نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • طـالـبـانِ مُـسـتـعـان

تأملی در رابطه‌ی برخی از نظامات سیاسی ایدئولوژیک در منطقه با طالبان
طـالـبـانِ مُـسـتـعـان

  • سپتامبر 11, 2021
 

بیش از یک ماه از اشغال پایتخت افغانستان توسط گروه تروریستی طالبان می گذرد، و در ایران، مصداق «برنیاید ز کشتگان آواز»، خبر و اثری نیست از اعلام موضع صریح و صراح از جانب مقامات ارشد حکومت درباره «به قدرت رسیدن طالبان».

در این میان، اما آنچه بیش و پیش از هرچیز از جانب ایشان درباره اوضاع افغانستان مطرح می شود، تکیه و تأکید بر نقش بی‌ بدیلِ امریکا به عنوان علت العلل شرایط نامساعد کشورِ تحت اشغال طالبان است. از دیگر سو، از متن و بطن اردوگاهِ خبریِ طالبان نیز دقیقاً و عمیقاً چنین فریاد مشابهی درباره شرایط این کشور به گوش می رسد؛ «علت العلل شرایط نامساعد افغانستان فقط و تنها فقط امریکا است».

این دو مدعای مشابه، البته که چندان بی ارتباط با واقعیات ملموس و مشهود ِموجود در افغانستان نیست، از این جهت و بر این نمط که خندق ایجاد شده در سیاست های کلان و مقطعیِ امریکا بر اثر تغییر دولت در این کشور، قربانیانی داشت که یکی از آن‌ها افغانستان بود. بر این اساس است که اصولاً و اساساً نکته و نقطه ی کانونی ماجرا، نه نفسِ خروج نظامیان امریکایی از افغانستان، بلکه، روش و نوع سازماندهی این «خروج» بود، و خندقِ ایجاد شده بر اثر نتیجه انتخابات اخیر ریاست جمهوری امریکا، باعث عدم استمرار نظام مندِ سیاستهای مبتنی بر این نوع «خروج» شد، تا طالبان در پناه علل و عوامل دیگر، پل اصلی به سوی فتح دروازه های کابل را بر روی همین خندق ایجاد کند.

آنچه در دوران دولت ترامپ، بر اساس مذاکره مستقیم و آشکار مقامات ارشد امریکا با طالبان رقم خورد، و با «مذاکرات دوحه» به نوع و لونی دیگر، دنبال شد، بدون تردید زمینه ساز تقویت نوعی «مشروعیت بخشی» به طالبان شد که پس از آن، بسیاری از حکومت‌ها در پناه همین نوع مشروعیت بخشی، آنچه سالها در قالب مذاکرات و حمایتهای مخفی از طالبان دنبال می کردند را به این علت آشکار کردند که؛ «اگر مذاکره با طالبان بد است، چرا امریکا چنین کرده است». این نکته ی اخیر، بارها و بارها طی حدود دو سال اخیر – مشخصاً- از جانب مقامات ارشد وزارت خارجه ایران اعلام شد، و در مقطعی با این نوع پاسخ از جانب نگارنده این سطور مواجه شد که؛ « چگونه است که آشکار کردن ارتباط و حمایت از طالبان را در گروِ مذاکره ی امریکا با این گروه تروریستی می دانید، در حالی که در دیگر موارد و مسائل، هرآنچه امریکا انجام دهد را نه به عنوان مبنایی برای توجیه همان نوع عمل، بلکه به عنوان عملی غیرقابل تکرار و پیروی می دانستید و می دانید؟!».

اما ورای این نکته، بر آگاهان به متن و بطن امور، پوشیده نبود و نیست که ارتباط و حمایت بسیاری از حکومت‌های منطقه، و خارج از منطقه، از طالبان، لزوماً در گروِ مذاکرات آشکار مقامات دولت ترامپ با طالبان نبود، در حالی که آن نوع مشروعیت بخشی به طالبان، بدون تردید این گروه تروریستی را در جایگاهی قرار داد که در پناهِ موارد و مسائلی چون آزادسازیِ 5000 زندانی خود از زندان – که با حمایت و تأیید آشکار امریکا انجام شد – به آلترناتیوِ محضِ حکومتِ لرزان افغانستان بدل شود.

این آلترناتیو، بدون تردید، کلید فتح دروازه های کابل را در این شرایط، تنها با خالی شدن سبدِ دولت افغانستان از متاع حمایت های بالقوه و بالفعلِ امریکا به دست می آورد و بس. و سرانجام، با ایجاد خندقِ مذکور، دولتِ بایدن با یک دست، آن سبد را خالی کرد و با دستِ دیگر، کلیدِ «ارگ» را به دستان طالبان سپرد.

از این منظر، البته که مدعای مقامات ارشد نظام جمهوری اسلامی ایران و امارت طالبان، درباره نقش امریکا در شرایط کنونی افغانستان، محلِ اعتنا و دارای اعتبار است، اما و هزار اما! پُرواضح است که این دو، هرگز از این منظر، بیرق بر بامِ مدعای مذکور در دست نگرفته اند.

در ادامه خواهم کوشید، بر سبیل ایجاز و اختصار، به طرح نکته ای بپردازم درباره یکی از ارکان معرفتیِ نظامات سیاسی ایدئولوژیک، با توجه و تمرکز بر همین مدعای مشترک و مشابه حکومت ایران و امارت طالبان.

…

سالها پیش از این، در مواجهه با یکی از آشنایان، که مدعیِ عشق و علاقه ای بی بدیل از جانب خود و همسرش در زندگی مشترک نسبت به یکدیگر بود، بدون درنگ به طرح این پرسش پرداختم که؛ « آیا تا به حال شده در یک لحظه، طالبِ مرگ یا نابودی یا وارد شدن آسیبی شدید به همسرت باشی؟». پاسخِ او بدون درنگ چیزی نبود جز؛ «نه»! اما پس از آن، با کمی توضیح و تشریحِ مسئله از جانب من، با این پاسخ مواجه شدم که؛ « در طول بیش از 10 سال زندگی مشترک در یک یا دو مورد که مشاجره و مجادله ای شدید میان ما ایجاد شده این احساس را در یک یا چند لحظه ی کوتاه داشته ام».

این ماجرا را به یاد داشته باشد تا از اینجا نقبی بزنم به یکی از آموزه های بسیار مهم در سنتِ عرفانی در تاریخ، مبنی بر «تبدیل حال به مقام».

در این سنت، سالک و مرید، باید بیاموزد و این آموزه را به‌کار گیرد که در پرتوِ تعالیم و راهگشایی‌هاییِ پیرِ طریقت و شیخِ واصلِ به حقیقت، آن «حالِ» خوشی که درک و کسب می کند را بدل به «مقامی» مدام و ماندگار کند.

یکی از مهم‌ترین ارکان ِ معرفتی در نظامات سیاسی ایدئولوژیک از این قرار و بر این مدار است که بخش هایی گذرا و ناپایدار در ساحت «احساسات» را بدل به «خواسته هایی» مدام و ماندگار در ذهن انسانها می کنند.

برای نمونه؛ اگر در ضمن ِ مواجهه ای نظری با دیگری یا دیگران، باور و یا عقیده ای را در طرف مقابل، کاذب دریابیم و پس از اصرارِ صاحبِ آن باور و عقیده بر باورِ کاذبِ خود، خشمگین و آزرده شویم، شرطِ عقلانیت و آزمودگی این است که آن «حالِ» خشم را بدل به «مقامِ» نفرت نکنیم، در حالی که نظامات ایدئولوژیک به انواع حیل می کوشند تا احساساتی خاص را در میان انسانها بدل به خواسته هایی مستحکم و مستدام در راستای اهداف و اغراض خود کنند.

اینک، با توجه به همین نکته، به مدعای مشابه حکومت ایران و امارت طالبان درباره نقش امریکا در شرایط امروز افغانستان بازگردیم.

آنگونه که اشاره شد، بدون تردید، امریکا دارای نقشی مهم و برجسته در شرایط پیشین و کنونی و البته آینده ی افغانستان است، اما این نقش، هرگز به عنوان علت العللِ فنا یا بقای یک نظام سیاسی نتوانسته و نمی تواند دارای اعتبار باشد.

به صورت مشخص، درباره شرایط کنونی افغانستان، آنچه بیش و پیش از هرچیز دارای نقشی تعیین‌کننده و اساسی است؛ چگونگی تکوین و تحکیم نظامِ سیاسی مبتنی بر مبانی «ملت – دولت» در این کشور است. به دیگر بیان؛ ارتباطی که میان مبانی فلسفی و علمی و فنیِ ایجاد «ملت» و «دولت» در افغانستان طی حدود یک سده اخیر وجود داشت، و گسستهای مهم و بنیادینی که در این عرصه به مثابه خندق‌های تاریخی، مانع استمرار و استحکامِ نظام ِ«ملت – دولت» در این کشور شد، به هیچ وجه نمی تواند دارای نقش و تأثیری همطرازِ متغیرهای وابسته ی دیگر در ایجاد شرایط کنونی باشد.

بر اهل خبرت پوشیده نیست که در همین منطقه، از عراق تا سوریه تا یمن و…، و در دیگر نقاط جهان از جمله در مصر و لیبی و…، این «ناسیونال – سوسیالیسمِ» عربی بود که از میانه سده بیستم میلادی به عنوان یک ایدئولوژی، بر آن شد تا بنیانهای سستِ شکل‌گیریِ «ملت – دولت» را در این کشورها استحکام بخشد. در سوی دیگر ماجرا، تجربه ی تاریخی کشورهایی چون ترکیه قرار داشت که استقرار و استمرار نظام مبتنی بر «ملت – دولت» را جز در سایه ی دوگانه ی ایدئولوژی «ناسیونالیسم» و اقتدارگرایی ِ«آتاتورکسیم» امکان‌پذیر نمی دانست.

اما در افغانستان، در حدود یک سده اخیر، نه ایدئولوژی «ناسیونالیسم» دارای پشتوانه های نظری و بازوهای اجراییِ مستحکمِ عملی بود، و نه خبر و اثری بود از «دولتی» فراگیر و مقتدر و مشروع.

افغانستان این شرایط را تا حدود دو دهه پیش از این طی کرد و در ابتدای سده بیست و یک میلادی در حالی با نظام سیاسیِ «جمهوری اسلامی» گام در مسیرِ پروژه ی «ملت سازی از بالا» نهاد که استمرار این پروژه بدون تردید ریشه در خاکِ وجودِ حکومتی مقتدر و مستحکم داشت به پشتوانه ی نیروی نظامیِ منسجم و حمایت قدرتهای شاخصِ جهانی.

دو مورد و عاملِ نخست (حکومت مقتدر و نیروی نظامی منسجم) طی این سالها به مثابه نهالی نحیف در حالِ شکل‌گیری و تکامل و تجهیز بودند، اما آنچه که موجودیت کشور و نظام سیاسی افغانستان را در این دوران تضمین می کرد، بیش و پیش از هر چیز، مورد و عاملِ سوم بود.

در این میان، اختلافات و تفاوتها و تمایزهای قومی و نژادی و زبانیِ آشکاری که در افغانستان، دارای ریشه های سترگ بود، نتوانست در پناهِ استقرار و استمرارِ «دولتی مقتدر»، راه به سوی ایجادِ «ملت» ببرد. از دیگر سو، جمهوری اسلامی افغانستان با پایگاه های ایدئولوژیک و رادیکالِ «سنت گرایی» در درونِ کشور مواجه بود که در دو سوی خود، دارای پشتوانه های نظری و عملی بسیار آشکار و بنیادین بودند؛ در یک سو جمهوری اسلامی ایران با مبانیِ سیاسیِ «ضدِ غربی» و مبارزه ی ایدئولوژیک با «امپریالیسمِ امریکا»، و در دیگر سو، نظام سیاسی پاکستان، با سویه های آشکارِ رقابتِ ژئوپلیتیک و استراتژیک با هند، که یکی از مهم‌ترین سویه های عملی آن در منطقه، رویای بدل کردن افغانستان به حیات خلوتِ ایدئولوژیک خود در پناه به قدرت رسیدنِ طالبان بود.

این موارد و بسی بیش از این‌ها، علل و عواملی نبودند که با یک چشم‌بندیِ معرفتی در حجابی ایدئولوژیک پنهان شوند، تا نتیجه، خلاصه در این نوع تقلیل‌گرایی ایدئولوژیک شود که؛ «علت العلل شرایط نامساعد کنونی افغانستان فقط و تنها فقط امریکا است». این نوع مواجهه با موردِ افغانستان، معنا و مبنایی ندارد جز همان نوع تبدیلِ «حال» به «مقام»، در مکتبِ نظامات سیاسی ایدئولوژیک.

این «حال»، از یک سو، تکیه و تأکید بر نقش مهم و برجسته ی امریکا در افغانستان و در منطقه است تا با تبدیل آن به «مقام»؛ نظامات ایدئولوژیک از پشتوانه ای مداوم و ماندگار برای مکتوم و مستور نمودن نقش خود در مسائل و موارد مختلف برخوردار شوند، و از دیگر سو، پس از این نوع برجسته سازی ایدئولوژیک، نظامات مذکور گام در مسیر تبدیلِ «حالِ» آغشته به خشمِ مردم – از نقش مخربِ امریکا در شرایط کشور خود- به «مقامِ» نفرت و مبارزه ی مدام و ماندگار با امریکا، می گذارند.

اما این مبنای استوار در متن و بطن این نظامات ایدئولوژیک، از جلوه‌ های عملیِ دیگری نیز برخوردار است، از جمله این‌که؛ در مقاطع و مواردی خاص، بحران‌های خارجی، می تواند به عاملی در راستای عدم شعله‌ور شدن بحران های داخلی بدل شود. برای نمونه؛ یک نظام سیاسی ایدئولوژیک، در مقاطعی می تواند با ایجاد یا تشدید و تقویتِ بحرانی خارجی (به مثابه «حال»)، از انفجار بحران‌های داخلی جلوگیری کند، اما تبدیل این نوع بحران‌های خارجی به یک جریان (به مثابه «مقام»)، به این نوع نظامات سیاسی این امکان را می دهد که به کُند کردن لبه ی تیغ مصائب و مشکلات داخلی بپردازند با برجسته سازیِ بحران‌های خارجی به عنوان تهدیداتی مدام و ماندگار بر علیه موجودیت کشور و مردمِ خود.

 از این منظر است که با مندرس شدن موضوعِ «بحران داعش در سوریه و عراق» (به عنوان بحران‌های خارجی)، ایجاد و تشدیدِ «بحران طالبان در افغانستان»، بدون تردید فرصت و نعمتی بسیار ارزنده و مناسب محسوب می شود بری این نوع نظامات در منطقه. اهمیت این مورد، در این نکته نهفته است که؛ حضور طالبان در «قدرت»، بدون تردید، عاملی بسیار مهم و بنیادین است در راستای افزایش بحران‌های منطقه ای و جهانی. در همین زمینه، گذر زمان و سیر وقایع، شاهدی خواهد بود بر مدعیات بی مبنا و بی اعتبارِ کسانی که به قدرت رسیدن طالبان را عاملی در راستای پیشرفتِ افغانستان بر اساس وجود یک حکومت مقتدر می دانند و بر همین اساس، به امارت طالبان، به عنوان عاملِ فرونشاندن شعله های بحران در منطقه می‌نگرند.

این نظامات سیاسی ایدئولوژیک در منطقه، به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان را به مثابه بنزینی بر شعله های بحران در منطقه، ارزیابی و تقویت کرده و خواهند کرد، غافل از این‌که؛ «طالبانِ در قدرت» نیز پس از چندی، برای فرونشاندن بحران‌های داخلی، خود را نیازمند به برافروختن شعله های بحران‌های خارجی خواهد دانست.

این نظامات سیاسی ایدئولوژیک، از منظری دیگر، سقوطِ دولت اشرف غنی را به عنوان نابودیِ «حکومتی وابسته به امریکا» جلوه داده، تا این مورد را به عنوان یکی از نشانه های برتری و کارآیی ایدئولوژی خود معرفی کنند، باز هم غافل از این‌که؛ حدود 4 دهه پیش از این، در همین منطقه، نظامِ«ناسیونال – سوسیالیستِ» صدام حسین در عراق، نابودی حکومتِ پهلویِ «وابسته به امریکا» را جلوه ای از برتری ایدئولوژی خود در منطقه می دانست و بر آن بود تا با برافروختنِ آتشِ بحران‌های خارجی در منطقه، شعله های بحران‌های داخلی را فرونشاند، در حالی که، چندی پس از «به قدرت رسیدنِ روحانیون شیعه در ایران»، تعدد و تنوع نیاز به وجود و تشدید بحران‌های خارجی برای «در قدرت ماندن»، باعث ایجاد جنگی 8 ساله شد، با میلیون‌ها آواره و صدها‌‌ هزار کشته و مجروح.

…

چند ماه پس از شیوع «کرونا» در جهان، مقامات ارشد سپاه پاسداران در ایران، طی مراسمی رسمی، از دستگاهی کرونا یاب، با عنوان «مستعان 110» رونمایی کردند.

بیش از یک سال پس از آن مراسم، در حالی بر اساس آمار رسمی، تعداد قربانیان روزانه کرونا در ایران به بیش از 600 نفر رسیده است که هیچ خبر و اثری از «مستعان» در ایران یافت نمی شود.

جعلِ «مستعان»، محصولِ اردوگاه سیاسیِ ایدئولوژیکی بود که قادر به ارزیابیِ استوار و با اعتبارِ عواقب و توابعِ مشکلات و بحران‌ها در موارد و مقاطع مختلف نبود. «مخترعانِ مستعان» بر این باور بودند که بساطِ کرونا تا چند هفته یا چند ماه دیگر برچیده خواهد شد و پس از آن است که می توان از «مستعان» به عنوان یکی از مهم‌ترین علل و عواملِ نابودی کرونا یاد کرد.

اینک به همین نسبت، بنگرید به مبانیِ حمایتِ این اردوگاه سیاسیِ ایدئولوژیک از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان. گذر زمان و سیر وقایع نشان خواهد داد که مبانی این باور به کارآیی طالبان در راستای اهداف ایدئولوژیک ِاین اردوگاه نیز چیزی نبوده و نیست جز همان نوع باور به کارآییِ«مستعان»؛ اتخاذ سیاستی، بدون ِارزیابیِ استوار و با اعتبارِ عواقب و توابعِ واقعی و عینیِ آن.

 


 

  • افغانستانطالبانطالبان مستعان

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501697],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

پیکار با انکار ایران

در دفاع از بیضه روباه

هر لحظه به رنگی بت عیار درآید

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#