نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • عصای موسی چگونه عصای سلیمان شد

 به بهانه درگذشت ابراهیم یزدی
عصای موسی چگونه عصای سلیمان شد

  • مارس 29, 2021

سالها قبل در مطلبی پیرامون کارنامه سیاسی صادق قطب زاده، به این نکته اشاره کردم که سرنوشت کسانی که تابوت علی شریعتی را در سوریه بر دوش گرفتند و او را به خاک سپردند، هر یک در نوع خود بسیار جالب توجه است.

کسانی چون صادق قطب زاده، مصطفی چمران، موسی صدر، محمد مفتح، صادق طباطبایی و البته ؛ ابراهیم یزدی .

دوران نوجوانی و جوانی یزدی مقارن با دهه های 20 و 30 در ایران بود، دورانی که پس از اشغال ایران در مجادلات و مناقشات جنگ جهانی دوم و پس از آن ماجراهای منتهی به کودتای 28 مرداد، مسیر ناهموار سیاست ایرانی را برای جوانانی که دلی در گرو مصدق بعنوان نماد آرمانخواهی سیاسی ایران در آن روزگار داشتند، هموارتر از سایرین کرده بود.

و ابراهیم یزدی یکی از اعضای این قبیله بود و هم او که از دیگر سو دارای گرایشات مذهبی نیز بود همچون کسانی چون علی شریعتی و محمد حنیف نژاد و عزت الله سحابی و محمد نخشب و ابوالحسن بنی صدر و رحیم عطایی فعالیتهای سیاسی را به صورت مشخص از کمیته دانشجویی نهضت مقاومت ملی آغاز کرده بود.

این گروه از جوانان علاوه بر مصدق در وجه “ملی گرایی”، شیفته ی مهندس مهدی بازرگان بودند که قافله سالار تعلقات و تاملات مذهبی ایشان بود. هرچند یزدی در میانه دهه 20 گرایشی نیز پیدا می کند به “نهضت خداپرستان سوسیالیست” به زعامت محمد نخشب.

ابراهیم یزدی در انتهای دهه 30 جهت ادامه تحصیل راهی امریکا می شود و تا پایان دوران پهلوی دوم بعنوان یکی از فعالان سیاسی مخالف حکومت پهلوی در خارج از ایران حضور دارد.

 خروج او از ایران در مقطع مهمی از تاریخ سیاسی معاصر رقم می خورد، آغاز دهه 40 با مرگ آیت الله بروجردی بعنوان یکی از متنفذترین مراجع شیعه، مشی سیاسی حکومت وقت هم در مواجهه با مسائل پیرامون مذهب و هم در زمینه سیاست داخلی و خارجی با تغییرات بسیار مهمی همراه است.

از عواقب و توابع این تغییر سیاستها در همان نخستین سالهای دهه 40 است که از یک سو در زمینه ی مذهبی چهره ای چون سید روح الله خمینی مطرح می شود و در زمینه ی سیاست داخلی نیز فضای تا حدودی باز سیاسی در دولت امینی به انسدادی دوباره می انجامد و بارقه هایی از امید برای گروه های سیاسی همچون جبهه ملی که در “میتینگ جلالیه” به نمایش گذاشته شد، از بین می رود.

از دیگر سو “نهضت آزادی” نیز با دستگیری و محاکمه بنیانگذارانش به گونه ای دیگر وجود این انسداد مبتنی بر استبداد را نشان می دهد تا فصل میوه چینی ِ معتقدان به مشی مسلحانه، هم از طیف مذهبی ها با “مجاهدین خلق” و هم طیف غیرمذهبی ها با “چریکهای فدایی خلق”، در مزرعه ی فعالیتهای سیاسی آغاز شود.

یزدی در این دوران است که جلای وطن کرده و در دانشگاه هوستون تکزاس در رشته ی تومورشناسی مولکولی تحصیل و مدرک دکترا کسب می کند و پس از مدتی در دانشگاه بایلور در همان ایالت مشغول به تدریس می شود.

تاسیس”انجمن اسلامی دانشجویان ایران” و همکاری با مجامع حقوق بشری در امریکا از فعالیتهای جنبی ِ سیاسی یزدی در این دوران در امریکا بشمار می رود. اما مهم ترین وجه کارنامه سیاسی او در دوران اقامت در خارج از ایران ارتباط او با آیت الله خمینی است.

یزدی از سال 1343 خود را مقلد آیت الله خمینی می داند و پس از آن است که بعنوان یکی از معتمدین ایشان وجوهات شرعی را در خارج از کشور دریافت و هزینه می کند. از دیگر سو ارتباط فعالان سیاسی ِ مسلمان ِ مخالف حکومت پهلوی که خود را زیر چتر حمایت آیت الله خمینی می دانند در خارج از کشور سبب می شود تا ابراهیم یزدی با اکثر ایشان نیز در ارتباط باشد.

ارتباطاتی که هم در وجه تامین مالی و هم در وجه تسهیل مراودات آنها در کشورهای خاورمیانه خصوصا در زمینه ی آموزشهای نظامی در اردوگاه های فلسطینی ها و لبنانی ها و سوری ها بود.

علاوه بر اینها یزدی می کوشید تا در دوران جنگ امریکا و ویتنام از امکان ِ مخالفت بسیاری از روشنفکران و شخصیتهای علمی امریکا که مخالف سیاستهای دولت وقت امریکا بودند، در جهت فشار بر دولت امریکا در راستای تحت فشار قرار دادن حکومت پهلوی در زمینه برخورد با مخالفان سیاسی استفاده نماید.

کسانی چون اریک فروم، نوام جامسکی و ریچارد فالک از جمله افرادی هستند که یزدی با آنها در این زمینه در آن دوران در ارتباط بود و به صورت مشخص در همین زمینه چنین می گوید ؛ ” هنگامی که سران و فعالان نهضت آزادی ایران در دادگاه نظامی محاکمه می شدند، من جریان را با دکتر اسمیت، رئیس موسسه پژوهش های بهداشتی در دانشگاه فرلی دیکنسون که باهم همکار بودیم مطرح کردم و از او خواستم که بعنوان استاد دانشگاه به سناتور نیوجرسی و نمایندگان مجلس نامه بنویسد و به بازداشت و محاکمه استادان دانشگاه تهران (دکتر سحابی و مهندس بازرگان) و به سیاست های خارجی دولت امریکا در حمایت از شاه اعتراض کند. او نامه های خوبی نوشت و وزارت امور خارجه هم جواب هایی داد”.

اینگونه فعالیتهای طیف های “ملی گرای” مخالف حکومت پهلوی دوم توسط کسانی دیگر چون علی شایگان، مصطفی چمران، صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، شاپور بختیار و … در خارج از ایران جریان داشت اما آنچه ابراهیم یزدی را بیش از سایرین مورد توجه قرار داده بود نزدیکی او از یک سو به مهندس بازرگان و از دیگر سو به آیت الله خمینی بود.

این نزدیکی در زمان خروج آیت الله خمینی از عراق در دوران تبعید و تصمیم جهت سفر به فرانسه بسیار جلب توجه کرد. نقش ابراهیم یزدی در این ماجرا و پس از آن نقش مهم او در تنظیم مناسبات و روابط “رهبر انقلاب اسلامی” با سایر حکومتها،افراد و گروه های سیاسی در نوفل لوشاتو، سبب شد تا جهان سیمای ناشناخته ی مردی را مشاهده کند که نگین “حلقه ی پاریس” بود و پس از آن نیز همانگونه که انتظار می رفت بدل به یکی از مهم ترین نیروهای انقلاب اسلامی ایران شد.

با اینحال 18 سال دوری یزدی از ایران از جانب دیگر گروه ها و رقبای سیاسی پس از بازگشت او در بهمن 57 به وطن مالوف زمینه ساز بسیاری از عدواتها با او شد.

بسیاری از افراد و گروه های سیاسی، کسانی چون او و صادق قطب زاده و بنی صدر را افرادی می دانستند که بدون تحمل زندان و شکنجه در دوران پهلوی دوم، پس از سالها آمده اند تا بر سفره ی انقلاب بنشینند.(ماجرای “مثلث بیق” بر سبیل طنز در آن روزگار در همین راستا بود).

به یاد آورید مخالفتها و عداوتهای دیگری از همین منظر با دیگرانی که حتی علیرغم حضور در ایران طی دوران پهلوی، تنها چند صباحی پیش از پیروزی انقلاب را در خارج از کشور گذرانده بودند، برای نمونه کسانی چون احمد شاملو که از قضا هم او عداوتی مثال زدنی با ابراهیم یزدی داشت، اما پس از بازگشت به ایران پس از انقلاب اسلامی از جانب مخالفان با همین اتهام یعنی ؛ فرصت طلبی و جلوس منفعت طلبانه بر خوان یغمای انقلاب، مواجه شد …

طرفه آنکه اینگونه اتهامات به ابراهیم یزدی از جانب افرادی از “طبقه حاکم” پس از انقلاب اسلامی نیز مطرح می شد. همچون آنگاه که علاوه بر اختلافات در ماجرای “اعدامهای انقلابی” میان ابراهیم یزدی و شیخ صادق خلخالی، هنگامی که خلخالی در سفر به دبی “خلیج فارس” را “خلیج اسلامی” خواند و با واکنش شدیدی از جانب ابراهیم یزدی بعنوان وزیر خارجه وقت مواجه شد، همین شیخ صادق خلخالی بود که گام در مسیر همان اتهام نهاد و گفت ؛ ” این آقایان در مدت انقلاب خارج بودند و حالا که پیروز شده ایم آمده اند و خودشان مسئولیت ندارند”.

از دیگر سو سالها حضور یزدی در امریکا، در جو غالب ِ به شدت ضد امریکایی در ابتدای انقلاب در ایران عامل دیگری بود که بسیاری از مخالفان وی حتی تا همین امروز او را “عامل امریکا ” بدانند.

صبح چهارشنبه 25 بهمن چند ساعت پس از آنکه نخست وزیر دولت موقت 7 وزیر دولت را به خبرنگاران معرفی کرد، تعدادی از چریکهای فدایی سفارت امریکا را اشغال کردند. ارتباط تلفنی سالیوان بعنوان سفیر امریکا در تهران با دولت موقت سبب شد تا ابراهیم یزدی راهی سفارت و باعث خروج چریکها از سفارت امریکا شود.

چپ های مخالف دولت ِ به اصطلاح “لیبرال” بازرگان این نقش آفرینی ابراهیم یزدی را از یاد نبردند، همچون مواردی دیگر از جمله آن زمان که “حزب توده” مسئله انحلال ارتش را مطرح کرد و این نکته نیز با مخالفت شدید ابراهیم یزدی مواجه شد.

در این میان کافی بود تا در 21 اسفند 57 چند نسخه از مجله تایم ِ امریکا در ایران دست به دست شود. همان شماره ای که در آن متن میزگردی با حضور جیمز بیل و ریچارد هولمز منتشر شد و در آنجا جیمز بیل سه چهره ی مهم دولت موقت یعنی بازرگان ، یزدی و امیرانتظام را غربگرا و ابراهیم یزدی را مشخصا از هواداران امریکا معرفی کرده بود.

پس از این بود که علاوه بر واکنش امیرانتظام که تایم را جیره خوار ِ رژیم پهلوی معرفی کرد، ابراهیم یزدی نیز ناچار به این واکنش شد که هرگز تابعیت امریکایی نداشته است.

مسئله ی روابط ایران و امریکا پس از انقلاب اسلامی و در دوران دولت موقت، آنگاه که پس از استعفای زودهنگام کریم سنجابی از وزارت خارجه و انتصاب یزدی بعنوان وزیر خارجه مطرح شد، غوغایی به پا کرد که سرانجام به سقوط دولت بازرگان و تحول اساسی در جایگاه یزدی در مناسبات سیاسی ایران منجر شد.

نامه نگاری یزدی با سایروس ونس در مقام وزیر خارجه وقت امریکا که نشانی از تمایل دولت موقت در راستای بهبود روابط با امریکا بود در خرداد 58 را نمی توان نقطه ی آغازی قلمداد کرد که در نهایت به دیدار با برژینسکی در الجزایر ختم می شد، چرا که همین ابراهیم یزدی در مقام وزیر خارجه بود که سفیر پیشنهادی امریکا در ایران یعنی “باتلر کاتلر” را به دلیل سابقه ی نامناسب در دوران حضور در “زئیر” نپذیرفت.

و البته همین ابراهیم یزدی بود که در مهر 58 بعنوان نخستین مقام حکومت جدید در ایران به امریکا سفر و طی سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل، حملات شدیدی علیه حکومت امریکا مطرح کرد که سالها پس از آن با سخنرانی های محمود احمدی نژاد در همان مکان مقایسه شد.

 و باز هم همین ابراهیم یزدی بود که در مواردی دیگر مخالفتهای خود با سیاستهای دولت امریکا را پنهان نمی کرد، همچون دعوت او از ” آندریو یانگ” سفیر سابق امریکا در سازمان ملل جهت سفر به ایران، در شرایطی که یانگ به علت هواداری از فلسطینی ها از سمت خود برکنار شده بود.

یا مواضع ضد امریکایی ِ یزدی در سفر به کوبا در خلال حضور در کنفرانس غیرمتعدها در شهریور 58 و مشخصا در دیدار با فیدل کاسترو. همان کاسترویی که سالها بعد ایرانی ها را به علت روی کار آمدن دولت ِ ریگان ملامت کرد.

ابراهیم یزدی در شهریور 58 بود که پرده از راز بزرگی برداشت از این قرار که ؛ امریکایی ها قول داده اند که هرگز به محمدرضا پهلوی پناهندگی سیاسی ندهند. اما یکماه بعد در 30 مهر همان سال وقتی که “شاه بیمار” وارد بیمارستانی در نیویورک شد، بازهم بهانه ی انقلابیون برای مخالفت با دولت موقت و وزیر خارجه مهیا شد که گویی گریزی از اتهام ِ “امریکایی” بودن نداشتند.   

کار به جایی رسیده بود که روحانیونی چون محمد منتظری آشکارا ابراهیم یزدی را “تحت نفوذ سازمان های اطلاعاتی امریکا” معرفی می کردند و اینها همه ورای اتهاماتی بود که درباره نقش “شهریار روحانی” بعنوان داماد یزدی و سرپرست سفارت ایران در امریکا علیه او مطرح شده بود و حتی در ماجرای استعفای سنجابی از وزارت خارجه نیز بی تاثیر نبود.

اتهام “امریکایی” بودن هیچگاه از جانب مخالفان، دامان یزدی را در طول تاریخ رها نکرد و حتی سالها بعد که اسنادی از نقش وی در برقراری ارتباط او با نمایندگانی از دولت امریکا در نوفل لوشاتو بعنوان واسطه ی تماس با آیت الله خمینی منتشر شد، این اتهامات وارد فضایی دیگرگونه نیز شد.

با اینحال یزدی در نهایت در عرصه سیاسی قربانی همین اتهامات شد، آنجا که در 10 آبان 58 طی دیداری با مشاور امنیت ملی دولت امریکا در الجزایر، قامت و طاقت دولت بازرگان زیر بار اینگونه اتهامات شکست و شکستی سنگین نصیب “اصلاح طلبان” در ایران و امریکا شد.

“پرواز انقلاب” در 12 بهمن 57 چهره های جدیدی را وارد فضای سیاسی ایران کرد که طی سالها تنها نامی از آنها در ایران شنیده شده بود. یکی از این چهره ها ابراهیم یزدی بود که پس از 18 سال دوری از وطن با پروازی به ایران بازگشت که او را به اوج مناصب سیاسی رساند.

پس از انتصاب مهدی بازرگان بعنوان نخست وزیر دولت موقت از سوی آیت الله خمینی، دو چهره ی جدید عرصه ی سیاسی در ایران که مسافران پرواز انقلاب بودند از دستان نخست وزیر دولت موقت دو حکم انتصاب مهم دریافت کردند.

 یکی صادق قطب زاده که بعنوان رئیس رادیو و تلویزیون راهی اتاقی در جام جم شد که یکماه پس از آن ساکن پیشین آن یعنی محمود جعفریان به جوخه اعدام سپرده شد.

و دیگری ابراهیم یزدی که حکم “معاون نخست وزیر در امور نهادهای انقلابی” را از مهندس بازرگان دریافت کرد.

یزدی کمتر از دو ماه عهده دار این مسئولیت بود و پس از آن با استعفای کریم سنجابی بعنوان جانشین او در مقام وزیر خارجه مشغول به کار شد، اما در دوران مسئولیت او تحت عنوان “معاون نخست وزیر در امور نهادهای انقلابی”، یکی از مهم ترین موضوعات پیرامون او “اعدامهای انقلابی” در بهمن و اسفند 57 و اوایل سال 58 بود.

ابراهیم یزدی از کسانی بود که در برخی از “دادگاه های انقلابی” که منجر به اعدام برخی از سران حکومت پهلوی دوم شد، حضور داشت و پرسشهایی مطرح می کرد از متهمانی که بدون حضور هیئت منصفه و وکیل مدافع محاکمه می شدند.

از دیگر سو کسی چون شیخ صادق خلخالی مدعی بود که امثال ابراهیم یزدی بوده اند که اجازه اعدامهای بیشتر در اوایل انقلاب را نداده اند.

مخالفت مهندس بازرگان با “اعدامهای انقلابی” بر اهل تحقیق و تدقیق در تاریخ سیاسی معاصر پوشیده نیست، اما دامنه ی این مخالفتهاست که هنوز هم محل بحث و توجه قرار دارد.

البته که دولت بازرگان کوشید تا بساط “اعدامهای انقلابی” برچیده شود و بازهم البته که دولت بازرگان دارای اختیارات تام در آن مقطع زمانی در تمامی امور نبود و عاملان همان اعدامها کسانی بودند که حتی در پارلمان بازرگان را مورد حمله و آسیب جسمی قرار دادند.

با اینحال و بازهم با توجه به این نکته که کسی چون ابراهیم یزدی برای نمونه با اعدام کسی چون امیرعباس هویدا مخالف بوده، اما نمی توان خط بطلان بر این ادعا کشید که ؛ ابراهیم یزدی حداقل با اکثر همان اعدامهایی که خود در جلسات دادگاه های آن حضور داشته موافق و همراه بوده است.

ابراهیم یزدی اگرچه از یک سو مدعی برگزاری دادگاهی با وجود هیئت منصفه و وکیل مجرب در “امجدیه” درباره هویدا بود اما هم او در یکشنبه 27 اسفند 57 و در واکنش به مخالفتهای جهانی با “اعدام های انقلابی” در یک مصاحبه تلویزیونی ضمن حمایت از این دادگاه ها گفت ؛ ” نخست وزیران سابق فرانسه (که نامه ای در حمایت از هویدا منتشر کرده بودند) وقتی هویدا و معاونش نصیری خون ملت ایران را می مکیدند کجا بودند؟ “.

اما دوران وزارت ابراهیم یزدی، در فضای انقلابی که مباحثی چون “صدور انقلاب” را به دیگر کشورها به همراه داشت، وزارت خارجه را به یکی از نهادهای مناقشه برانگیز حکومت بدل کرده بود.

یزدی ارادت خود به طیف خاصی از مخالفان رژیم گذشته را برای نمونه در دوران وزارت خارجه با نامگذاری سالن بزرگ وزارت خارجه به نام “حسین فاطمی” نشان داد، در حالی که علاوه بر اینگونه کارهای نمادین، آنجا که بحثهای مهم سیاست خارجی به میان کشیده می شد ناتوانی و محدود بودن اختیارات یزدی نمایان می شد.

همچون ماجرای رابطه با حکومت مصر که علیرغم تمایل وزارت خارجه و دولت ایران با مخالفت آیت الله خمینی مواجه و از دستور کار خارج شد.

یا در نمونه ای دیگر دعوت از عبدالسلام جلود بعنوان وزیر خارجه لیبی و سفر او به ایران علیرغم مسئله ی امام موسی صدر، که نه توسط وزارت خارجه بلکه توسط محمد منتظری و عوامل وابسته به او انجام گرفت.

حتی مسائلی دیگر همچون فروش نفت به نیکارگوئه و فیلیپین نیز موجب شدیدترین انتقادات هم از جانب گروه های چپ و هم از جانب روحانیون سرشناس (همچون آیت الله صدوقی) نسبت به وزارت خارجه و ابراهیم یزدی می شد.

حزب جمهوری اسلامی نیز در مخالفت با سیاستهای وزارت خارجه حتی در مسائل داخلی همچون دعوت از احزاب سیاسی جهت تبادل نظر درباره سیاست خارجی کشور، از هیچگونه حمله ای به دولت بازرگان و شخص ابراهیم یزدی فروگذار نمی کرد.

در سوی دیگر ماجرا مناقشات متعدد با عراق که سرانجام منجر به جنگی 8 ساله شد، در همین دوران بارها مورد توجه و در تاریخ معاصر ثبت شد.

ابراهیم یزدی در اواخر اردیبهشت 58 ضمن تکذیب مسئله “صدور انقلاب” به دیگر کشورها اعلام کرد که “هیچگونه خطر نظامی ایران را تهدید نمی کند”.

اما هم او سالها بعد اعلام کرد که از بهمن 57 خطر حمله ی عراق به ایران را اعلام کرده است. هرچند یزدی بر این باور بود که علیرغم وجود این خطر، این مسئله یعنی حمله ی عراق به ایران “قابل پیش بینی و پیشگیری” بوده است.

یزدی بار دیگر و در 26 تیر 1358 در دیدار با سفیر جدید عراق در ایران، ابراز امیدواری کرد که “حملات رسانه ای دو کشور علیه یکدیگر” قطع شود، و این دیدار و این ابراز امیدواری در همان روزی بود که صدام بعنوان رئیس جمهورعراق منصوب شد.

یکماه پس از این ماجرا بود که سیدمحمود دعایی بعنوان سفیر ایران در عراق، اعلام کرد که صدام از ابراهیم یزدی جهت سفر به عراق دعوت بعمل آورده است.

بر اساس روایتی دیگر از ابراهیم یزدی در سالها پس از آن دوران، تلویزیون و رادیو ایران، حکومت عراق را جهت حمله به ایران “تحریک می کردند” که همین مسئله باعث انتقاد سفیر ایران در عراق از مسئولین کشور شده بود.

یزدی 11 شهریور همان سال و در “هاوانا” با صدام دیدار و گفت و گو کرد و چند ماه پس از این دیدار بود که وزیر خارجه ایران اعلام کرد که حکومت عراق از تحرکات و تحریکات انقلاب ایران احساس خطر می کند.

سرانجام کمتر از یکسال پس از سقوط دولت بازرگان، عراق حمله نظامی گسترده خود علیه ایران را آغاز کرد اما بسیارانی بودند و هستند که سیاستهای خارجی ایران در دوران دولت موقت را زمینه ساز حمله عراق به ایران می دانند.

در برابر این اتهام نیز ابراهیم یزدی سالها بر این مسئله تاکید کرد که ؛ “نیروهای خودسر” در نخستین ایام پس از پیروزی انقلاب اسلامی اقدامات فراوانی در راستای تحریک عراق جهت حمله به ایران انجام می دادند که کنترل آنها در توان و محدوده ی اختیارات وزارت خارجه نبود.

و این پاسخ یزدی را می توان به مسائل فراوان دیگری پیرامون کارنامه دولت موقت تعمیم داد، دولتی که هرگز در تناسب با مسئولیتهایش دارای اختیارات نبود و همین نکته نیز در نهایت سبب ساز فروپاشی آن و استعفای بازرگان شد.

 به یاد آورید نطق استعفای بازرگان را در آبان 58 و این جمله ی معروف او که ؛ ” نخست وزیری که برای ملاقات با وزرا اجازه بگیرد برای لای جرز خوب است!  مگر من هویدا هستم و امام، محمدرضا شاه هستند که آب خوردنم را هم اجازه بگیرم؟ … اگر بنا باشد که نخست وزیر و وزیر خارجه و وزیر دفاع مورد اعتماد نباشند و تشخیص نداشته باشند که چه بگویند و چه بشنوند، آنها را اصلا نباید نگه داشت”. 

” به موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و بستگی به گروهی خاص، مأمور تشکیل دولت موقت می نمایم “.

بنیانگذار جمهوری اسلامی با این عبارات مهندس بازرگان را بعنوان نخستین نخست وزیر حکومت انقلابی ایران در بهمن 57 معرفی کرد، اما 9 سال پس از آن بود که ایشان نظر خود درباره نقش “نهضت آزادی” در نظام جمهوری اسلامی را اینگونه عنوان کردند ؛

” نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند؛ و ضرر آنها، به اعتبار آنکه متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد و نیز با دخالت بیمورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تأویلهای جاهلانه موجب فساد عظیم ممکن است بشوند، از ضرر گروهکهای دیگر، حتی منافقین این فرزندان عزیز مهندس بازرگان، بیشتر و بالاتر است.”

و البته یکسال پس از آن بود که رهبر انقلاب از انتصاب بازرگان بعنوان نخست وزیر دولت موقت به “اشتباهی تلخ” یاد کرد ؛

” من امروز بعد از ده سال از پیروزی انقلاب اسلامی همچون گذشته اعتراف می کنم که‏‎ ‎‏بعض تصمیمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمۀ کشور به گروهی که عقیدۀ‏‎ ‎‏خالص و واقعی به اسلام ناب محمدی نداشته اند، اشتباهی بوده است که تلخی آثار آن به‏‎ ‎‏راحتی از میان نمی رود، گر چه در آن موقع هم من شخصاً مایل به روی کار آمدن آنان‏‎ ‎‏نبودم ولی با صلاحدید و تأیید دوستان قبول نمودم … ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان خود را به گروهها و لیبرالها می خوریم “.

 بررسی کارنامه نهضت آزادی خصوصا پس از انقلاب اسلامی مجالی دیگر می طلبد اما آنچه در اینجا محل اهمیت است ناهمگونی و ناهماهنگی بیرونی و درونی این حزب در سالیان نخست پس از انقلاب اسلامی بود.

نهضت آزادی از یک سو به پشتوانه “ملی گرایی” در کارنامه سیاسی – معرفتی خود تکیه می کرد که در آن دوران سخت مورد هجمه و نقد بود و از دیگر سو در وجه مذهبی نیز قرائت و برداشت مشایخ این حزب به هیچ عنوان در مسیر قرائتهای “فقهای حاکم” نبود.

از دیگر سو اتهام “انقلابی نبودن” نیز از سوی انقلابیون رادیکال در سالهای نخست انقلاب هرگز دامن بازرگان و نهضت آزادی را رها نمی کرد. نخست وزیری که معتقد به مشی تساهل و تسامح و اتخاذ سیاستهای گام به گام در مناسبات قدرت بود، گویی دچار نوعی نابهنگامی تاریخی (Anachronism) شده و پس زمینه ی تاریخی – اجتماعی – سیاسی را در زمان و زمینه ی خود به خوبی درنیافته بود.

طرفه آنکه حتی در همان دوران که دولت بازرگان از هر سو مورد هجمه و نقد و کارشکنی بود، انتقادات “طیف رادیکال نهضت آزادی” بر علیه آن دولت نیز آنچنان ادامه یافت که در ادامه در خرداد 58 منجر به ” بیانیه 65 صفحه ای” از جانب این طیف علیه دولت بازرگان و در نهایت استعفای 14 عضو نهضت آزادی در آذر 58 شد. کسانی چون ؛ محمدعلی رجایی، حسن حبیبی،عزت الله سحابی،محمد بسته نگار، محمدمهدی جعفری و …

و در مقطع تاریخی مهم دیگری همین طیف در شورای مرکزی نهضت آزادی بودند که با نامزدی مهندس بازرگان در نخستین انتخابات ریاست جمهوری مخالفت کردند.

سقوط دولت بازرگان که حتی از جانب همقطاران خود نیز متهم به “انقلابی نبودن” شده بود، از او در سطح “جامعه انقلابی” ایران سیمایی ترسیم کرد که پس از آن بواسطه ی پابرجایی او و برخی از نزدیکانش چون ابراهیم یزدی بر مواضع مستقل خود در مجلس شورای اسلامی، کار را از “درود بر بازرگان / نخست وزیر ایران” در اواخر سال 57 به ” مرگ بر بازرگان / پیر خرفت ایران” در اوایل دهه 60 کشاند.

“طیف رادیکال نهضت آزادی” دست در دست ِ “انقلابیون ِ مخالف مشی لیبرالی بازرگان” میخ نهایی بر تابوت نهضت آزادی را از همان آغاز دهه 60 کوبیدند و پس از آن لازم نبود آنمایه انتظار تا ردصلاحیت بازرگان در انتخاباتهای آتی، جهت پی بردن به پایان عمر سیاسی نهضت آزادی در جمهوری اسلامی .

و البته آنمایه انتظار تا پایان دهه 60 و در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی که نامه بسیار ملایم آغشته به نقد و تذکر از جانب نهضت آزادی را با “بازداشت و زندان” اعضای این حزب سیاسی پاسخ دهد.

میانه ی دهه 70 و پس از مرگ مهندس بازرگان، نهضت آزادی با حامیان سیدمحمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد 76 همراهی نکرد و همین کافی بود تا سالها بعد در روزگار سلطه ی اصلاح طلبان بر فضای سیاسی ایران، بخش عمده “تئوریسین های ” اصلاح طلب مشخصا در نشریه “عصر ما” (ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) با ترسیم مختصات گروه های سیاسی در کشور، در راستای بحث “خود و غیرخودی” که از جانب حاکمیت ارائه شده بود، گروه هایی چون همین نهضت آزادی را مصداق “غیر خودی” اعلام کردند.

در این دوران نهضت آزادی از معدود فرصتهایی که جهت عرض اندام سیاسی برخوردار شد، همچون انتخابات شورای شهر دوم نیز بهره ای جر پاسخ “نه” از جامعه نداشت.

با این اوصاف بود که نشستن ابراهیم یزدی بر مسند دبیرکلی نهضت آزادی، تنها به مثابه تکیه سلیمان بر عصایش قابل ارزیابی بود و نهضت آزادی دیگر نمی توانست چون عصایی در دستان ِ بازرگان به مثابه موسی، جهت گذر از نیل ِ فضای سیاسی ایران بکار آید.

و به دیگر بیان؛ مرگ ابراهیم یزدی، اگرچه خاموشی چراغ ِ واپسین نماد ِ نهضت آزادی بود اما به مثابه خاموشی چراغ ِ نهضت آزادی نبود، چرا که نهضت آزادی نه پیش از مرگ یزدی بلکه حتی پیش از کوچ ابدی بازرگان به حجره ای بی رونق در بازار سیاست ایران بدل و آیین ِ چراغش خاموشی شده بود. ( پاسخ مبسوط به “چرایی” این مسئله مجالی دیگر می طلبد).


یزدی و برژینسکی / دولت بازرگان و دولت کارتر ؛

ابراهیم در قربانگاه

چهارشنبه 9 آبان 1358 وقتی که نخستین نخست وزیر حکومت انقلابی ایران راهی نخستین سفر خارجی خود به مقصد الجزایر می شد، عده ای خروج مهندس بازرگان به همراه ابراهیم یزدی (وزیر خارجه) ، مصطفی چمران (وزیر دفاع) ، سرلشکر شاکر ( رئیس ستاد ارتش) و مجتهد شبستری (رییس اداره ششم سیاسی وزارت خارجه) از کشور در آن شرایط غلبه ی روح انقلابی گری و آشوبها و بحرانهای مداوم در ایران را نوعی بی تجربگی سیاسی می دانستند.

با اینحال سران دولت موقت راهی جشن استقلال الجزایر شدند و در آنجا بود که به باور عده ای دیگر، بی تجربگی دوم را مرتکب شدند در دیدار با زیبیگنیف برژینسکی …

دیدار نخست وزیر حکومت انقلابی ایران با مشاور امنیت ملی دولت امریکا در نهایت بازرگان را به بازرگانی ورشکسته در بازار سیاست بدل کرد و از آن سوی ماجرا نیز با اشغال سفارت امریکا در تهران که یکی از مهم ترین “بهانه های” انجام آن همین دیدار مذکور بود سبب شد تا دولت کارتر در امریکا نیز فرجامی چندان متفاوت با دولت بازرگان در ایران نداشته باشد.

38 سال پس از آن ماجرا برژینسکی خرقه تهی کرد و کمتر از 3 ماه پس از آن ابراهیم یزدی نیز به تاریخ پیوست …

یکی ؛ از سلسله داران سیاست ورزی در امریکای دوران جنگ سرد و دیگری ؛ از انقلابیون عرصه سیاست در حکومتی “ضد امریکایی”.

و طرفه آنکه همین انقلابی ِ نشسته بر مسند حکومت در نظام ِ سیاسی “ضد امریکایی”، دوران انقلابی گری ِ پیش از رسیدن به حکومت را در همان امریکا سپری کرده بود …

پس از دیدار این دو در الجزایر روح “انقلابی گری” در حکومت ِ “ضد امریکایی” ایران به خروش آمد و سفارت امریکا به “لانه جاسوسی” و کارمندان سفارت به “گروگان” و جوانان انقلابی به ” خط امامی” بدل شدند، البته همان “خط امام”ی که در آن وادی تاریخی ستون ِ خیمه اش مخالفت با امریکا بود و از همین منظر چه جای شگفتی که “حزب توده” نیز خود را “خط امام” ی می دانست …

برژینسکی در آن دوران تنها یکی از مهره های شطرنج سیاست خارجی امریکا نبود، او همچنان شطرنج باز ماهری بود که در عرصه ی سیاست هر باخت را سرمایه تاختی دیگر می کرد به قصد پیروزی …

همچون همان تصویر تاریخی به جا مانده از او در حاشیه مذاکرات تاریخی کمپ دیوید، نشسته در برابر مناخیم بگین و مشغول نبردی فکری بر روی میز … همان میزی که پس از پایان عمر دولت کارتر، برژینسکی پشت آن نشست و به تالیف و تدریس مشغول شد …

و در سوی دیگر ماجرا ابراهیم یزدی بود که پس از پایان عمر دولت بازرگان، کوشید تا پایان عمر آن دولت به مثابه پایان عمر سیاسی او نباشد ، همان دولتی که نخستین دولت انقلاب بود و البته متهم ردیف اول ِ “انقلابی” نبودن …

همان دولتی که در دوران تمایل به “بولدزر” ها نخست وزیرش خود را “فولکس واگن” می دانست ، همان دولتی که در پی “باران اصلاح ” بود اما با “سیل انقلاب” مواجه شد و همان دولتی که “سیاست گام به گامش” زیر گامهای مستحکم انقلابی گری آیتی بود روشن بر عدم درک مختصات عرصه سیاست توسط کارگزاران آن …

اشغال سفارت امریکا در ایران سبب شد تا برژینسکی فضای غبارآلود روابط ایران و امریکا را طوفانی تر کند . همان طوفانی که با ورود کماندوهای امریکایی در صحرای طبس ایجاد شد. اما میان همین طوفان نیز ناظران هنوز می توانستند منظره ای دیگر از سیاست ورزی های برژینسکی را مشاهده کنند، آنجا که پیش از “آب شدن” آخرین شاه در ایران، فشار “جیمی کراسی” بر او در راستای اصلاحات سیاسی، با مقاومت پهلوی دوم مواجه شد تا سرانجام هم او کمتر از یکسال پس از آن، یارای مقاومت در برابر امواج انقلاب را از کف دهد و “کفن شدن” او به تنها شرط “وطن شدن” ایران بدل شود.

برژینسکی اما در میان آن امواج کف آلود و آن از کف رفتن حکومت پهلوی، سکان سفینه ی سیاست خارجی امریکا درباره ایران را نتوانست با اختیارات تام در دست بگیرد، هم او بر این باور بود که شاه ِ ایران را باید به “مشت آهنین” در برابر انقلابیون مجهز کرد.

سالها تمرکز او بر مسائل شوروی و انقلابهای سرخ در جهانی که به جولانگاه چپگرایی بدل شده بود از او شخصیتی به شدت “ضد انقلابی” در عرصه سیاست ساخته بود و شاید از همین منظر بود که شخصیتی”ضد انقلابی” چون او آنگاه که در الجزایر در برابر بازرگان و یزدی قرار گرفت، تناقضی آشکار را در نخستین دیدار دریافت …

همان تناقضی که پاشنه آشیل دولت بازرگان شد ؛ تمایل به مصالحه و سیاست گام به گام در اوج فضایی مبتنی بر انقلابی گری …

برژینسکی از همین منظر بود که یزدی را در همان دیدار، شخصی “عاقل و فهمیده” دریافته بود … “عقل و فهم”ی که البته محصول آن، گذاشتن پیشنهاد “تحویل شاه به انقلابیون ایران” بر میز مذاکره با مشاورامنیت ملی دولت کارتر بود. همان پیشنهادی که با پاسخی اینگونه از سوی طرف امریکایی امکان گزینه ی روی میز بودن را از دست داد ؛ ” این مورد در فرهنگ سیاسی ما بی معنی است”.

و البته این همان ابراهیم یزدی بود که 10 روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه یاسرعرفات و سید احمد خمینی به اهواز رفت و در آنجا بود که خطاب به دولت امریکا گفت ؛ ” اگر شاه را پس ندهید،می فرستیم او را بیاورند”…

“مذاکرات” الجزایر نتیجه ای جز فروپاشی دولتهای بازرگان و کارتر در پی نداشت، در یک سو نخستین دولت ِ یک انقلاب قرار داشت که متهم بود به “انقلابی نبودن” و در دیگر سو دولتی دموکرات در کشوری که تسخیر سفارت و تصویر حقارت در سطح بین المللی را تاب نمی آورد … و فرجام جز میدان داری رادیکالها در دو سوی ماجرا نبود؛ در یک سو انقلابی گری ایرانی و در دیگر سو جمهوری خواهی ِ امریکایی ( در برابر دولت دموکرات کارتر) .

گویی این دوگانه های متناقض باید در راستای برقراری رابطه به نقطه ی تقابلی معنادار می رسیدند. اما “مختصات این تقابل معنادار در راستای روابط” چه بود؟

دولت بازرگان و در وجه کلان تر “نهضت آزادی” بعنوان یک طیف معتقد به فعالیت سیاسی در چارچوب قانون اساسی در دوران پهلوی دوم، حداقل در یک دورنمای کلان بعنوان یک طیف “انقلابی” شناخته نمی شد.

“نهضت آزادی” از آغاز فعالیت توسط بنیانگذارانش اینگونه به فضای سیاسی ایران معرفی شده بود ؛ ” ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم”.

و البته همین گروه سیاسی آنگاه که با بن بست فعالیت سیاسی در دوران پهلوی دوم مواجه شد، پیام مهم خود را از زبان مهندس بازرگان و از طریق دادگاه نظامی اینگونه به آخرین شاه ایران ارسال کرد ؛ ” ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم. ما از رییس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتریها بگویند”.

اما دهه 40 به میانه نرسیده بود که از بطن همین “نهضت آزادی” سازمان “مجاهدین خلق” به زعامت شیفتگان بازرگان و طالقانی همچون ؛ محمد حنیف نژاد و سعید محسن (و عبدالرضا نیک بین) تشکیل شد که از ابتدا مشی مسلحانه را برتر از مشی مصلحانه و انقلاب را فرجام محتوم مبارزه سیاسی با حاکمیت وقت می دانستند.

به بیانی دیگر ؛ یاران بازرگان نیز اگرچه حتی تا آخرین ماه های منتهی به بهمن 57 هنوز به “سلطنت مشروطه” باور داشتند، اما با درک و برداشتی که از ماهیت مشی حکومت پهلوی دوم داشتند، آنها نیز در عمل نمی توانستند در انتظار فرجامی جز “انقلاب” باشند.

در این شرایط بود که در وجه کلان، یک طیف سیاسی ِ به اصطلاح “اصلاح طلب” در مسیری قرار گرفته بود که نفس نفس زدن های سیاسی او گامهایی به سمت “انقلاب” بود و البته که در نهایت همین سناریو بر صحنه ی واقعیت نیز به اجرا در آمد اما با اجرای این نمایش مبتنی بر واقعیت ِ سیاسی و آنگاه که پرده ی انقلاب به کنار زده و چهره ی واقعی انقلابیون به نمایش گذاشته شد، این طیف سیاسی سرنوشتی جز نابودی بر اثر ضربه به همان پاشنه آشیل نداشت.

به همین نسبت ابراهیم یزدی نیز نمی توانست هیزم های انقلاب را به آتش بکشد و خود “ابراهیم”وار از میان آن آتش به سلامت بگذرد. آتش انقلاب برای ابراهیم یزدی به گلستان بدل نشد، همانگونه که برژینسکی نیز پس از سالها سیاست ورزی استادانه در مناسبات جنگ سرد سرانجام خاکسترنشین ِ آتشی شد که انقلابیون ایرانی در میانه ی پاییز در سفارت امریکا در تهران افروختند.

اما تا بیش از سه دهه پس از آن ماجرا ابراهیم یزدی بارها کوشید تا راهی بیابد به سرمنزل ِ مناسبات سیاسی ِ معطوف به قدرت در ایران، اما هم او در این مسیر گامی جز ناکامی برنداشت. و علاوه بر این ناکامی ها او در واپسین سالیان عمر شاهد خلعت مذاکره با همان امریکا بر اندام اخلاف خود بود.

و البته که برژینسکی نیز شریک این مشاهده بود با وزیر خارجه سابق ایران.

ابراهیم یزدی و زیبیگنیف برژینسکی غزل خداحافظی را در روزگار مغازله ی جواد ظریف و جان کری خواندند. یزدی همچون 38 سال قبل حامی مذاکره بود و برژینسکی نیز به جای “مشت آهنین” در پی دست دوستی در مذاکره.

تاریخ بر شاخه ی همان درختی که روزگاری بر آن طناب دار یزدی و برژینسکی بسته شد، ظریف و کری را همچون دو پرنده، بال در بال یکدیگر نشاند. و این است همان ” مختصات تقابل معنادار در راستای روابط ” .

درختان ِ جنگل سیاست بقای خود را مرهون تطابق خود با شرایط گوناگون پیرامونی هستند، در این میان البته شاخه هایی که توانایی این انطباق را ندارند بهره ای از بقا نیز نخواهند داشت. “نهضت آزادی” و “دولت کارتر” نمونه ی بارز اینگونه شاخه ها بودند و یزدی و برژینسکی برگهایی افتاده بر خاک ِ “واقعگرایی سیاسی”.


  • ابراهیم یزدیانقلاب 57

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501353],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

نیستیم یا نباید باشیم؟

بوی باروت، عطر نان

تمنای توهین

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#