نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • شعار در شعر و شعر ِ شعاری

نظری بر کارنامه سهراب سپهری از منظر رابطه شعر و شعار
شعار در شعر و شعر ِ شعاری

  • مارس 24, 2021

 

بر در و دیوار شهر، در پیامک ها و استاتوس ها و صفحه های مختلف در فضای مجازی این روزها فراوان می توان بخشهایی از اشعار سهراب سپهری مشاهده کرد و پر بیراه نیست اگر بگوییم شعر سپهری مدتهاست که بسیار در قالب “شعار” مورد استفاده قرار می گیرد.

و حکایتی درازدامن است این ماجرای “شعر شعاری و شعار دادن در شعر”.

بررسی نسبت میان شعر و شعار هرگز نمی تواند بدون توجه به پس زمینه های فرهنگی و اجتماعی انجام پذیرد و از همین روست که وقتی در جامعه ی کنونی ایران این مورد را مورد بررسی قرار می دهیم در نخستین مواجهه در می یابیم که ورای شعر بصورت خاص و در ادبیات بصورت عام، ما با جامعه ای مواجه هستیم به شدت “شعار زده” .

اما مراد در اینجا از جامعه “شعار زده” چیست ؟

مراد جامعه ای است که همواره در پی پیروی از سرمشق ها و الگوها و دستوارت ِ از بالا بوده است. جامعه ای که همواره تحت “تیتر” و “امریه” و “فتوی” و “فرموده” حرکت کرده است …

جامعه ای که مفاهیم را لزوما هضم فکری بر پایه ی استدلال ورزی نکرده و مفاهیم را برای ابراز حمایت و یا مخالفت با افراد و مسائل پیرامون خود به سطح شعار تقلیل داده است، بدون آنکه لزوما از اصل و اساس ِ آن حمایت و یا مخالفت آگاهی داشته باشد.

در چنین جامعه ای آنگاه که با ادبیات مواجه می شویم دیگر چندان تفاوتی وجود ندارد میان انواع شعر، چه در زمینه قالب و چه در زمینه ی محتوی. مهم این است که شعر بعنوان ِ غذایی فرهنگی مورد استفاده ی معده ی شعارزده ی جامعه قرار بگیرد.

در اینجا چه جای تفاوت میان شعر کسی چون احمد شاملو با شعر دیگری چون سهراب سپهری.

و البته آگاهانه این دو نفر را در کنار یگدیگر قرار می دهم، چون این دو به باور خودشان و به باور مخاطبانشان هرگز نمی توانستند تحت هیچ شرایطی در کنار یکدیگر قرار بگیرند. و می دانیم که طبق فتوی یکی از طرفین در مواجهه با این دوگانه نهایت باید این حاصل می شد که ؛ یا من یا طرف مقابل، یکی به کلی از مرحله پرتیم !

اما همان جامعه ای که روزگاری شعر شاملو را به سطح “شعار سیاسی” کشاند، سالها بعد شعر سپهری را به سطح “شعار اخلاقی” کشاند.

و ورای اهمیت به “سیاست” و “اخلاق” این جامعه در هر کدام از این دو حوزه همچون دیگر حوزه ها فقط شعار می داد.

سپهری می سرود “آب را گل نکنیم” و سالها بعد همین قسمت از شعر به حضیض ِ تابلوهای تبلیغاتی اداره آب و فاضلاب بوسه می زد و از دیگر سو همان شاملو در برابر همین قسمت از این شعر می گفت ؛ “من نمی توانم در برابر این شعر ساکت بنشینم چون در کنار همان “آب” داردند سر بیگناهی را می بُرند” !

و مشکل اینجا بود که شاملو اساسا نفهمیده بود که آبی که به باور ِ سپهری گل می شد، کدام آب بود …

و طرفه آنکه در همان روزگار، آبی که در شعر سپهری گل می شد در سطحی ترین شکل ممکن درک و تاویل و تفسیر می شد اما اشعار 700 سال قبل به گونه ای دیگر ردای تاویل و تفسیر به تن می کرد که چندان شگفت انگیز نبود که در آن مقام از “لیلی و مجنون” نظامی تئوری عملیات نظامی استخراج شود!

مناقشه حتی بر سر ِ سادگی شعر نیز نبود، چرا که در همان دوران همان شاملو شعری در نهایت سادگی – و البته زیبایی و انسجام- می سرود با این سرآغاز که ؛

سال بد

سال باد

سال شک

سال اشک پوری

سال خون مرتضی

و از دیگر سو حتی کسی چون اخوان ثالث وقتی “زمستان است” را می سرود، کسی را پروای آن نبود که “هوا بس ناجوانمردانه سرد است” را در برابر “آب را گل نکنیم” قرار دهد.

حتی کسی نبود تا ادامه ی همان شعر سپهری را در برابر امثال شاملو و براهنی قرار دهد…

همان براهنی که در مقام تحقیر و تخفیف و تسخیف ِ سپهری می گفت ؛ ” شعر سپهری را باید کفترها بخوانند، شعر سپهری را باید زنان باردار بخوانند … دیوانگان بخوانند”…

و به راستی آیا کسی ادامه ی شعر “آب” را نخوانده بود که ؛

” بی گمان در ده بالا دست  

چینه ها کوتاه است

مردمش می دانند که شقایق چه گلی ست

بی گمان آنجا آبی، آبی ست”

و بازهم آیا به راستی هیچکس در آن روزگار نمی توانست دریابد مفهوم “آنجا آبی ، آبی ست” را ؟!

اما ماجرا اصولا و اساسا از قراری دیگر و بر مداری دیگر بود …

همان براهنی در حالی به سپهری لقب “بودازاده اشرافی” می داد که خود در سوگ خسرو گلسرخی اینچنین “شعر”ی می سرود ؛

ﺷﻤﺎ ﺧﺴﺮﻭ ﮔﻠﺴﺮﺧﻰ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪﺍﻳﺪ “

ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻄﺒﻮﻋﺎﺕ ﻓﻘﻂ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺍﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥ ﻣﻰﮐﺸﺪ

ﮔﺮﭼﻪ ﺁﻗﺎﻯ ﮊﺭﮊ ﭘﻤﭙﻴﺪﻭ ﻫﻢ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﮔﺮﭼﻪ ﺷﻬﺒﺎﻧﻮﻯ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻰ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻀﻮﻳﺖ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﻯ ﺁﮐﺎﺩﻣﻰ

ﺧﺮﮔﻮﺷﺎﻥ ﭘﻴﺮ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺷﺪﻩ

ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻣﻰﺩﺍﻧﻴﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻋﺮﻯ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺴﺮﻭ ﮔﻠﺴﺮﺧﻰ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪﺍﻳﺪ “

با این اشاره ی موجز بر سبیل مقدمه ، در ادامه  گذر و نظری می کنیم بر بخشی از آثار سپهری تا در نهایت نشان دهم که نه آن تقابل و تخاصم روشنفکری ادبی ایران با آثار سپهری پیش از انقلاب 57 محلی از اعتنا و اعتبار داشت و البته نه این موج توجه به آثار او در زمانه ی اکنون.

1  – آثار سپهری با مجموعه “کنار چمن” یا “آرامگاه عشق” آغاز می شود که مجموعه ای از غزل و مثنوی است و در جهت بررسی آثار او از منظری که ما آغاز کرده ایم به کلی فاقد اهمیت و توجه است .

 

2  – “مرگ رنگ ” / 1330

این مجموعه با مقدمه شاپور زندنیا ( مدیرمسئول مجله جام جم) منتشر شد. زندنیا در این مقدمه سپهری را شاعری “مدرن” می نامد و در مدح مدرنیسمی سخن می گوید که از یک سو “در برابر تظاهر حمایت آمیز رئالیسم مقاومت کرد” و از دیگر سو برای بشری که “از رئالیسم که عکسبرداری از جهان است”، مدرنیسم از غموضی برخوردار است که او را به تفکر وادار می کند.

سپهری در این مجموعه هم از نظر فرم و هم از نظر محتوا به شدت تحت تاثیر نیما قرار دارد …

برای نمونه تاکید سپهری در این مجموعه بر ناتوانی در برابر شرایط سیاه حاکم بسیار مشهود است و در این مجموعه بارها و بارها از عبارت “شب” در همین راستا استفاده می کند …

دیرگاهی ست که چون من، همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است

جنبشی نیست در این خاموشی

دستها،پاها، در قیر ِ شب است

…

دست از دامن شب برداشتم

تا بیاویزم به گیسوی سحر

خویش را از ساحا افکندم در آب

لیک از ژرفای دریا بی خبر

…

گرچه می دانم که چشمی راه دارد با فسون شب

لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش

آتشی روشن درون شب

…

شب سردی ست و من افسرده

راه دوری ست و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هردم این بانگ برآرم از دل

وای این شب  چقدر تاریک است

… 

خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید

کندی نهفته داشت شب رنج من به دل

اما به کار روز نشاطم شتاب بود

…

تکیه گاهم اگر امشب لرزید

بایدم دست به دیوار گرفت

با نفس های شبم پیوندی ست

قصه ام دیگر زنگار گرفت

…

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ

دنگ … دنگ … دنگ

…

شب ایستاده است

خیره نگاه او بر چارچوب پنجره ی من

با جنبش است پیکر او گرم یک جدال

بسته است نقش بر تن لبهایش

تصویر یک سئوال

…

تا شبی مانند شبهای دگر خاموش

بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار

حسرتی با حیرتی آمیخت

…

رنگی کنار شب … بی حرف مرده است

بی حرف باید از خم این ره عبور کرد

رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

…

دریا همه صدا … شب گیج در تلاطم امواج

باد هراس پیکر … رو می کند به ساحل و …

 …

در شبی تاریک، که صدایی در نمی آمیخت و کسی را کس نمی دید از ره نزدیک

یک نفر از صخره های کوه بالا رفت …

…

شب از وحشت گرانبار است

جهان آلوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار

…

می مکم پستان شب را

وز پی رنگی به افسون تن نیالوده

چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم

…

 

3  – “زندگی خواب ها ” / 1332

انقلاب زودهنگام در شعر سپهری ایجاد می شود. این مجموعه، سپهری را از دنیای دو مجموعه اشعار پیشین و البته از یک فضای حاکم بر شعر ابتدای دهه 30 که فرم و زیبایی شناسی خاص خود راداشت، جدا می کند …

سپهری که در مجموعه “مرگ رنگ” در سایه ی نیما حرکت می کرد، در این مجموعه با تاثیری که از “هوشنگ ایرانی” پذیرفته بود، راه به دنیایی گشود مبتنی بر فرم و زیبایی شناسی ورای مناسبات معروف و مرسوم در شعر آن زمان ِ ایران .

بررسی آثار “هوشنگ ایرانی” مجالی دیگر می طلبد اما مختصر اینکه ؛ ایرانی دو سال پیش از این مجموعه ی ” بنفش تند بر خاکستری” را منتشر کرده بود. او بر خلاف سپهری و اکثر شاعران آن روز ایران، کار خود را از غزل و چارپاره و مثنوی آغاز نکرد و قالب و محتوی اشعار او از ابتدا دارای تفاوتی با فضای قالب بر شعر ایران بود که آثار ایرانی را در ابتدا عده ای نویدبخش آغاز و ایجاد فضایی دیگر در جوار دریچه ای می دانستند که نیما به شعر فارسی گشوده بود.

“عرفان مدرن” عبارتی بود که در بررسی حال و هوای آثار هوشنگ ایرانی مطرح می شد، اما ترسیم مختصات این عبارت و نسبتهای آن با “عرفان شرقی”، خود مجالی مبسوط می طلبد.

با اینحال سپهری هنوز به تمامی رخت به دیار “عرفان شرقی” نیز نکشیده بود و هنوز رنگ و بوی یأس و غلبه ی تیرگی و اندوه در جهان پیرامون او که سایه بر آثارش گسترده بود به مشام می رسید.

او را بگو … تپش جهنمی مست !

او را بگو : نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم

جهنم سرگردان ! مرا تنها گذار !

…

پنجره ام به تهی باز شد

و من ویران شدم

پرده نفس می کشید

…

دست سایه ام بالا خزید

قلب آبی کاشی تپید

باران نور ایستاد ؛

رویایم پرپر شد

…

انتظاری نوسان داشت

نگاهی در راه مانده بود

و صدایی در تنهایی می گریست

…

چه رویاها که پرپر نشد

و چه نزدیک ها که دور نرفت

و من بر رشته صدایی ره سپردم

که پایانش در تو بود

آمدم تا تو را ببویم

و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم

…

گل های قالی می لرزد … ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند

باران ستاره اتاقت را پر کرد

و تو در تاریکی گم شده ای ؛

انسان مه آلود!

…

همه رشته هایی که مرا به من نشان می داد

در شعله فانوسش سوخت

زمان در من نمی گذشت

شور برهنه ای بودم

…

یکی از مهم ترین نقاط ضعف اشعار سپهری در این مجموعه که البته پس از این نیز در تمامی مجموعه شعرهای او به چشم می آید ؛ شباهت زبان شعر و اکثریت فضاسازی ها و فرم های روایت است. آنگونه که اگر تمامی شعرهای این مجموعه را در ادامه ی یکدیگر بخوانیم، گویی یک شعر را خوانده ایم !

 

4  – “آوار آفتاب” / 1340

این مجموعه با مقدمه ای به قلم سپهری آغاز می شود که یکپارچه در ذکر محاسن و مناقب عرفان شرقی و بودیسم و برتری خاور از منظر انسانی بر باختر است. در این مقدمه سپهری می نویسد :

“تنهایی باختر زمین تلخی و خشونت به بار می آورد و وارستگی خاور زمین ؛ اندوه … بر ابر خشم و سودازدگی اروپا، آسیا نرمی و توازن را می نشاند … “

این مقدمه به واقع مقدمه ای است تا از آستانه ی آن گذر کنیم و به تماشای سهرابی دیگر بنشینیم. سهراب دیگری که به تمامی در آسمان سیر می کند و از اینجاست که وجه انفسی شعر سپهری بر وجه آفاقی غلبه می کند.

از لحاظ فرم هم این مجموعه تفاوت های چشمگیری با مجموعه های پیشین دارد و بازهم رنگ و بوی تاثیر آثار هوشنگ ایرانی در آن مشهود است. اما در عین شباهت، تفاوتی نیز در کار است، آنجا که هوشنگ ایرانی با استفاده از همین فرم و قالب به نوعی شعری آغشته به عصیان و فریاد ارائه می کند اما سپهری بر بستر همین فرم و قالب، شعری آغشته به فضاهای سرشار از رویا و آرامش …

طولانی شدن مونولوگ ها و و استفاده از دیالوگ در شعر از مشخصات دیگر شعرهای این مجموعه ی سپهری است. و البته این مجموعه با بی تفاوتی محض ِ منتقدان و محافل ادبی ِ وقت مواجه می شود.

5  – “شرق اندوه” / 1340

این مجموعه نیز در ادامه ی طبیعی “آوار آفتاب” است، با این تفاوت که سپهری در برخی از اشعار این مجموعه قصد دارد نوعی انبساط در فرم مبتنی بر ایجاد ضرباهنگی جدید با استفاده از کلمات ایجاد کند که البته چندان در این کار موفق نمی شود. برای نمونه بخوانید این شعرها را ؛ “نا” ، ” شورم را ” ، “لب آب” …

6  – “صدای پای آب” / 1344

و سرانجام شاعر به مقام “سپهری شدن” می رسد!

“صدای پای آب” بدون تردید تا اطلاع ثانوی بر قله ی شعر عرفانی ِ زمینی یا نقاشی آفاقی با قلم موی انفسی در تاریخ ادبیات فارسی است.

“صدای پای آب” در همان سالی منتشر می شود که فرخزاد مجموعه “ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد” را منتشر می کند …

هر دو مجموعه با نوعی معرفی از دو شاعر آغاز می شود که این نشانه ی نگرش به بیرون از دریچه ی درون ِ شاعر است. آنجا که فرخزاد می گوید ؛

” و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد …”

و سپهری می گوید ؛

” اهل کاشانم روزگارم بد نیست …”

“صدای پای آب” در ظاهر سراسر شرح احوال و اذواق شاعر و مشاهده و یادآوری اطرافیان اوست … شاعر یک به یک آدمها را به یاد می آورد اما تمامی این یادآوری ها در ظاهر با پرسش ها و تاویل ها و گره های “فلسفی” در باطن ماجرا همراه است و سپهری در خلق این ظاهر بوسیله ی فرم و ترسیم و نمایش آن باطن بوسیله ی تفکری مبتنی بر انتخاب هنرمندانه و درکی زیبایی شناسانه از واژه ها، چیره دست است .

با اینهمه وجه حسرت خیز ماجرا سالها بعد این شد که ؛ اکثر خوانندگان این شعر، عمق و محتوای “عرفانی – فلسفی” شعر را درک نکردند و نتیجه این شد که بخشهای مختلفی از این شعر ابزار رمانتیک بازی های سطحی و شعارهای بی اساس اخلاقی شد و بس.

هرچند عده ای دیگر در مقام منتقد و محقق نیز در این زمینه دچار جهل مرکب شدند و این مسئله را با نسخه ی هرمنوتیک و “بقدر دانش خود هرکسی کند اداراک” و … پیچیدند !

“صدای پای آب” از ابعاد مختلف شباهتهای بسیار جالب توجهی دارد با فضاهای موجود در برخی از آثار سینمایی در کارنامه کیارستمی،برگمن و تارکوفسکی … (که بررسی این مورد نیز خود مجال و مقالی دیگر می طلبد)

7  – “مسافر” 1345

“شعر قصه گو” یا “شعر روایت گر” عباراتی هستند که در تعریف و ترسیم ساختار گونه ای از اشعار بکار می روند. در سنت ادبی ما که مشخصا در حوزه شعر از “شاهنامه” تا “خمسه ی نظامی” و “مثنوی مولوی” و “تذکره الاولیاء” … همواره “روایت” از جایگاهی سترگ برخوردار بوده است، چندان نباید غریب بنماید اگر قرن ها بعد بر بستر اینگونه تجربیات، شاعر بیش از پیش به سمت و سوی “شعر روایت گر” گام بردارد، اما با مشاهده ای سرپایی بر شعر یک سده اخیر فارسی می بینیم که در عمل چنین نشد.

اما به مدد انقلابی که نیما در شعر فارسی ایجاد کرد که بر اساس آن قید و بندهای قوافی برداشته و فرم متصلب شعر دچار انعطاف و گسترش شد، به نظر می رسید که فضا برای روایت در شعر فراهم تر شود، کاری که خود ِ نیما بارها با توانایی انجام داد.

شعر “مسافر” سپهری نمونه ی بارز همین شعر روایت گر است …

شعری که تعدد راوی در آن مشهود است و سپهری با استفاده از این فرم می کوشد تا داستان مسافری را بیان کند که در طی یک مسیر (اشاره از زندگی تا مرگ) دچار احوالات غریب و پرسش های “فلسفی” و معنامدار می شود .

سپهری اما اگرچه دغدغه های معرفتی خود را در شعر بیان می کند و تصویرسازی های خوبی نیز انجام می دهد، اما طولانی بودن شعر با توجه به تعداد راوی ها و تغییر فضاها نمی تواند در نهایت موفقیت “صدای پای آب” را تکرار کند.

نمونه ی موفق اینگونه شعر را در آثار منوچهر آتشی بخصوص در مجموعه “آهنگ دیگر” و مشخصا در شعر “پند” می توان دید و همچنین در برخی از اشعار اخوان ثالث …

8  – “حجم سبز” / 1346

این مجموعه نشانگر تثبیت مقام سپهری بعنوان شاعری دارای اهمیت و صاحب سبک در شعر فارسی و البته مهارت شاعر در راهی است که خود آغاز کرده بود و کسانی چون احمدرضا احمدی آنرا ادامه دادند …

“حجم سبز” در سالی منتشر می شود که نصرت رحمانی “میعاد در لجن” را منتشر می کند و همین نکته خود آیتی ست تا فاصله ی سپهری را از فضای غالب بر شعر زمان و زمانه ی خود خود نشان دهد. اما نکته مهم این است که کسی معنا و مفهوم و چرایی و چگونگی این “فاصله” را درنیافت.

نمونه ی بارز این “درنیافتن ها” را باید در “نقدی” مشاهده کرد که براهنی در همان زمان در “فردوسی” منتشر کرد ؛

” آیا در عصر حاضر کسی با این ترتیب عارفانه می تواند نشانی “دوست” خود را پیدا کند ؟ آیا تمام صداهای ویران کننده زندگی امروز سکوت عارفانه ی سپهری را به هم نمی ریزد؟ … کشیش بودایی در وسط سایگون خود را آتش می زند تا اعتراض همه جانبه خود را نسبت به ظلم و تعدی و شناعت نشان دهد. آیا او نمی توانست برگردد و از کوچه باغ سبز تاریخ عرفان به سوی بودا حرکت کند ؟ … شعر سپهری را باید کفترها بخوانند … باید زنان باردار بخوانند … دیوانگان بخوانند … زنان چینی چند قرن قبل بخوانند … شعر سپهری را آنهایی بخوانند که هرگز تفنگ ندیده اند، گرسنگی نکشیده اند،یتیم نشده اند،مفلوج و کور نشده اند، دروغ نشنیده اند،مظنون نبوده اند،زور و ستم ندیده اند،زندان نرفته اند و … من بر این تخیل بهشتی خط بطلان می کشم و آن را محکوم می کنم”.

9  – “ما هیچ،ما نگاه” / 1346

 

مجموعه ای قوی اما با حرفهای تکراری که پیش از این از سپهری خوانده ایم. سهراب حرف تازه ای ندارد !

از منظر مفهوم و خلق فضاهایی مبتنی بر معنی، البته آن معانی که در شعرهای پیشین سپهری وجود نداشته، مجموعه “ما هیچ،ما نگاه” فقیر است.

هرچند سپهری بازهم در ترکیب فرم و محتوا البته با امضای خود چیره دست تر شده است. برای نمونه اینجا ؛

“رفتم تا میز … تا مزه ی ماست، تا طراوت سبزی

آنجا نان بود و استکان و تجرع

حنجره می سوخت در صراحت ودکا”

سپهری زیبایی شناسی خاص خودش را در شعر فارسی ثبت کرده و به نمایش گذاشته است. برای نمونه همین بخش از شعر مذکور می توانست متعلق به هر شاعر دیگر هم روزگار سپهری باشد با این تفاوت که ؛ آنها فقط از قسمت آخر این بخش از شعر استفاده می کردند !!

سپهری هرچه با قافله ی آثار خود سرزمین شعر فارسی را بیشتر پشت سر گذاشت، آنچه پیش روی مخاطب قرار داد لزوم حرکت بیشتر در عمق و تاکید بر نظاره به منظره ی پیرامون از منظر ِ مولف بود.

روشنفکری ایرانی و مشخصا روشنفکری ادبی در ده های 40 و 50 اگرچه خود مدعی مبارزه با “تمامیت خواهی” حکومت وقت بود اما خود در عرصه ادبیات مظهر بلامنازع تمامیت خواهی بود.

به این معنی که ؛ پرواضح است که اعتراض به نابهنجاری ها و ناملایمات و کاستی ها و ستم های پیرامون را تنها نمی توان به یک شیوه و تنها با یک نوع مختصات به رسمیت شناخت. برای نمونه آنگاه که کسی چون خسرو گلسرخی تیرباران می شود، آیا لزوما تمامی اهل ادبیات و مشخصا شعر ایران باید آنگونه – سطحی و ضعیف – به این واقعه واکنش ِ اعتراضی نشان دهند که رضا براهنی نشان داد؟

 و هرکه برداشت و واکنشی دیگر مبتنی بر درکی دیگر و ساختار ادبی دیگر و مبانی زیبایی شناسی دیگر به این واقعه نشان دهد، لزوما یا “عامل ساواک” است یا “بورژوا” یا “شعرش را باید دیوانگان و زنان باردار و کفترها بخوانند”؟!

طنز تلخ روزگار را به یادتان می ورم، آنجا که در میانه دهه 40 سپهری شعر “نشانی” را می سرود و اجتماع روشنفکری ادبی ایران او را می کوبید و این پرسش او را که “خانه ی دوست کجاست؟” به سخره می گرفت و مصداق انفعال و ابتذال و … می دانست.

اما دو دهه بعد یعنی در میانه دهه 60 همین جماعت باردیگر همین حملات را در قالب همین توهین ها و تحقیرها و تهمت ها به سوی هنرمندی دیگر روانه کردند که او نیز از قضا همین پرسش را مطرح کرده بود که ؛ “خانه دوست کجاست؟” … و اینبار این عباس کیارستمی بود که در جلجتای سینما مصلوب این پرسش شد.

اما ورای این شباهت تاریخی، شباهتی دیگر نیز دارای اهمیت فراوان است.

بسیاری از اشعار شاعران به اصطلاح “متعهد” یا به واقع “چپ” در فاصله ی زمانی دهه های 30 تا 50 به این علت در کانون توجه قرار گرفت که به اصطلاح “شعر زمانه” بودند. اما کدام زمانه ؟ زمانه ای که زمینه ی غالب در آن عبارت بود از “خون” و “قیام” و “خلق” و “گلوله” و “شب” و “خفقان” و …

و جامعه ای که مشتاق پوشاندن جامه ی شعر بر قامت ِ شعار بود، از اینگونه اشعار نهایت بهره را برد و اینگونه اشعار در آن جامعه و با آن نوع مخاطب البته که در کانون توجه قرار گرفت و بر صدر نشست و قدر ِ فراوان دید.

اما سالها بعد همین مسئله به نوعی دیگر تکرار شد. اینگونه که ؛ شعر سپهری بعنوان “شعر زمانه” معرفی شد و در کانون توجه قرار گرفت. اما کدام زمانه ؟ زمانه ای که زمینه ی غالب اینبار در آن عبارت بود از ؛ “سودای صلح” و “رعایت حقوق حیوانات” و ” یوگا” و “مخدرهای رهایی بخش از رنج واقعیت” و “کلیشه” و “گل در برابر گلوله” و …

در هر دو مورد از یک سو فضا برای آثار بسیار سطحی با تکیه بر مولفه های شاخص زمانه ی موردنظر فراهم شد که فرجامی جز “شاملو بازی” در شعر و “کیمیایی بازی” در سینما نداشت. و از دیگر سو البته “سپهری بازی” و “کیارستمی بازی”…

و غلبه ی همین فضا باعث شد تا توانایی های هنری محض کسانی چون شاملو و سپهری در دو سوی ماجرا نه به واقع درک و نه در واقعیت مورد استفاده ی اصولی از جانب نسل ِ پس از آنها قرار بگیرد، چرا که شعر شاملو از مسیری که از “قطعنامه” تا “هوای تازه” طی کرده بود بررسی و درک نشد و به همین نسبت شعر سپهری از مسیری که از ” کنار چمن” تا “صدای پای آب”.

 و حاصل آنکه از تمامی ِ یکی ؛ “روزگار غریبی ست نازنین” استخراج شد و از تمامی ِ دیگری ؛ “آب را گل نکنیم”!

و البته که تمامی اینها اگرچه در دو مقطع زمانی متفاوت (یکی در دهه های 40 و 50 و دیگری در زمانه ی اکنون) رقم خورد، اما شباهت تا آن اندازه بود که ورای مجادلات ِ هواداران سپهری و هواداران شاملو، باید گفت ؛

بله! به واقع روزگار غریبی ست نازنین … روزگاری آنچنان غریب که “آب را گل نکنیم” سپهری باید خوراک تبلیغاتی سازمان آب و فاضلاب شود. همانگونه که الف.بامداد را فرجام نامیمون چیزی نبود جز بدل شدن به “رفیق شاملو”!

اما اصل ماجرا نه این بود و نه آن. یا همانگونه که همان شاملو می سرود ؛

سیر گشنگی ام، سیراب عطش

گر آب اینست و، نان است آن


  • سهراب سپهریشعر

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501073],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

جولانی در میدان روشن‌فکری

مرجعیت شهرت بر دوش شریعت و طریقت

بچه ها! این گربه ِ ایران ماست

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#