نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • پیشنهاد و معرفی
  • >
  • فرزندان ِ آسیب ؛ مادران ِ خطر

الکترا / اوریپید
فرزندان ِ آسیب ؛ مادران ِ خطر

  • مارس 25, 2021

یکی از فیلمهایی که در راستای تبیین “نظریه های عشق” همواره بسیار مورد توجه قرار داده ام، فیلم “آسیب”(Damage) ساخته ی “لویی مال” است. فیلمی بر اساس اقتباسی از رمانی به همین نام از “ژوزفین هارت”.

چندی پیش چند ثانیه از این فیلم را در بخشی از سایتم منتشر کردم. آنجا که “آنا بارتون” (با بازی ژولیت بینوش) خطاب به مردی که با او در رابطه ای پنهانی قرار داشت، می گفت: ” به یاد داشته باش! انسانهای آسیب دیده خطرناک هستند”.

اما در همین ابتدای ماجرا سزاست این پرسش در سرزمین ذهنتان پای سفت کند که ؛ معنا و مفهوم و مختصات و مشخصات ِ “خطرناک بودن” چیست ؟

پرسشی عمیق است که پاسخی دقیق می طلبد، اما بر اساس آنچه در ادامه برایتان می نویسم شاید نقبی نیز زده شود به وادی این پرسش و واحه ی پاسخ ِ آن …

اما علاوه بر این پرسش، طرح پرسشی دیگر در راستای دستیابی به چرایی ِ این گزاره و ادعا نیز سزا و رواست که ؛ “چرا انسانهای آسیب دیده خطرناک هستند؟”.

علل و دلایل در راستای اثبات این مدعا نیز متعدد و متنوع است، اما از میان تمامی آنها بر آنم تا توجه شما را به این نکته جلب کنم که ؛ یکی از مهم ترین دلایلی که باعث خطرناک شدن ِ انسانهای آسیب دیده می شود، خویش را بر حق دانستن و خواستار اجرای عدالت بودن ِ ایشان است.

می دانم که بازهم خواهید پرسید ؛ چرا آنکس که خود را دارای حق می داند و در پی اجرای عدالت است را باید خطرناک دانست ؟

و طرح این پرسش ، پایان آنچه تاکنون نگاشته شد بعنوان مقدمه است و آغاز ِ مواجهه با اصل و بطن ِ مسئله.

“حق طلبی” بدون تردید یکی از مهم ترین مولفه ها و نشانه های “زیست اخلاقی” است، اما عبارت ِ “حق” در میدان ِ معنا و در عرصه ی تعیین ِ مصداق، دارای قابلیتی فراوان است از منظر ِ “هرکسی از ظن خود یار ِ آن شدن” ، رونق بخشیدن به بازار “نسبی گرایی” ، قیاس به نفس و میدان داری ِ معیارهای دوگانه و …

حتی در برجسته ترین نماد و نمود ِ “حق مداری” در سطح جهانی، “اعلامیه جهانی حقوق بشر” نیز همواره در وادی بررسی، با مجادلات و مناقشات فراوان همراه بوده، و در آنجا نیز گویی مولفان و موسسان آن اعلامیه همچون بسیاری از قائلان به آن، تنها به این علت که ضمانت اجرایی ِ آن اعلامیه تقریبا در مرزهای “هیچ” سیر می کند، در صور التزام به آن می دمند!

و به دیگر معنی ؛ چه بسا اگر همین اعلامیه نیز دارای الزامات ِ اساسی و اجرایی تر بود، مانند بسیاری از اعلامیه ها و معاهدات بین المللی ِ دیگر، تاکنون به آخر ِ خط رسیده ، یا بسیاری از کشورها راه خروج از آن در پیش گرفته بودند …

اما ورای وادی “روابط بین الملل”، در وادی روابط انسانی نیز آنگونه که اشاره شد، اگرچه “حق طلبی” از اصول و اساس ِ “زیست اخلاقی” بشمار می رود اما در اینجا نیز گویی از آنجا که با الزامات و ضمانتهای اجرایی ِ محدود و معدودی مواجه هستیم، از یک سو مسیر ِ آنگونه قابلیتهای تفسیر موسّع ِ مذکور فراهم می شود و از دیگر سو سرکنگبین ِ “حق طلبی” صفرا می فزاید و آن گوهر ارزنده که در ظاهر، انتظار حل و رفع مجادلات از آن می رفت، خود به بنزینی بر آتش ِ همان مجادلات بدل می شود …

 و عبارت ِدیگر یعنی “عدالت” نیز از همین منظر دارای سرشت و سرنوشتی مشابه است با “حق طلبی” …

در آنجا نیز میدان ِ همانگونه قابلیت ها و گوی ِ همانگونه بازی های بیانی و نهانی بیش از هرچیز فراهم خواهد بود، به گونه ای که دو لشگر در حالی در برابر یکدیگر آماده ی نبردی مرگبار و ویرانگر هستند که هر دو به یک نسبت خود را در پی “حق” و “عدالت” و در عین حال مُحق و عادل می دانند …

و صد البته به جای “دو لشگر” ، در روابط انسانی، “دو انسان” را ترسیم و تصویر کنید در همین شرایط …

به هیچ وجه بر آن نیستم تا “حق” و “عدالت” را از اصل و اساس فاقد هرگونه عیار و معیاری بدانم و “حق طلبان” و “عدالت محوران” را شیادانی لزوما در فراتر کشاند خویش و فروتر نشاندن دیگران بدانم، نه!

اما اگر انسان دریافت که در وادی روابط بین الملل و در عالم سیاست، با تکیه و تاکید بر “قانون گرایی” و “دموکراسی” است که می تواند در میان تمامی “بدها”، به “بهترین بد” دست بیابد، در وادی روابط انسانی و عاطفی و دوستانه، آنجا که “اخلاق” بعنوان مانع و رادع ِ زیاده خواهی و سرکشی انسان میدان داری می کرد،دیگر مهار و کنترل همین انسان آنگونه که در قصه ها و افسانه ها و اسطوره ها و اشعار و گفتار ِ عارفان و معنویان ِ عالم مطرح شده بود، در مرزهای امکانپذیر قرار نداشت …

مهار انسان لزوما با ترمز ِ “اخلاق” آنگونه که عده ای می پنداشتند آسان و امکانپذیر نبود، همین انسانی که حتی وجود ترمزهایی دیگر همچون “قانون” و “دین و مذهب” نیز نتوانست و نمی تواند او را آنگونه که باید، مهار نماید …

این انسان ، با این مختصات و مشخصات، پر واضح است که عباراتی کلان و درازدامن همچون “حق” و “عدالت” را همچون جامه ای فاخر و زیبا بر اندام ِ منافع و مطامع خود خواهند پوشاند، و در این میان حتی اگر روزی پادشاه را با تنی عریان در برابر دیگران قرار دهد نیز، بازهم مدعی ِ وجود همان جامه ی فاخر و زیبا خواهد بود و در همین راستا دیگرانی که پادشاه را عریان می بینند، متهم، و ملامت خواهد کرد که “حق آشکار را نمی بینند” و ” عدالت را چون بر خلاف منافعشان هست نمی خواهند بپذیرند”.

چندی پیش برایتان از ماجرای “مدئا” نوشتم و اینبار در راستای آنچه نوشتم، شما را دعوت می کنم به خواندن نمایشنامه ای دیگر از “اوریپید” به نام ؛ “الکترا”.

اگر در ماجرای “مدئا” این مادری بود که دست به خون دو فرزند خویش می شست، در ماجرای “الکترا” این دو فرزند هستند که دست به خون مادر می شویند …

اما کدام مادر؟

زنی به نام “کلوتمنسترا” که به همراه مردی به نام “آیگیستوس”، شوهر خود به نام “آگاممنون” را کشته و دو فرزندش به نام های “الکترا” و “اورستس” را نیز هر یک به نوعی دچار سرنوشتی تراژیک کرده است.

“اوریپید” این ماجرا که پیش از او توسط کسی چون “سوفوکل” روایت شده بود را دستمایه ی نمایشنامه ای قرار می دهد تا پرده های فراوانی از مکنونات و مکتومات ِ آدمی برداشته و بر صحنه ی عبرت به نمایش گذارد …

“الکترا” و “اورستس”  خود را دارای “حق” می دانند و در پی اجرای “عدالت” هستند، بعنوان دختر و پسری که پدرشان بواسطه ی مکر ِ مادر و بوسیله ی رقیب ِ پدر و در واقع شوهر آینده ی همان مادر، کشته شده…

اما کدام “حق”؟ و اجرای کدام “عدالت” ؟ پاسخی که آنها در برابر این دو پرسش قرار می دهند چیزی نیست جز ؛ “حق انتقام” و “کشتن مادر و شوهرش” در راستای اجرای “عدالت” …

“الکترا” و “اورستس” دو فرزند ِ به شدت “آسیب دیده” هستند و بار ِ ناشی از به دوش کشیدن ِ همین آسیبهاست که “الکترا” را به اینگونه درک و باور از “مادر” می رساند که ؛

” زنان، شوهر خود را بیشتر از فرزندانشان دوست می دارند”.

و این در حالی ست که همان مادر ِ “الکترا”، اگرچه دست به خون شوهرش می شوید اما حاضر به کشتن ِ فرزندش نمی شود و اگرچه “همسرایان” در مواجهه با او چنین می گویند ؛

” چه نابکار زنی که شوهر و شاه ِ خود را به خون می کشاند، تا همخوابه ی دون مایه اش را بر تخت پادشاهی بنشاند” …

اما در عین حال “همسر الکترا”، درباره همان زن در مقام ِ “مادر” می گوید ؛

” آن زن که در کشتن شوهرش چنان دلیر بود، دست به خون ِ زاده ی خود شستن را تاب نیاورد”.

“کلوتمنسترا” اگرچه با دشنه ای از جنس مکر و هوس، به مرگ شوهر آری می گوید اما بر خلاف ِ “مدئا”ی آسیب دیده، دست به خون زادگان خویش نمی شوید، اما آیا به واقع فقط ، کُشتن ِ دیگری ست که به معنای “نابودی” او خواهد بود؟

“کلوتمنسترا” اگرچه به مرگ دو فرزند خود “آری” نمی گوید اما آنها را دچار چنان آسیبی نموده که در واقع به نابودی آنها، “نه”، نیز نگفته است …

و “الکترا” که خود را بر اثر این آسیب، نابود شده می پندارد، تنها علت ِ زندگی را “حق انتقام” و “اجرای عدالت” می داند و آشکارا می گوید ؛ ” بادا که بمیرم، پس از آنکه از مادر انتقام بگیرم”.

“الکترا”ی آسیب دیده، هراسی از مرگ ندارد، اما آیا این “عدم هراس” به معنی ِ “شجاعت” است؟ البته که نه! و این عدم هراس به معنی ِ “تهوری” است که شخص ِ واجد ِ آن، نه تنها از “مرگ خود” بلکه از “کشتن دیگران” نیز هراس و پروایی نخواهد داشت …

“الکترا”ی آسیب دیده، نه تنها پروایی از “مرگ”، بلکه “اعتمادی” نیز به عالم و آدم ندارد …

“اعتمادی” که او به زنی در جایگاه و مقام ِ مادر داشته، چنان دچار خدشه و آسیب شده است که پس از آن هرگونه “اعتمادی” تحت شعاع آن آسیب قرار خواهد داشت.

برای نمونه “الکترا” که مادر خود را همواره زنی زیبا می دانست، پس از همان “آسیب” است که به تمامی ِ زیبارویان به دیده ی تردید و حتی تحقیر می نگرد. در جایی می گوید ؛

” چهره ای زیبا و دلنشین دارد اما چه بسا چهره ی زیبا که باطنی زشت را بپوشاند”.

و در دیگر جای در مواجه با نعش ِ “آیگیستوس” می گوید ؛

” … تو سودای دست نهادن بر آن خانه و خاندان داشتی و در این کار چهره زیبایت حربه ای کارساز شد…چهره ی زیبا آرایه ی رقصندگان است و بس”.

“الکترا”ی آسیب دیده، “وفادارای” را نیز پس از همان آسیب به دیده ی تردید و تحقیر می نگرد و خطاب به نعش ِ شوهر ِ مادرش می گوید ؛

” چه ابله مردی بودی ای مرد که به نیرنگ و خیانت بستر آن شاه را آلوده کردی و آنگاه دلخوش به این بودی که مادر من، آن زنی که شوهری چنان را وانهاده بود، با چون تو نامردی وفا خواهد کرد! چه ابلهی بودی که ندانستی آنگاه که مردی جفت ِ دیگری را به عشوه های رنگین به بستر کشاند و کام براند و سرانجام آن زن را به همسری در خانه نشاند، همانا نهایت ِ بلاهت است اگر از چنان زنی انتظار و امید وفا داشته باشد که اگر او را وفایی بود، نوبت به شوهری چون تو نمی رسید! “

اما چه بسا کسی در این میان بگوید ؛ “چه خوب که اینگونه آسیب ها وجود داشته باشد تا آدمی اهمیت اعتماد را درک کرده و بداند که تکیه بر وفادری و زیبایی و دارایی و … خطاست”.

پاسخ به اینگونه نگرش ها جز این نیست که ؛ پا سفت کردن در سرزمین “صفر یا صد” و ” سفید یا سیاه” آنگونه که بارها گفته و نوشته ام فرجامی جز این نخواهد داشت که از یک سو بگوییم ؛ “تا سرم به سنگ نخورد،معنی سنگ را نمی فهمم”، که در اینجا پس از چندی، دیگر سری در کار نخواهد بود که معنی ِ سنگ را بفهمد!

و از دیگر سو فرجام این نوع نگرش ها چنین خواهد بود که ؛ از یک سو تمامی درها و پنجره ها را به روی هرچه هست و نیست بگشاییم تا علاوه بر دوست و هوای خوش، دشمن و هوای آلوده نیز وارد خانه شود، و از دیگر سو تمامی درها و پنجره ها را ببندیم تا نه تنها دشمن و هوای آلوده، بلکه دوست و هوای خوش را نیز راهی به درون خانه نباشد ..

نه! در صور ِ محاسن و مکارم و مناقب ِ “آسیب دیدگی” دمیدن، شرط عقلانیت نبوده و نیست.

تا حداکثر ممکن باید مانع ِ در معرض آسیب قرار گرفتن ِ خود و آسیب زدن به دیگران شد، چرا که چه “انسان بما هو انسان” را “خطرناک” بدانید و یا ندانید، در این مهم تردید روا نیست که ؛ “انسان ِ آسیب دیده خطرناک است”.

به یاد آورید صحنه ای را که “اورستس” در راستای کُشتن ِ مادر و شوهرش دچار تردید می شود و خطاب به “الکترا” می گوید ؛

” آخر چه جفاست اینکه  مرا به کشتن مادر می خواند”…

اما در همان شرایط این “الکترا”ست که “کشتن ِ مادر” را اینگونه معنا می کند ؛

” این خونخواهی پدر است (حق انتقام و اجرای عدالت) ، آیا از آن می هراسی ؟

و باز این “اورستس” است که تردید خود را اینگونه مطرح می کند ؛

” انگشت نمای عالم خواهم شد به مادرکُشی، منی که دستی نیالوده دارم و گناه ناکرده “…

و در اینجا نیز مسئله به روایت “الکترا” چنین است که ؛

” اگر انتقام پدر را نگیری، به حرمت شکنی انگشت نمای عالم خواهی شد”.

“اورستس” در این هنگامه ی تراژیک است که هنوز “کلوتمنسترا” را “مادر” خود می داند اما “الکترا” آن زن را دیگر نه مادر خود بلکه او را تنها با این عنوان می شناسد و می شناساند ؛

” همان که پاره پاره کرد پدری را … پدر تو و من را “.

و از همین منظر است که “الکترا” پس از کُشتن “آیگیستوس” می گوید ؛

” سپاس شما را ای خدایان و ای “عدالت ِ بینا” بر همگان که سرانجام کار او را ساختید “…

و “اورستس” نیز پس از دست به خون ِ همان شوهر ِ مادرش شستن، می گوید ؛

…”خونی به به بهای خونی ریخته شد و آن کشته بادافره بدکاری خویش به تمامی پرداخت”.

و “الکترا” که آنگونه خدایان را سپاس می گوید، همان است که پیش از پا نهادن در مسیر کُشتن “آیگیستوس” خطاب به همان خدایان می گوید ؛

” ما را سرفراز کن اگر در این راه جانب “حق” را گرفته ایم”.

و “اورستس” نیز همان است که “زئوس” را در همان هنگامه اینگونه خطاب می کند ؛

” ای زئوس! ای خدای پدران! خدای انتقام جویان نیز باش”…

و دعای “الکترا”ی آسیب دیده در برابر همان “زئوس” چنین است که ؛

” بر ما رحمت آور که در این محنت دیرینه رحمت از هیچکس ندیده ایم”…

و همین “الکترا” که  “کلوتمنسترا” را دیگر نه مادر ِ خود بلکه قاتل ِ پدر ِ خود می داند و بس، آنگاه و آنجا که در پی حیله و خدعه ای برای به به قتلگاه کشاندن “مادر” است، به یکی از اطرافیان خود می گوید ؛

” نزد کلوتمنسترا برو و به او بگو که من مادر شده ام ” !

“الکترا” علت اتخاذ این خدعه را نیز اینگونه مطرح می کند ؛

” چون از زادن ِ کودک مطلع شود نزد من خواهد آمد”.

مهارت و ظرافت و درایت ِ “اوریپید” را بنگرید که دختری را در وادی اتخاذ خدعه ای برای به قتلگاه کشاندن ِ مادر ِ خود، به آنجا می کشاند که خود را به دروغ “مادر” بنامد!

“الکترا” خود را به فریب “مادر” می نامد تا “مادری” را به دام اندازد که “مادری اش” به باور “الکترا” فریبی بیش نیست …

اما همان “مادر” آنگاه که از “مادر شدن الکترا” خبردار می شود، به سوی دختر ِ خود می شتابد، دختری که دشنه در دست، در مقام ِ “مادری دروغین” در انتظار “مادری دروغین” است …

“الکترا” از اون رو مادری دروغین است که فرزند نزاده، ادعای مادری داشته ، و “کلوتمنسترا” از آن رو مادری دروغین است که مهرش نسبت به زاده ی خویش بهره ای از حقیقت نداشته …

اما با ورود ِ “کلوتمنسترا” به قتلگاه، او نیز در مقام ِ مادر، روایت خود را از چرایی و چگونگی ِ قتل ِ همسرش یعنی پدر ِ “الکترا” مطرح می کند …

روایتی که در آنجا نیز “کلوتمنسترا” خود را در کُشتن ِ “آگاممنون” دارای “حق” و مرگ او را اجرای “عدالت” می داند …

“کلوتمنسترا” خود را در بدترین ِ حالت، “خطاکار ِ دوم” می داند در حالی که “خطاکار نخست” همسر او یعنی پدر ِ “الکترا” بوده، و البته از اینکه دیگران “خطاکار نخستین” را از یاد برده و زبان به ملامت ِ “خطاکار دوم” می گشایند، اینگونه لب به شکایت می گشاید ؛

” این چه ناروا ستمی است که خطاکار ِ نخست، ایمن از ملامت می نشیند و خدنگ طعنه و نیش ِ زبان، نصیب زن بیچاره می شود”.

“کلوتمنسترا” حتی در این میان برقراری رابطه با “آیگیستوس” در راستای قتل شوهر را اینگونه توجیه می کند که ؛

” آری! کشتمش زیرا جز این راهی نمانده بود. و در این کار دشمنش را به یاری گرفتم چرا که از دوستانش هیچکس مرا یاری نمی کرد”.

اما “کلوتمنسترا” که آنگونه از ناروایی ملامت از جانب دیگران سخن می گوید، خود اینگونه زبان به ملامت ِ خویش و البته “زنان” می گشاید که ؛

” بگذار تا بگویم که زنان آفریدگانی تهی مغز و نادانند و چون مردشان سر از افسار بر می کشد و بستر دیرینه نادیده می گیرد، زن نیز طریق شوهر پیش می گیرد و معشوقی می پذیرد و چنین است که کوس ِ رسوایی اش بر این بام و آن بام می زنند”.

اما ادعای “حق مداری” و “عدالت طلبی” از جانب “کلوتمنسترا”، با اینگونه پاسخی از جانب “الکترا” مواجه می شود ؛

” تو خواستار عدالتی و این شرم آور است و یکسره بی عدالتی و بیداد … تو از عدالت گفتی، اگر عدالت خونی در پاسخ ِ خونی طلب کند، آنگاه “اورستس” و من، تنها به یک راه انتقام پدر از تو می توانیم بگیریم و آن ریختن ِ خون توست، چرا که اگر خون ِ نخست بر”حق” بوده، خون ِ دوم هم “برحق” خواهد بود”.

بنگرید بر رویارویی دو لشگر ِ مدعی ِ “حق و عدالت” در برابر یکدیگر …

و البته که این رویایی مرگبار و ویرانگر است …

“الکترا” و “اورستس”، پس از کُشتن ِ “آیگیستوس”، دشنه بر گردن مادر خود نیز می نهند و آنگاه و آنجاست که اینگونه فریاد ِ “کلوتمنسترا” در برابر فریاد “حق مداری و عدالت طلبی” ِ فرزندان شنیده نمی شود ؛

” وای! ای زادگان ِ من! خدا را ! خدا را ! …”

“کلوتمنسترا” با دستان ِ دو فرزندش کشته می شود، تا همسرایان بانگ بردارند ؛

” اینک عدالت، خدایی ست که می آید …”.

و هم ایشان ، این صحنه ی تراژیک را اینگونه روایت می کنند ؛

” چه بینوا مادری که زادگانش تیغ بر او کشیدند به راستکاری و حق طلبی”…

و “الکترا” که تا پیش از کُشتن ِ “کلوتمنسترا”، او را نه مادر بلکه قاتل ِ پدر ِ خود می دانست، پس از برگزاری مراسم “اجرای عدالت”، خطاب به برادر می گوید ؛

” می دانم چه عذابی بر تو گذشت، وقتی که فریاد او را شنیدی، فریاد ِ مادری که تو را زاد “…

اما “الکترا” و “اورستس” که زین پس باید بی پدر و بی مادر روزگار بگذرانند، پس از کُشتن ِ “کلوتمنسترا” و “آیگیستوس” با برادران ِ مادر ِ خود مواجه می شوند که آنها را به کوچ از زادگاه خود و جدایی از هم فرا می خوانند، و در اینجاست که “الکترا” خطاب به برادر می گوید ؛

” بیا تا در آغوشت بگیرم بردار، که خون ِ مادر در میان ما جدایی افکند و از زادگاهمان بیرونمان راند”.

بازهم مهارت و ظرافت و درایت ِ “اوریپید” در اینجا جلب نظر می کند که ویرانی و نابودی ِ آغوش ِ مادر بعنوان نخستین “وطن” ِ فرزندان را معادل ِ آوارگی و از وطن رانده شدن ِ ایشان قرار می دهد پس از دست به خون ِ مادر شستن …

برادران ِ “کلوتمنسترا” بعنوان داوران نهایی، ماجرای کشته شدن ِ شوهر توسط ِ همسر، و پس از آن کشته شدن ِ مادر توسط فرزندان، و در مجموع گره کور ِ طلب ِ “حق” و اجرای “عدالت” را تنها به گمان خود با این جمله باز می کنند که ؛

” این بادافرهی بود سزاوار او که می دید ، اما کار ِ شما نیز بر “حق” نبود”.

“الکترا” و “اورستس” ِ آسیب دیده پس از مرگ پدر، تنها راه التیام زخمهای خود را کُشتن ِ مادر، در راستای “حق انتقام” و “اجرای عدالت” می دانستند، اما پس از کُشتن مادر، نه تنها آن زخمها التیام نیافت و آسیبها رفع و دفع نشد، بلکه فرزندان ِ مادرکُش خود را آغشته به “خون و خوف” در آستانه ی “آوارگی” می دیدند، با این پرسش از خود و یکدیگر که ؛

” کدام شهر، مادرکُشی را به خود راه می دهد؟ کدام در به روی مادرکُشی باز می شود؟ ” …

“الکترا” را باهم بخوانیم و بدانیم ؛ آسیب دیدگان ِ عالم، بیش و پیش از دیگران خود را صاحب “حق” و مجریان و مدعیان “عدالت” می دانند. و کسانی که خود و عقاید و باورهایشان را ورای “عالم استدلال و استناد و اثبات”، قرین ِ یقین و ملحق به حق و عـِدل ِ عدالت می دانند، موجوداتی خطرناک هستند و آمیخته با ” خون و خطا و خطر ” …

نسبت به “انسانهای آسیب دیده”  در مقامِ “زیست اخلاقی” سزاست که مرحمت و شفقت ورزید و تا حداکثر ممکن ایشان را یاری نمود، اما از هم ایشان در مقام ِ “روابط دوستانه و عاطفی” – از منظر ِ “روانشناختی” –  به شدت باید حذر و دوری کرد.

گسسته روحان و سست خویان و درشت گویان و ناشسته رویان و کینه جویان را راهی به وادی مقدس ِ دوستی نیست…

و اگرچه باید ده اسبه در میدان مراقب از خود بتازیم تا خود نیز بدل به “انسانی آسیب دیده” نشویم، اما بیش و پیش از آن باید تا حداکثر ممکن کوشید که باعث و عامل ِ “آسیب دیدگی دیگران” نیز نشویم و نباشیم.

تو چه دانی که ما چه مرغانیم

هر نفس زیر لب چه می خوانیم

تا در این صورتیم، از کس ما _

هم نرنجیم و هم نرنجانیم


  • الکترااوریپید

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[48],"post__not_in":[501143],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

در ستایش سیاست و ثروت

واقعیت پیچیده و حقیقت عریان

از “بودن” تا “شدن”

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#