نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • زنده باد اصلاحات

درآمدی بر مبانی نظری و مشی عملی اپوزیسیون اصلاح‌گرا
زنده باد اصلاحات

  • دسامبر 6, 2022

«انقلاب پدیده‌ای کمیاب است و اصلاحات از آن کمیاب‌تر. اصلاحات از آن روی کمیاب‌تر است که استعدادهای سیاسی برای تحقق آن کمتر پیدا می‌شوند. یک انقلابی موفق لازم نیست که یک سیاست‌مدار ورزیده باشد، ولی یک اصلاح‌گر موفق همیشه باید یک چنین آدمی باشد».

ساموئل هانتینگتون / سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی

1

دفاع از «اصلاحات» در عرصه‌ی سیاست ایران ِاکنون، حداقل به 3 علت از جانب عوام چیزی جز نشانه‌ی بلاهت و خیانتِ مدافع نیست. آن سه علت عبارتند از:

  • تجربه‌ی 16 ساله‌ی دولت‌هایی که به صورت مستقیم و غیرمستقیم خود را «اصلاح طلب» می نامیدند.
  • سلطه و سیطره‌ی این باور بر ذهن و ضمیر بسیاری از مردمِ ایران که «این حکومت اصلاح‌پذیر نیست».
  • کنش‌ها و واکنش‌های رادیکال و به اصطلاح «انقلابی» از جانب متولیان رسمی نظام سیاسی حاکم که نشان‌گر نوعی فخر به جزمیت و عدم اصلاح‌پذیری است.

نگارنده این سطور در شهریور 1388 به انتشار مقاله‌ای پرداخت با عنوان «اصلاحات دوم خردادی مُرد؛ زنده باد اصلاحات». چند سال پس از آن مقاله نیز در یک سخنرانی با عنوان «اصلاحات وجود نداشت، زنده باد اصلاحات» در تحکیم و تثبیت مبانی مدعای مطروحه در همان مقاله، کوشیدم. در میانه دهه‌ی 90 باز هم در مقاله‌ای با عنوان «انقلابیون مصلح ، مصلحان مثله» به تببین این مدعا پرداختم که «اصلاح‌طلبی دوم خردادی» را نسبت و ارتباطی با اصلاحات در عرصه‌ی سیاست نبود و نیست، و مشی غالب «اصلاح‌ طلبان دوم خردادی» اصولاً و اساساً از منظر مبادی و مبانی، چیزی جز همان مشی انقلابیون 57 نبود.

اما در این دوران (آبان 1401) با توجه به شرایط حاکم بر عرصه‌ی سیاست ایران، بر آن‌ام تا نشان دهم که چرا در زمانه‌ی اکنون، یگانه راه رفع مشکل ایران در عرصه‌ی سیاست «اصلاحات» است. و در هفته‌های آتی – به شرط حیات- علاوه بر این «چرایی»، در طرح و تحکیم این مدعا خواهم کوشید که «چگونه» می‌توان آن اصلاحات را در عرصه‌ی سیاست ایرانِ اکنون، جامه‌ی اجرا پوشاند.

2

عرصه‌ی سیاست در ایرانِ اکنون، میراث‌خوارِ سنت سیئه‌ی میدانِ‌دارایِ سیاسیونی است که «سیاسی» بودن را نه تنها فخر خود نمی‌دانند بلکه به آشکارترین شکل ممکن به طرح این مدعا می‌پردازند که «اهل سیاسی‌کاری نیستیم». پیش از این، بارها به توالی فاسد این نوع نظام نظری و مشی عملی در تاریخ ایران اشاره کرده‌ام، و حدود دو هفته پس از مرگ مهسا امینی نیز با انتشار یادداشتی خطاب به رهبر انقلاب، انبساط و استحکامِ اردوگاه «انقلابیون غیرسیاسی» را یکی از مهم‌ترین آفات و خطرها برای کشور، و رهبری را یکی از مهم‌ترین مسئولان تقویتِ اردوگاه «انقلابیون غیرسیاسی» دانستم. اینک، و بر این اساس، برای فهم و درک و دریافت معانی و مبانی «اصلاحات» در عرصه‌ی سیاست، سزاست تا بدانیم که سیاست چیزی نیست جز عرصه‌ی تلاش در راستای کسب، حفظ و بسطِ قدرت. و معنا و مبانی این «قدرت» نیز چیزی نیست جز در اختیار داشتن بیشترین مسئولیت در زمینه‌ی تمشیت امور در نهادهای اجرایی و تقنینی و قضایی کشور. حال آن‌که این «قدرت» با کدام روش‌ها به دست می‌آید، بحث دیگری است که در این‌جا مورد نیاز ما نخواهد بود. با توجه به این مسئله، اگر کسی مدعی باشد با هدفی جز کسب و حفظ و بسط قدرت، وارد عرصه‌ی سیاست شده، شیّاد است یا جاهل.

3

در دوران حکومت پهلوی دوم، اردوگاه «چپ» از نخستین لحظات آغاز پادشاهی محمدرضا پهلوی، پا در وادی کسب قدرت در عرصه‌ی سیاست سفت کرده بود. در ادامه، بخشی از سیاست‌مداران برجسته که از دوران مشروطه، در متن و بطن عرصه‌ی سیاست قرار داشتند نیز، نشان دادند که چیزی جز سودای کسب قدرت در سر ندارند. با گذرِ زمان و تحولات موجود در عرصه‌ی سیاست در نیمه‌ی نخست دهه‌ی 30 باز هم بر اهالی اردوگاه طالبان قدرت، این بار از وجه «ملّی» افزوده شد، تا در ادامه، و در نیمه‌ی نخست دهه‌ی 40 بخش برجسته‌ای از روحانیون شیعه نیز به این اردوگاه پیوستند. در عین حال، هر کدام از بخش‌های مختلف این اردوگاه، تلاش در راستای کسب قدرت در عرصه‌ی سیاست را از منظری خاص در دستور کار خود قرار داده بودند، اما علیرغم این تفاوت، همگی در این هسته‌ی مرکزی دارای تشابه و توافق بودند که باید در عرصه‌ی سیاست به قدرت رسید.

اما این اردوگاه، به دو علت، در راستای کسب قدرت در عرصه‌ی سیاست، کارنامه‌ای سرشار از انواع آفات در تاریخ ثبت کرد. نخست این‌که، شاه ایران در آن دوران، بر این باور بود که آن‌چه دیگران به عنوان «توسعه‌ی سیاسی» مراد می‌کردند، دارای نسبت و ارتباط دقیق و منطقی با ایران در آن زمان و آن زمانه و آن زمینه نبود. به دیگر بیان، برخی از منتقدان پهلوی دوم، در همین زمینه، به طرح این مدعا می‌پرداختند که شاهِ کشوری که در 1285 راه به مشروطیت برده، نمی‌تواند و نباید در 1330 و 1340 و 1350 در صور این مدعا بدمد که تن دادن به موازین و معاییر مربوط به «دموکراسی» و حکومت قانون، تنها در غرب قابل دفاع است که دارای پشتوانه‌ای چند سده‌ای در این زمینه است، و این خواسته‌ها جایی و پایی در عالم واقعیات ملموس و مشهودِ مربوط به ایران ندارد.

از دیگر سو، اکثر قریب به اتفاق اهالی این اردوگاه، هم از منظر نظام نظری و هم از منظر مشی عملی، دارای کم‌ترین قرابت با همان خواسته‌هایی بودند که به عنوان موازین و معاییر دموکراتیک و مبتنی بر آزادی و حکومت قانون مراد می‌کردند. و چون چنین بود، حکومت وقت، همواره در هراس از این بود که ایشان تمامی این مدعیات را جز از منظر وسیله‌ای در راستای حمله و هجمه، و در نهایت، نابودی آن حکومت، مطرح نمی‌کنند. کوتاه سخن این‌که، شاه بر این باور بود که اهالی اردوگاه مذکور بر آن‌اند تا با اسب تروای دموکراسی به فتح قلاعِ قدرت در عرصه‌ی سیاست پردازند.

فرجام وضعیت مذکور، این شد که حکومت ایران، با اردوگاهی از طالبان قدرت مواجه بود که از توان و امکانِ دست‌یابی به اهداف خود از مجرای فعالیت‌های نظام‌مندِ قانونی در عرصه‌ی سیاست برخوردار نبودند. این اردوگاه از این منظر که در پی کسب قدرت در عرصه‌ی سیاست بود؛ «سیاسی» بود، اما از آن منظر که بر اساس نظام نظری خود، و مشی عملی حکومت، از امکان آن نوع فعالیت‌های سیاسی برخوردار نبود، مستعدِ ورود به وادیِ فعالیت‌هایی بود که هر نوع فعالیت سیاسی را تقلیل می‌داد به «نبرد انقلابی».

در این‌جا، توجه به این نکته، دارای غایت اهمیت است که فعالیت بر اساس مشی «انقلابی»، لزوماً به معنای «غیرسیاسی» بودن نیست. به دیگر بیان، «انقلابیِ غیرسیاسی» به همان نسبت دارای معنا و مبناست، که «انقلابیِ سیاسی». اما فرجام ایجاد و انجام «انقلاب» در عرصه‌ی سیاست، توسط «انقلابیون سیاسی» چیزی است، و فرجام همان انقلاب از جانب «انقلابیون غیرسیاسی» چیزی دیگر.

از دیگر سو، هم «انقلابیون سیاسی» و هم «انقلابیون غیرسیاسی» می‌توانند محصول و مولودِ نظام سیاسی مستقر باشند، و هم می‌توانند چنین نباشند. برای نمونه، نظام سیاسی حاکم در کشوری را تصور کنید که کاملاً بر اساس موازین و معاییر منطبق بر حقوق بشر و حکومت قانون و با پشتوانه‌ی آراء حداکثری شهروندان، از جانب گروهی از سیاسیونِ مبارز در راستای کسب قدرت سرنگون می‌شود. در این‌جا با انقلابی از جانب «انقلابیون سیاسی» مواجه‌ایم که محصول و مولود آن نظام سیاسی نیستند. اما در سوی دیگر ماجرا، همان نظام سیاسی را در نظر داشته باشید که با تشدید سرکوب و حذف نیروهای مختلف از عرصه‌ی سیاستِ رسمی و قانونی، اردوگاهی از مخالفان را به عنوان «انقلابیون سیاسی» سازماندهی کند، که همین اردوگاه اقدام به انقلاب علیه همان نظام کند، در این‌جا با «انقلابیون سیاسی» مواجه‌ایم که ایشان را می‌توان محصول و مولود آن نظام سیاسی دانست.

و نظام سیاسی دیگری را در نظر داشته باشد که محدودیتی در راستای فعالیت‌های سیاسی نظام‌مند و قانونی در کشور قائل نیست، اما با انقلابی از جانب اردوگاهی از آنارشیست‌ها و نهیلیست‌ها مواجه می‌شود. در این‌جا با انقلابی از جانب «انقلابیون غیرسیاسی» مواجه‌ایم که محصول و مولود آن نظام سیاسی نیستند. و از دیگر سو، نظام سیاسی دیگری را در نظر داشته باشید که با اِعمال محدودیت شدید در راستای انجام فعالیت‌های سیاسی نظام‌مند و قانونی، باعث نابودی اردوگاه فعالان سیاسی شود، و نتیجه‌ی این شرایط تجهیز اردوگاهی از معترضان به وضعیت نامطلوب موجود در آن کشور باشد که دارای هیچ صبغه و سابقه‌ای در عرصه‌ی سیاست نیستند اما در نهایت اقدام به انقلاب علیه آن نظام سیاسی می‌کنند. در این‌جا با انقلابی از جانب «انقلابیون غیرسیاسی» مواجه‌ایم.

با توجه به این نکات، آن‌چه از اصلاحات در عرصه‌ی سیاست مراد می‌کنم، دارای این بنیانِ نظری و عملی است که باید عرصه‌ی سیاست و فعالیت در آن را در راستای کسب، حفظ و بسط قدرت به رسمیت شناخت. پس از این است که با ترسیم مختصاتی که در ادامه می‌آید،  می‌توان به تعیین جایگاه و حدود فعالیت نیروی سیاسی معتقد و ملتزم به اصلاحات پرداخت.

4

نمایی کلان از این ترسیم مختصات، از این قرار و بر این مدار است که در اردوگاه نیروهای سیاسیِ طالبِ قدرت، باید به تفکیک 4 گروه پرداخت.

گروه نخست، گروهی است که با مبانی و بنیان‌های نظریِ کلانِ نظام سیاسی مستقر و مشی عملیِ آن نظام در سطح سیاست‌های جاری در کشور مخالفتی ندارد، اما بر آن است تا خود به جای متولیان کنونی امور در عرصه‌ی سیاست به قدرت رسد. در دیگر جای، این گروه را «اپوزیسیون فردی» نامیده‌ام.

گروه دوم، گروهی است که با مبانی و بنیان‌های نظریِ کلانِ نظام سیاسی مستقر مخالفتی ندارد، اما با مشی عملیِ آن نظام در سطح سیاست های جاری در کشور مخالف است، و بر آن است تا با کسب قدرت در عرصه‌ی سیاست، بر اساس همان مبانی نظری کلان، به اتخاذ مشی عملی متفاوتی در سطح سیاست‌های جاری در کشور پردازد. در دیگر جای، این گروه را «اپوزیسیون محدودیت‌گرا» نامیده‌ام.

گروه سوم، گروهی است که هم با مبانی و بنیان‌های نظریِ کلانِ نظام سیاسی مستقر، و هم با مشی عملیِ آن نظام در سطح سیاست‌های جاری در کشور مخالف است، و بر آن است تا با حضور در عرصه‌ی سیاست، با در محوریت قرار دادن انجام و ایجاد تغییراتی در سطح فرهنگی و اجتماعی، به تشکیل اردوگاهی از شهروندان پردازد تا در نهایت به پشتوانه‌ی قدرتِ منسجمی که از آن نوع تغییرات فرهنگی و اجتماعی کسب کرده، حکومتِ وقت را از منظرِ موازنه‌ی قوا ناچار به انجام و ایجاد تغییراتی در وجه نظری و عملی کند، و در ادامه، بر همان اساس، دامنه‌ی این تغییرات را تا عرصه‌ی مبانی نظری کلان آن نظام سیاسی نیز گسترش دهد. در دیگر جای، این گروه را «اپوزیسیون اصلاح‌گرا» نامیده‌ام.

و گروه چهارم، گروهی است که هم با مبانی و بنیان‌های نظریِ کلانِ نظام سیاسی مستقر، و هم با مشی عملیِ آن نظام در سطح سیاست‌های جاری در کشور مخالف است، و بر آن است تا با بسیج توده‌های معترض، از طریق مبارزات خیابانیِ معطوف به محوریتِ خشونت، اقدام به براندازی نظام سیاسی مستقر کند. در دیگر جای، این گروه را «اپوزیسیون انقلابی» نامیده‌ام.

5

در تاریخ ایران، تنها، در مقاطعی محدود از دوران جنبش مشروطه‌خواهی، با اپوزیسیون اصلاح‌گرا مواجه بوده‌ایم و بس. و آن‌چه حضرات پس از دوم خرداد 1376 «اصلاحات» نامیده‌اند، در به‌ترین حالت، چیزی نبوده جز اپوزیسیون محدودیت‌گرا که البته در ایجاد و انجام همان تغییرات معطوف و مربوط به مشی عملیِ نظام سیاسی حاکم در سطح سیاست های جاری در کشور نیز توفیقی مستدام نداشت.

بر اساس آن‌چه پیش از این درباره اردوگاه طالبان قدرت در دوران پهلوی دوم، مطرح شد، وجه غالب اردوگاه منتقدان و مخالفانِ آن حکومت، متشکل از اپوزیسیون انقلابی بود. در ادامه، پس از انقلاب 57،  بخشی از این اپوزیسیون عرصه‌ی سیاست را قبضه کرد و به حذف بخش‌های دیگر از عرصه‌ی سیاستِ رسمی و قانونی پرداخت. این بخش‌های بی‌نصیب از قدرت، در ادامه، بر این گمان بودند که نظام سیاسی حاکم را می‌توان با توسل و تمسک به اصول و روش‌های همان اپوزیسیون انقلابی با فروپاشی مواجه کرد. اما در عمل، به این علت چنین نشد که نظام سیاسی مستقر به عنوان نظامی برآمده از اردوگاه «انقلابیون سیاسی»، با تبدیل «انقلاب سیاسی» به «انقلاب اسلامی»، و در ادامه با تبدیل «انقلاب اسلامی» به «اسلام انقلابی»، از تمامی بخش‌های دیگرِ اردوگاه اپوزیسیون انقلابیِ حکومت پهلوی، مشروعیت‌زدایی کرد. به دیگر بیان، به همان نسبت که آن بخش‌های بی‌نصیب مانده از قدرت، نظام سیاسی حاکم را «ضد انقلاب» و «فرصت‌طلب» و «خائن به آرمان‌های انقلاب» می‌نامیدند، نظام سیاسی مستقر نیز به عنوان «نظام انقلابی»، البته با بهره‌گیری از رسانه ها و نهادهای رسمی، همان مخالفان را با همان اتهامات مواجه، و از میدان به در می‌کرد. در این شرایط، از یک سو، بی‌اعتباری بیشترِ اردوگاه کمونیسم در گذر زمان، و از دیگر سو، مرگ و کهولت سن نیروهای حاضر در اردوگاه اپوزیسیون انقلابیِ راه نبرده به نظام انقلابی مستقر در ایران، باعث شد تا یک سویِ اردوگاه نیروهای سیاسی در ایران، بدل به شوره‌زاری بی‌رونق شود. در ادامه، نظام سیاسی مستقر نیز، در مقاطع مختلف، بسیاری از نیروهای سیاسیِ فعال در عرصه‌ی اپوزیسیون فردی و اپوزیسیون محدودیت گرا را با ابزارها و روش‌های متعدد و متنوع از میدانِ سیاست خارج کرد. مشاهده‌ی تجربه‌ی 8 ساله‌ی برآمدن اپوزیسیون محدودیت گرایی که با نام «اصلاحات» به قدرت رسیده بود نیز در نهایت باعث شد که بخش عمده‌ی جامعه ایران نسبت به اصل و اساس فعالیت سیاسی دچار یأس و بدبینی اساسی شود. این وضعیت پس از ماجرای انتخابات دهم ریاست جمهوری در خرداد 1388 به شدت دامن‌گستر شد و در نهایت پس از آشکار شدن دستاورد دولتِ دوم حسن روحانی، کاملاً باعث بی‌اعتباریِ هر نوع فعالیت سیاسی در جامعه ایران شد.

فرجام سلطه و سیطره‌ی این وضعیت بر عرصه‌ی سیاست در ایران، انبساط منحوسِ دو اردوگاهِ انقلابیون سیاسی و انقلابیون غیرسیاسی بود. در حالی که، در تمامی این 4 دهه، هر بار که نسیمی از فعالیت، در اردوگاه اپوزیسیون اصلاح گرا وزیدن گرفت، بلافاصله و با تمام قوا از 4 جانب مورد حمله و هجمه قرار گرفت؛ هم از سوی نظام سیاسی حاکم، و هم از سوی اپوزیسیون فردی و اپوزیسیون محدودیت‌گرا و اپوزیسیون انقلابی. چرا که، در سه گروه نخست، توافقی بنیادین در حفظ و حراست از مبانی نظری کلان نظام سیاسی مستقر وجود داشت، و در راستای همین حفاظت و حراست بود که اپوزیسیون اصلاح‌گرا باید به ویرانی کشیده می‌شد، و گروه چهارم نیز طالب همین ویرانی درباره اپوزیسیون اصلاح‌گرا بود، به این علت که روش او را در عرصه‌ی عمل در مخالفت با نظام سیاسی مستقر، باعث بی رونق شدن اردوگاه اپوزیسیون انقلابی می‌دانست.

بر این اساس، برآیند تجربه‌ی زیسته‌ی این چهار اردوگاه طی حدود 8 دهه‌ی اخیر، چیزی جز تقویت و تثبیت و تجهیز دو اردوگاه انقلابیون سیاسی و انقلابیون غیرسیاسی نبوده است.

در مواجهه با این دو اردوگاه، اردوگاه اصلاحات بر این باور است که از آن‌جا که در عرصه‌ی سیاست، نمی‌توان و نباید دارای مبانی نظری و مشی عملیِ «غیر سیاسی» بود، هرگونه مشروعیت‌بخشیِ نظری و عملی به اردوگاه انقلابیون غیرسیاسی معنا و مبنایی جز بر سر شاخ نشستن و بُن بریدن ندارد. اما از دیگر سو، نظام نظری و مشی عملی اپوزیسیون انقلابی نیز در ایرانِ اکنون، چیزی نیست جز مجموعه‌ای از آرمان‌گرایی‌های بی‌روش، و اقیانوسی آکنده از ابهام و غموض درباره ساخت نظام سیاسیِ پس از «انقلاب»، که اهالی این اردوگاه هرگونه مواجهه‌ی منتقدانه با این اقیانوس را حوالت به این دو قطره می‌دهند: نخست آن‌که «امروز فقط اتحاد»! و دو دیگر آن‌که «هرچه شود از این بدتر نمی شود». در حالی که علاوه بر وجود تجربیات عینی و تاریخیِ مشهودی درباره نابودی بسیاری از جوامع بر اثر سلطه و سیطره‌ی این نوع مشی «انقلابی»، می‌توان نشان داد که، نه هر نوع اتحادی در راستای نابودی «دشمن مشترک» قابل دفاع است، و نه می‌توان از منظر عقلانی این مدعا را پذیرفت که آن‌چه خواهد شد هرگز «از این بدتر نمی‌شود». علاوه بر این نکات، اپوزیسیون انقلابی، روزگار بر سبیل این باور کاذب می‌گذراند که «مردم امروز آگاه شده‌اند» و چون چنین است باید در راستای خواسته‌های مردم اقدام به انقلاب کرد. در حالی که، ورای ارجاع و استناد به ضمیر موهومِ «مردم»، توجه به این نکته، دارای غایت اهمیت است که اعتبار این اردوگاه –بر اساس مدعیات و نظام نظری‌اش- این است که «مردم» بر اساس اعلام برنامه و سازماندهی این اپوزیسیون، گام در عرصه‌ی انقلاب علیه نظام سیاسی حاکم گذارند، نه این‌که هرجا و هرگاه که بخشی از جامعه در اعتراض به مسئله یا مشکلی راهی خیابان شدند، اپوزیسیون انقلابی این افراد را به نام «مردم»، به عنوان نیروهای متعلق به اردوگاه خود معرفی کند.

اپوزیسیون اصلاح‌گرا، بر این باور است که نظام سیاسیِ آینده در کشور، زاییده از متن و بطن پیوند میان جامعه و نظام سیاسی کنونی خواهد بود. و چون چنین است، هر آن‌چه را به عنوان مبانی آن مظروفِ نظام سیاسی مطلوب و موعود می‌پسندیم باید در ظرفِ جامعه و نظام سیاسی کنونی قرار دهیم. این که جامعه و نظام سیاسی موجود، پذیرای آن مظروف نباشند، به معنای «اصلاح ناپذیری حکومت» نیست، بلکه بیش و پیش از آن، به معنای بیگانگی جامعه با آن نوع مظروف است. بر سبیل تمثیل، فرجامِ طلب و تمنای تغییر حکومت، آن‌جا و آن‌گاه که در واکنش به قتل یک زن از جانب مأموران «گشت ارشاد» مطرح می‌شد، برآمدن یک نوع حکومت است، و فرجامِ طلب و تمنای تغییر حکومت، آن‌جا و آن‌گاه که نه از موضع آن واکنش، بلکه از موضعِ نفسِ مخالفت با «حجاب اجباری»، بر اساس مبانی عقلانی و اخلاقی مطرح می‌شود، برآمدن یک نوع حکومت دیگر است. به همان نسبت که، تفاوتی بنیادین است میان اعتراض من به شهرداری، وقتی با انبوهی از زباله در برابر خانه‌ام مواجه می‌شوم، در حالی که خود، آگاهانه زباله در برابر خانه‌ی دیگران می‌گذارم، با اعتراض کسی غیر از من، که زباله‌ای در برابر خانه خود نمی‌بیند و زباله‌ای نیز در برابر خانه دیگران نمی‌گذارد، اما به انتقاد از شهرداری می‌پردازد آن‌جا و آن‌گاه که انبوهی از زباله در برابر خانه دیگران می‌بیند.

از منظرِ سطحی‌ترین نوعِ مواجهه بر اساس «نتیجه‌گرایی»، البته که می‌توان در صور این مدعا دمید که در هر صورت نظام سیاسی نامطلوب موجود تغییر خواهد کرد، اما از منظری عمیق‌تر و دقیق‌تر، ماجرا از این قرار است که هر نوع تغییرِ وضعیت نامطلوب موجود، به معنای اصلاح این وضعیت نیست.

بر سبیل همان تمثیل مذکور، من می‌توانم مسئولان شهرداری را تغییر دهم، اما توجه و حساسیت ِمردم و مسئولان جدید شهرداری نسبت به مشکل زباله‌ها، لزوماً با تغییرِ افراد حاصل نمی‌شود، در حالی که با اصلاح افراد و روش‌ها قابل حصول خواهد بود.

اپوزیسیون اصلاح‌گرا از موضعی سیاسی، به تقویت و تجهیز اردوگاه خود در راستای اصلاح نظام سیاسی حاکم بر اساس روشِ موازنه‌ی قوا خواهد پرداخت، اما در عین حال، مطلقاً در راستای بهبود شرایط زیست فردی و اجتماعی انسان در زمانه‌ی اکنون، قائل به «اصالت سیاست» نیست. و چون چنین است، نخست گام در مسیر اصلاح باورها و احساسات و خواسته‌های انسان می‌گذارد تا فرآورده‌ی این فرآیند، نظام سیاسیِ عاری از ظلم و جهل و فساد باشد. تغییر نظام سیاسیِ ظالم و جاهل و فاسد، به همان نسبت که با انقلابِ اجتماع ظالمان و جاهلان و مفسدان، مطلوب نیست، بدون تغییر موازنه‌ی قوا به نفع اپوزیسیون اصلاح‌گرا نیز ممکن نخواهد بود. و چون چنین است، اپوزیسیون اصلاح‌گرا از موضعی سیاسی همواره در پی کسب قدرت است، و از موضعی فرهنگی همواره در پی تجهیز اردوگاه خود به شهروندانی دارای باورهای صادق، احساسات به جا، و خواسته‌های معقول.

اپوزیسیون اصلاح‌گرا از این منظر، اصلاحِ نظام سیاسی را شرط لازمِ اصلاح جامعه می‌داند، در حالی که، اصلاح جامعه را شرط لازم و کافیِ اصلاح نظام سیاسی می‌داند. و چون از اهمیت کارکردِ نظام سیاسی در راستای اصلاح جامعه آگاه است، هرگز در صور استغنای سیاسی نمی‌دمد و می‌کوشد تا با تغییر موازنه‌ی قوا به سود خود، نظام سیاسی حاکم را هم از منظر فروع و سیاست‌های جاری، و هم از منظر اصول و مبانی نظری کلان، نه تنها دعوت به اصلاح، بلکه ملزم به اصلاح کند.

اپوزیسیون اصلاح گرا، نخستین گام اصلاحات در عرصه‌ی سیاست را بر این اساس برمی‌دارد که به جامعه بر سبیل استدلال و استناد بیاموزد که «سیاست» و «حکومت» یکی از مهم‌ترین و شریف‌ترین سازه‌های منبعث و متأثر از زیست عقلانی و اخلاقی انسان در تاریخ است. و این سازه، در جهان جدید، به عنوان ابزار و وسیله، باید در اختیار افراد دارای تخصص در همین عرصه قرار داشته باشد. و بر این اساس، اپوزیسیون اصلاح‌گرا، سیاست‌ورزی را امری تخصصی می‌داند که آمیزه‌ای از علم و فلسفه و مهندسی است. و چون چنین است، سیاست‌ورزی را نمی‌توان و نباید قابل تقلیل و تلخیص دانست به انقلابی‌گری؛ که مبتنی بر شور و جسارت و حرارت است، نه شعور و فراست و درایت.

…

بعدالتحریر: مدعای من تحت عنوان « اصلاحات دوم خردادی مُرد؛ زنده باد اصلاحات»، بر سبیل آن حکایت پس از مرگ شارل ششم که «پادشاه مُرد، زنده باد پادشاه» (Le roi est mort vive le roi ) مطرح شده بود. سال‌ها بعد شنیدم که سعید حجاریان نیز به طرح این مدعا پرداخته که «اصلاحات مُرد، زنده باد اصلاحات». اگرچه بدون تردید، در مجموع، تقدمِ فضل از آنِ ایشان است، اما در این موردِ خاص فضلِ تقدم از آنِ این منِ مهجور از فضائلِ حجاریان است».


  • اپوزیسیوناصلاحاتاعتراضات خیابانیانقلاب

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[502485],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

نجات پادشاهی

کلاغ بغداد و شاهین نجف

دو غلام‌حسینِ هم‌میهن

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#