلام آزاد، بتواند از کنج محرابها و حجره ها و تکیه ها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ، به صحنه ی زندگی و فکر و بیداری و حرکت و زایندگی پا گذارد…».

حدود ۵ سال پس از اینگونه ترسیم سیمای جامعه ایران از جانب علی شریعتی؛ در راستای «موفقیت حاصل آمده از تثبیت شرایطِ اسلام منهای آخوند»، نظامی سیاسی به رهبری یکی از مراجع شیعه با «آریِ» بیش از ۹۸ درصد مردم، در ایران، استقرار و استمرار یافت.

طرفه آنکه؛ در راهپیمایی های «انقلابیون» در آستانه بهمن ۱۳۵۷، این تمثال همان علی شریعتی بود که در جوار تمثال یک «آخوند» به عنوان رهبر انقلاب، توسط مردم برافراشته می شد.

تا حدود یک دهه پس از آنگونه ارزیابی شرایط جامعه ایران توسط همان علی شریعتی، که سالها بر ارتفاع بامِ نام، بیرق ِ«جامعه شناس» برافراشته بود، نظام سیاسی ایران، ذیل «جمهوری اسلامی»، زمام امور را در متن و بطن خود به آشکارترین شکل ممکن به دست همان «آخوندها» سپرد.

«دکتر» علی شریعتی بر اثر ابتلا به بیماریِ ایدئولوژیک اندیشی، نمی دانست، و نمی توانست بداند که فرجام محتوم رویاپردازی هایی از نوع و لون «اسلام منهای آخوند» در ایران، نمی توانست در عرصه ی واقعیت های ملموس و مشهود، چیزی جز کابوسِ «اقتصاد منهای نفت»ِ «دکتر» مصدق باشد.

در اینجا، و در چهارچوب مدعای مبنایی این وجیزه، با تکیه و تاکید بر یک منظر، برآنم تا نشان دهم که چرا و چگونه «رویاپردازی های اهل ایدئولوژی» از متن و بطن اردوگاه «رفقای جامعه شناس»، نتوانسته و نمی تواند جایی و پایی در سرزمین درک و فهم و دریافتِ، توالی فاسدِ ویرانگری های ایدئولوژیکی داشته باشد که در خلاء آگاهی نسبت به مبانی، فرجامی جز ویرانی «جامعه» نداشته و نخواهد داشت.

…

سلطه و سیطره ی تاریخی دو اردوگاه “عرفان و تصوف” از یک سو، و “فقه” از دیگر سو، بر ذهن و ضمیر مردم«ایران»، طی سده های متوالی، از یک منظر؛ دارای فرجام محنت بارِ تخفیف و تسخیف و تخریبِ «فلسفه» به عنوان پایگاه و جایگاه بنیادین عقلانیت ورزی بود.

ترسیم و تحکیم تریلوژیِ «شریعت – طریقت – حقیقت»، یکی از گریزگاه های آغشته به ایدئولوژیک اندیشی در اردوگاه «عرفان اسلامی» و «فلسفه اسلامی»(کذا) بود که اگرچه در مقاطعی با خطابهایی آلوده به انواع عتاب در اردوگاه «فقه» مواجه می شد، اما از منظرِ مبانی، چیزی نبود جز از جنس و سنخ کانون مواجهه ی دو اردوگاه مذکور با عقلانیت ورزی.

شیخ محمود شبستری به عنوان یکی از تئوریسین های «عرفان اسلامی»، از همین منظر، چنین می سرود:

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت

میان این و آن باشد طریقت

خلل در راه سالک نقص مغز است

چو مغزش پخته شد بی‌پوست نغز است

چو عارف با یقین خویش پیوست

رسیده گشت مغز و پوست بشکست

بر همین نهج، ناصر خسرو نیز بر این باور بود که؛

« شریعت، ظاهر حقیقت و حقیقت باطن شریعت است… شریعت، مثال و حقیقت ممثول است. ظاهر با ادوار عالم در دگرگونی است، اما باطن، مبین قدرت الهی است و دستخوش دگرگونی نمی شود».

اما و هزار اما! در جوف این تریلوژی، اگرچه به نوعی کوشش شده بود تا ارتباطی میان سه عرصه ی فقه، عرفان و فلسفه برقرار شود، اما آنچه بیش و پیش از دیگران در پای جدال عارفان و فقیهان، ذبح می شد، «حقیقت» بود.

«حقیقت» در این وادی، نه چیزی قابل کشف، در مقامِ فرآورده، بلکه؛ وجودی دارای قاطعیتِ محض بود که سالک سبیل و مقلد، هر یک به گونه ای باید گام در مسیر ِتحصیل آن می نهادند. این مسیر؛ در مقام فرآیند، با الزامات و شرایط و هنجارهایی مواجه بود که «شریعت» و «طریقت»، واضع و ترسیم‌گر آنها بودند.

سالک سبیل در وادی «عرفان و تصوف»(فارغ از تفاوت و تمایز این دو در اینجا) باید آنچه از جانب پیرِ طریقت و مرشدِ کامل و قطب و مراد ارائه می شد را به‌کار می گرفت تا در نهایتِ طریق، واصل به «حقیقتِ» موعود می شد. در سوی دیگر ماجرا، مقلد در عرصه ی شریعت نیز باید در چهارچوب احکام و فتاوای شرعی، رخت به سوی «حقیقتِ» قطعی و غایی و محتوم می‌کشید.

اما در وادی فلسفه، اگرچه عقلانیت ورزی، همواره در گروِ «حقیقت طلبی» بود، اما این نوع طلب، هرگز بهره ای از تأییدِ وجودِ «حقیقتی» موعود و محتوم نداشت. به دیگر بیان؛ در وادی فلسفه، طلبِ آغشته به تعبِ تحصیلِ «حقیقت»، در مقام فرآیند، همواره دارای موضوعیت و موجودیت بود، اما وجود، و تضمین دستیابی به «حقیقت» در مقام فرآورده، نه بهره ای از موضوعیت داشت و نه از موجودیت.

در این میان، «حقیقتِ» مورد نظرِ شریعت، «حقیقتی» بود که اگرچه ریشه در «ایمان» به مثابه یکی از وجوه موجود در ساحت های درونی انسان داشت، اما از اصل و اساس، «حقیقتی» بود کاملاً «بیرونی» و مستقل از فرد. در حالی که «حقیقتِ» مورد نظرِ عرفان و تصوف، «حقیقتی» بود با ریشه های سترگ «درونی» و کاملاً معطوف و موقوف به فرد.

برای نمونه، به یاد آرید این سروده ی مولانا را که؛

به درون توست مصری که تویی شکرستانش

چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری

شده‌ای غلام صورت به مثال بت پرستان

تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری

تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل

ز خری به حج نرفتی نه از آنکه خر نداری

اما فلسفه، از منظر تکیه و تاکید بر عقلانیت ورزی، به هیچ وجه، «شریعت» و «طریقت» را بدیل و یا همطرازِ «حقیقت» نمی دانست، از این جهت و بر این نمط که؛ اصول و مبانیِ حقیقتِ شریعت و طریقت نیز تنها در محدوده ی عقلانیت قابل رصد و بررسی و ارزیابی هستند. به دیگر بیان؛ شریعت و طریقت اگر به هر شکل و روش و با هر فرآیندی، مدعیِ حرکت در مسیر رسیدن به «حقیقت» باشند، حقیقتِ اعتبارِ این فرآیندها از محدوده ی عقلانیت خارج نخواهد بود، و چون چنین است؛ شریعت و طریقت، ابزارها و روش هایی هستند که هرجا و هرگاه خروج ایشان از محدوده ی عقلانیت به اثبات رسید، دیگر نمی توانند مدعی اعتبار در راستای وصول به حقیقت باشند؛ چه از منظرِ درونی و چه از منظر بیرونی.

شریعت و طریقت، از این منظر، خالق و واضع و مبدعِ «مرجعیت هایی» بودند که در مسیرِ وصول به «حقیقت»، به عنوان بدیل ِ«عقلانیت» مطرح می شدند.

حمله و هجمه ی سهمگین و سترگِ عارفان و صوفیان و فقها در طول تاریخ به آنچه «عقلِ قاصر و ناقص» می‌نامیدند، از این منظر، حمله و هجمه به فلسفه بود از این جهت و بر این نمط که مدعی وجود مرجعیتِ یگانه ی عقلانیت در عالم بود.

سلطه و سیطره ی مرجعیت شریعتی و مرجعیت طریقتی در تاریخ ایران به مثابه یکی از توابع و توالیِ سلطه و سیطره ی عرفان و اسلام بر ذهن و ضمیر مردم ایران، سبب شد تا علاوه بر تخفیف و تسخیف و تخریبِ «مرجعیت یگانه ی عقلانیت»، مبانی و بنیانهای فرهنگیِ این مردم به شدت دچار آسیب ها و گسلهای ویرانگری شود؛ آنجا و آنگاه که در معرضِ لمس و درک و دریافتِ تزلزل در آنگونه «مرجعیت ها» در جهان جدید قرار گرفتند.

امثال علی شریعتی، خام اندیشانه، بر این باور بودند که «مرجعیت شریعتی» این مردم را با حمله و هجمه به «آخوندها» می توان از ایشان زدود، بر همان نهج که برخی از فقها نیز، خام اندیشانه، بر این باور بودند که «مرجعیت طریقتی» همین مردم با صدور چند حکم و فتوا زدوده خواهد شد.

روح غالب بر اجتماع ایرانی‌ها در جهان قدیم، و بر جامعه ایران در جهان جدید، بیش و پیش از آنکه بر اساس و به علت «اطاعت»، به سمت و سوی پذیرش این نوع مرجعیت ها برود، بر اساس و به علتِ «نیاز» بود که گرایش به این نوع پذیرش ها داشت.

بر این اساس، با اجتماع و جامعه ای مواجه بودیم و هستیم که از گذشته تا هنوز، هراسان و گریزان است از «مرجعیت یگانه ی عقلانیت»، و بر اساس همین نوع هراس و گریز، سده ها در بستر نیاز به مرجعیت های شریعتی و طریقتی آرمیده.

اما همانگونه که اشاره شد، مشاهده تزلزل در ارکان این نوع مرجعیت ها در جهان جدیدِ تحت سلطه و سیطره ی تکنولوژی و رسانه، از جانب همین مردم، باعث ایجاد خلاء های مهم و بنیادینی در عرصه ی «مرجعیت» فکری و فرهنگی شد.

در سوی دیگر ماجرا، متولیان عرصه ی «مرجعیت شریعتی» و «مرجعیت طریقتی» نیز هرچه در توان داشتند در راستای حفظ جایگاه و پایگاه پیشینِ خود به کار گرفتند. در دیگر جای به تفصیل نشان داده ام که برای نمونه، آیت الله خمینی در نیمه دوم دهه ۵۰ بر اساس نظریه ای به قدرت رسید که مبتنی بر آمیزه و پیوندی از «مرجعیت شریعتی و طریقتی» بود. «ولایت» از اصل و اساس ریشه در مبانی«مرجعیت طریقتی» داشت، اما آنجا و آنگاه که بر اساس نظریه «ولایت فقیه»؛ همین «ولایت» در اختیارِ «فقیه» قرار می گرفت، پیوند آن دو گونه «مرجعیت» در عرصه ی سیاسی، دارای قابلیت و امکانِ بی بدیلی بود در راستای بسیج توده ها و پذیرشِ اتوریته ی «ولی فقیه» در جایگاه «رهبر».

«مرجعیت شریعتی» در ایران دارای ویژگی های خاصی از منظر سلطه و سیطره ی فقه شیعی است که ارتباط با توده های مردم در راستای دریافت وجوهات، یکی از پرمناقشه ترین وجوه این ارتباط است.

بر اساس این وجه از ارتباط میان «مرجعیت شریعتی» و توده های مردم، تا پیش از انقلاب ۵۷، کسانی از متن و بطن اردوگاه روحانیت شیعه، قلم و قدم در مسیر نقدِ این نوع ارتباط نهاده بودند. مرتضی مطهری یکی از اهالی این اردوگاه بود که در چندین مورد از جمله در مقاله ای با عنوان «مشکل اساسی در سازمان روحانیت» به این مسئله و مشکل پرداخته بود.

مطهری در ابتدای دهه ۴۰ در جوف همین مقاله، آشکارا بر جایگاه «رهبری روحانیت» در جامعه مهر تأیید نهاده و می نوشت : « هركس كه خود را در برابر اسلام مسئول می شمارد، خود به خود نسبت به سازمان رهبری آن احساس مسئولیت می كند. برخی از اندیشمندان اجتماعی ما به واسطه ی عدم علاقه و اعتقاد ممكن است هیچ گاه درباره ی سازمان روحانیت و مشكلات آن و راه حل آنها نیندیشند، همان طوری كه همه ی علاقه مندان كوتاه فكر و بی خبر نیز هیچ گاه این گونه اندیشه ها در مغز ساده شان راه نمی یابد. اما علاقه مندان روشن اندیش اسلام، یكی از مهمترین موضوعات كه فكر آنها را به خود مشغول می دارد همین موضوع است».

در ادامه، اینگونه پرسشها بر سبیل مقدمه از جانب مطهری مطرح می شود که « چرا در گذشته حوزه های علمی و روحانی ما از لحاظ رشته های مختلف علوم از تفسیر و تاریخ و حدیث و فقه و اصول و فلسفه و كلام و ادبیات و حتی طب و ریاضی، جامع و متنوع بود و در دوره های اخیر تدریجاً به محدودیت گراییده است و به اصطلاح در گذشته به صورت جامع و دانشگاه بود واخیراً به صورت كلّیه و دانشكده ی فقه درآمده و سایر رشته ها از رسمیت افتاده است؟ چرا افراد بیكار و مزاحم و علف هرزه در محیط مقدس روحانیت زیاد است به طوری كه یك زعیم روحانی مجبور است برای آب دادن یك گل، خارها و علف هرزهایی را هم آب بدهد؟ چرا اساساً در میان ما سكوت و سكون و تماوت و مرده وشی، بر حرّیت و تحرّك و زنده صفتی ترجیح دارد و هركس بخواهد مقام و موقع خود را حفظ كند ناچار زبان در كام می كِشد و پای در دامن می پیچد؟ چرا برنامه های تحصیلی ما مطابق احتیاجات تنظیم نمی شود؟ چرا تصنیف و تألیف و نشریه و مجله به قدر كافی نداریم؟ چرا بازار القاب و عناوین و ژست و قیافه و آراستن هیكل در میان ما اینقدر رایج است و روز به روز مع الاسف زیادتر و رایجتر می گردد؟».

مطهری در ادامه، در مقام پاسخی به این نوع پرسشها، به تأیید این نظر می پردازد که « علت اصلی و اساسی نواقص و مشكلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است…علةالعلل همه ی خرابیها سهم امام است… البته مقصود من این نبوده و نیست كه علةالعلل نواقص ما وضع و تشریع ماده ای در دین و مذهب به نام سهم امام است. به عقیده ی من وضع و تشریع اینچنین ماده ای برای چنان منظوری یعنی ابقاء و احیای دین و اعلای كلمه ی اسلام بسیار حكیمانه است. بعداً خواهیم گفت این ماده بهترین ضامن قدرت و استقلال سازمان روحانیت است. و نیز مقصود این نیست كه متصدیان آن در انجام وظیفه ی خود كوتاهی می كنند. مقصود سنت و روشی است كه تدریجاً در طرز اجرا و استفاده از این ماده معمول شده و به دستگاه روحانیت ما سازمان مخصوصی داده و در نتیجه، این طرز سازمان منشأ مشكلات و نواقص فراوانی شده است».

تأکید مطهری بر این نکته که « مهمترین نقصی كه در دستگاه رهبری دینی ما فعلاً به وجود آمده مربوط به بودجه و معاش و نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است»، نشان می دهد که او نه از موضع نفی و سلب «مرجعیت شریعتی»، بلکه در راستای پالودن این مرجعیت از نواقص و معایب، به طرح این انتقاد پرداخته که « سهم امام به طرزی كه الآن جاری و معمول است محاسنی دارد و معایبی. حسنش از این جهت است كه پشتوانه اش فقط ایمان و عقیده ی مردم است. مجتهدین شیعه بودجه ی خود را از دولت دریافت نمی كنند و عزل و نصبشان به دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت همواره استقلالشان در برابر دولتها محفوظ است؛ قدرتی در برابر قدرت دولتها به شمار می روند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولتها بوده اند.

همین بودجه ی مستقل و اتكاء به عقیده ی مردم است كه سبب شده در مواقع زیادی با انحراف دولتها معارضه كنند و آنها را از پای درآورند. ولی از طرف دیگر نقطه ی ضعف روحانیت شیعه نیز همین است. روحانیین شیعه اجبار و الزامی ندارند كه از دولتها اطاعت كنند اما ناگزیرند سلیقه و عقیده ی عوام را رعایت كنند و حسن ظنّ آنها را حفظ نمایند. غالب مفاسدی كه در روحانیت شیعه هست از همین جاست».

حفظ و رعایت «سلیقه و عقیده و حسن ظن عوام» از جانب «مرجعیت شریعتی» در ایران را باید در جوار نکته ی دیگر مورد توجه قرار داد که پیش از این در قالبِ «نیاز مردم به این نوع مرجعیت» مطرح شد. این دو نکته، مبنای ارتباط میان توده های مردم و« مرجعیت شریعتی »را تشکیل می دهد؛ رعایت سلیقه، عقیده و نیاز توده های مردم.

با گذر زمان و درک و فهم و دریافت این نکته از جانب توده های مردمِ تحت سلطه و سیطره ی تکنولوژی و رسانه ها، که «مرجعیت شریعتی»، دیگر پاسخگو و تأمین کننده ی سلیقه و عقیده و نیازهای ایشان نیست، خلائی سترگ و سهمگین در عرصه ی نیاز ایشان به «مرجعیت» ایجاد کرد.

این خلاء همانی بود که امثال علی شریعتی نه قادر به درک و فهم و دریافتِ مبانی و بنیانهای نظری و عملی آن بودند، و نه پس از آن نوع ویرانگری های ایدئولوژیک راهکار و بدیلی مناسب و شایسته برای پُر کردن آن ارائه می کردند.

اصل و اساسِ کوشش نظری امثال شریعتی جز این نبود که باید به سمت و سوی «اسلام منهای آخوند» رفت به این علت که همین «آخوندها» به عنوان عناصر ارتجاعی، علت العلل ایجاد مانع در برابر تبدیل «افیون به خون» و وقوع «انقلابِ مارکسیستی – اسلامی» می شوند. به دیگر بیان؛ «آخوندِ» مورد حمله و هجمه ی شریعتی، از این جهت و بر این نمط شایسته حمله و هجمه بود که سدی در برابر وقوع انقلاب محسوب می شد، در غیر اینصورت همان علی شریعتی در مدح «آخوندهای انقلابی» بر این نظر بود که « زیر تمام قراردادهای استعماری را کسانی که امضاء گذاشته‌اند، همگی از میان ما تحصیل کرده‌های دکتر و مهندس و لیسانسیه بوده‌اند و همین ما از فرنگ برگشته ها. یک آخوند، یک از نجف برگشته، اگر امضایش بود، من هم مثل شما اعلام می‌کنم که: آخوند دوست ندارم!  اما از آن طرف، پیشاپیش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی، چهره یک یا چند آخوند را در این یک قرن می‌بینم».

بنابراین، علی شریعتی در بهترین حالت، گام در این وادی نهاده بود تا مرجعیتِ «آخوندهای غیرانقلابی» را بدل به مرجعیتِ «آخوندهای انقلابی» نماید؛ همان که با وقوع انقلاب ۵۷ به رهبری یک آخوندِ انقلابی به آشکارترین شکل ممکن به وقوع پیوست.

اما خلاء ایجاد شده در جامعه ایران بر اثر تزلزل در ارکان «مرجعیت شریعتی »و «مرجعیت طریقتی» ، در دوران سلطه و سیطره ی تکنولوژی و رسانه، نه با «مرجعیت یگانه ی عقلانیت» که خواست و کوشش اهل فلسفه بود، بلکه با چیز دیگری پُر شد به عنوان «شهرت».

«شهرت» به عنوان یکی از مطلوبهای اجتماعی ِ فردی، یکی از مطلوبهایی است که هر فرد در عرصه ی اجتماعی خواستار دستیابی به آن است، اما آنجا و آنگاه که این مطلوب، نصیبِ فرد نشده و در دسترس او قرار نمی گیرد، باز هم تمنای همجوار آن بودن، خود، بدل به مطلوبی دیگر می شود.

در جهان مبتنی بر سلطه و سیطره رسانه، انسانهای به شهرت رسیده، کسانی نیستند که تنها در معرضِ مشاهده دیگران قرار دارند، بلکه بیش و پیش از آن، این انسانها به این علت به شهرت رسیده اند که مورد توجه و تأیید دیگران واقع شده اند.

«رسانه» در جهان جدید یکی از مهم ترین ابزارها در راستای ایجاد و تقویتِ این «توجه» است، اما همانگونه که اشاره شد، «توجه» به تنهایی باعث ایجاد شهرت نبوده و نیست و علاوه بر آن در این وادی «تأیید»،  دارای نقش تعیین کننده ای در راستای ایجاد و تقویتِ شهرت محسوب می شود.

از این منظر است که نظرات کسانی که «رسانه» را علت العلل و شرط کافیِ ایجاد و تقویت شهرت می دانند، کاملاً بی اعتبار است، بلکه در زمینه ی ایجاد و تقویتِ شهرت، این «تأیید» از جانب دیگران است که دارای نقشی بنیادین است.

این «تأیید»، دارای سویه های سترگ روانی و فرهنگی است.

در جامعه ای دارای صبغه و سابقه ی پذیرش مرجعیت هایی به عنوان بدیل «مرجعیت یگانه ی عقلانیت»، زمینه و بستر و مسیرِ پذیرشِ «مرجعیت شهرتی» به عنوان بدیل «مرجعیت شریعتی» و «مرجعیت طریقتی»، تا حداکثر ممکن فراهم و هموار است. چرا که، آنجا و آنگاه که «تأیید» به عنوان یکی از ارکانِ ایجاد و تقویتِ شهرت، نیاز به مبانی مبتنی بر عقلانیت نداشته باشد، تمامی شرایط برای هبوط از آن دو نوع مرجعیت به «مرجعیت شهرتی» فراهم است.

در «مرجعیت شریعتی» و «مرجعیت طریقتی»، از گذشته تا هنوز، این مقام و جایگاه افراد است که به عنوان پشتوانه ی مدعیات ایشان مطرح و مورد پذیرش واقع می شود. به دیگر بیان؛ وجه «کاریزماتیکِ» افراد در آن دو نوع مرجعیت، باعث ایجاد نوعی آتوریته برای توده های مردم می شود. در «مرجعیت شهرتی» نیز این مورد به آشکارترین شکل ممکن دارای اعتبار و کارکرد است.

اگر در دورانی این «مراجع شریعت» و «پیران طریقت» بودند که با پشتوانه های همان جایگاه و پایگاه مرجعیتی خود، ورای هرگونه ارائه استدلال، با پذیرش مدعیاتشان از جانب توده های مردم مواجه می شدند، امروز، این «اهل شهرت» هستند که از همان نوع مرجعیت برخوردار شده، و مورد توجه و تأیید توده های مردم قرار گرفته اند.

اما گفتیم که در «مرجعیت شریعتی» و در «مرجعیت طریقتی»، در دو وجه بیرونی و درونی، توده های مردم با «حقیقتی» موجود و موعود و محتوم مواجه بودند، اما در «مرجعیت شهرتی»، در مواجهه با «حقیقت»، ما نه با نیهیلیسم، بلکه با نوعی ابزوردیسم مواجه هستیم. به این معنی که؛ اگر انسان در نیهیلیسم بر اساس پذیرش عدم عقلانیت عالَم، به سمت و سوی نفی هرگونه ارزش عینی حاکم می رود، در ابزوردیسم، علیرغم پذیرش آن عدم عقلانیت، انسان گام در مسیر جعل و ایجاد ارزش هایی برای امکان زیست در این عالَم می گذارد. بر همین اساس، در جهانی مبتنی بر عدم عقلانیت، آن «حقیقتی» که بر اساس مدعیات «مرجعیت شریعتی» و «مرجعیت طریقتی» در دسترس و اختیار ما قرار نگرفته و قادر به حل مسائل و رفع مشکلات ما نشده، به این علت که نماد و نمودی از تمنای ما در راستای رسیدن به «وضع مطلوب ناموجود» است، در جوار نمادها و نمودهای دیگرِ امروزین همین نوع تمنیات قرار می گیرد که یکی از آنها عبارت است از گریز و گذر از «منِ نامطلوبِ موجود» برای رسیدن به «منِ مطلوبِ ناموجود».

سکانداران و قافله سالارانِ «مرجعیت شهرتی»، کسانی نیستند جز «من‌های مطلوبِ ناموجود». از این منظر است که این چهره های به شهرت رسیده، همان کسانی هستند که ما، ابتدا به ایشان به عنوان «من مطلوبِ ناموجود» توجه، و سپس ایشان را در این جایگاه، تأیید می کنیم.

خواننده ای سوار بر خودرویی لوکس، بازیگری غنوده در بستری زرین در هتلی مجلل، مانکنی سوار بر کشتی تفریحی در خلیجی رویایی، ورزشکاری هر شب حاضر در رستوران های دست نیافتنی و… اینها، کسانی نیستند جز «من های مطلوبِ ناموجود» که من را با گریز و گذر از «من نامطلوبِ موجود»، به خاک بوسیِ درگاهِ «مرجعیت شهرتی» می کشانند.

پرسش بنیادین اما این است که چرا و چگونه محصولات و تولیداتِ کارخانه ی «مرجعیت شریعتی» و «مرجعیت طریقتی»، به اینجا رسیده اند که «منِ مطلوبشان» را نه در عرصه ی دین و عرفان، بلکه در عرصه ی شهرت، سراغ می گیرند؟

پاسخِ دقیق و عمیق به این پرسش، مجال و مقالی دیگر می طلبد، اما پیش از فراهم آمدن آن، از یاد نبرید که علت العلل این مسئله چیزی نیست جز حمله و هجمه به «مرجعیت یگانه ی عقلانیت» در طول تاریخ ایران از جانب متولیان دو اردوگاهِ «مرجعیت شریعتی» و «مرجعیت طریقتی».

در این دوران که مرجعیت فکری و فرهنگی توده های مردم در اختیار «اهل شهرت» قرار گرفته، این اهل شریعت و اهل طریقت هستند که بارِ «حقیقت» را بر شانه های هزیمت، احساس می کنند، حقیقتی از این قرار و بر این مدار که؛ هجمه به عقلانیت در راستای حراست از هرچیز و هر کس، معنا و مبنایی نداشته و ندارد جز «بر سر شاخ نشستن و بُن بریدن».

یکی بر سر شاخ، بُن می‌برید

خداوند بستان نگه کرد و دید

بگفتا گر این مرد بد می‌کند

نه با من که با نفس خود می‌کند


 

  • شریعتشهرت

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501736],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

گریز از بنا و بازگشت به مبنا

صادق بوقی

صادق در هدایت

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#