نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • دو غلام‌حسینِ هم‌میهن

اصلاح‌طلبان دوم خردادی و حجاب دفاع از ساعدی
دو غلام‌حسینِ هم‌میهن

  • ژانویه 8, 2025

«وظیفه‌ای که در این ایام هر هم‌وطن انقلابی می‌تواند داشته باشد در هم شکستن این توطئه‌هاست و جلوگیری جدی از هر نوع تفرقه و دسته‌بندی و خنثی کردن تمام شایعات مرعوب کننده‌ی دستگاه و بی اثر ساختن توهمات ترس از نیروی چپ مثلاً، یا مذهب‌ های قشری، چرا که امروز روز در نیمه‌راه به ثمر رسیدن این مجاهدت‌ها هر نوع نفاقی به شدت محکوم و مطرود است.»

غلام‌حسین ساعدی – 1357/11/5

…

ماجرای تعرض به مزار غلام‌حسین ساعدی، با واکنش‌هایی در عرصه‌ی سیاست، مشخصاً از جانب روشن‌فکری و حامیان این نظام نظری مواجه شد.

در نخستین مواجهه، اکبر معصوم‌بیگی در جای‌گاه یکی از اعضای «کانون نویسنده‌گان ایران»، اعلام کرد «با فاشیست سلطنت‌طلب بحث نکن، سر کثیفش را با اولین سنگ فرش آشنا کن!»

رفیق معصوم بیگی مخاطب فتوای خود را مشخص نکرد، اما پُرپیداست که مخاطبان او، از این مایه سواد و آگاهی برخوردار نیستند تا بدانند که فتوای این روشن‌فکر، تکرار فتوای یکی از اکابر و اعاظم اردوگاه مارکسیسم است. حدود دو دهه پیش از ظهور و بروز فاشیسم در آلمان، یکی از برجسته‌ترین مارکسیست‌های آلمان، فتوایی در بساط گروه تروریستی «اسپارتاکوس» نهاد، که بر اساس آن، هرگونه بحث کردن با منتقدان و مخالفین مارکسیسم، حرام اعلام شده، و حضرت‌اش در صورِ لزوم این نوع مواجهه با منتقدان و مخالفان مارکسیسم دمیده بود که «انگشت در چشم‌شان کنید و زانو بر سینه‌هایشان بگذارید.»

حزب کمونیست آلمان، در همان میدان و در همان دوران، آموزه‌های این مفتیِ مارکسیست را بدل به مبانی تئوریک و مشی پراتیک خود کرد، تا سال‌ها بعد، «اروپای پیر» در هراس از پرداخت «خراجات شهر» به مثابه آموزه‌های امثال رُزا لوکزامبورگ، «بارکش غول بیابانِ» فاشیسم شود.

حزب سوسیال دموکرات آلمان در آن دوران، در صور قرائتی از سوسیالیسم، و اندیشه‌ی کارل مارکس دمیده بود، که با تشخیص سیاسی امثال رُزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، سازگار نبود. بر همین اساس، جدالی میان رفقا در اردوگاه سوسیالیسم درگرفت که فرجام خونین آن، چیزی جز مرگ «رُزای سرخ» نبود؛ در همان شرایطی که بر «پرچم سرخ»، این فتوا و فرمان را می‌نوشت که «به مثابه یک کمونیست راستین، حتی با منتقدان و مخالفان در حزب مألوف خود نیز بحث نکن؛ سر کثیف‌شان را با اولین سنگ‌فرش آشنا کن!»

و این‌همه، در میدانی و در دورانی بود که گئورگی زینوفیف، به عنوان رئیس کمیته‌ی اجرایی کمینترن، از بامِ فتح روسیه پس از انقلاب اکتبر، این‌گونه بانگ تهدید به گوش اهالی اروپا می‌رساند «اروپای پیر با شتاب فراوان به سوی انقلابی پرولتاریایی می‌تازد.»

رفیق معصوم‌بیگی، معصومیت و مظلومیت آموزگاران خود را، به مثابه پیش‌فرضی خدشه‌ناپذیر، سال‌هاست بر دوشِ جهالت و دنائت حمل می‌کند. اما ورای این، هم‌او، پیش‌فرض دیگری را نیز بر همان دوش حمل می‌کند که عبارت است از جهالت و بلاهت مخاطبینِ روشن‌فکری در ایران. اگر چنین نبود، بدون تردید، رفیق معصوم‌بیگی، از آن مایه امکان و توان برخوردار نبود که همان تُرهات و شطحیاتِ آلوده به جهالت و جنایتی را که 45 سال پیش از این، بدل به ابزاری برای هدم و هلاک ایران و ایرانیان کرده بود، امروز نیز دقیقاً و عمیقاً از همان موضع به کار گیرد، و با یک دست بیرق «تنها ره رهایی؛ مجاهد و فدایی» برافرازد، و با دیگر دست، بیرق «تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود.»

اما ورای این تبرجِ جنایت و جهالت از جانب عضو «کانون نویسنده‌گان ایران»، روزنامه‌ای دیگر در ظل و ذیل کسبِ مجوز انتشار از جانب نظام جمهوری اسلامی، لشکری از «نویسنده‌گان» را به کار گرفت در راستای عمل به فتوای رفیق معصوم‌بیگی.

روزنامه‌ی «هم‌میهن» به زعامت اکابر اردوگاه اصلاح‌طلبان دوم خردادی، در 12/10/03 به بهانه‌ی حمایت از غلام‌حسین ساعدی، با این تیتر نخست منتشر شد «لمپنیسم علیه روشنفکری».

«هم میهن» ذیل این تیتر، به طرح این پرسش پرداخته بود «چرا سلطنت‌طلبان به جای مجادله فکری با غلامحسین ساعدی هتک حرمت و فحاشی می‌کنند؟»

ما در این وجیزه، فقط به یکی از چند یادداشت منتشر شده در شماره‌ی مذکور این نشریه خواهیم پرداخت. یادداشتی که به قلم «دبیر گروه فرهنگ» روزنامه «هم میهن»، ذیل همان تیتر نخست منتشر شده است.

«دبیر گروه فرهنگ» یادداشتی در حدود 800 کلمه از خود به یادگار نهاده که حداقل آغشته به بیش از 50 غلطِ آشکار از منظر مبانی نگارش است. بر همین اساس، پیش از هرگونه بررسی این یادداشت از منظر محتوا، در راستای سنجش میزان اعتبار «گروه فرهنگ» روزنامه‌ «هم میهن»، از منظر دانش و آگاهی نسبت به ابتداییات زبان فارسی و شیوه‌ی نگارش، پیشنهاد می‌کنم همین یادداشت را به یکی از دانشکده‌های ادبیات، و به انجمن صنفی روزنامه‌نگاران استان تهران، جهت بررسی ارائه کنند.

پیش از آنکه دریابیم «دبیر گروه فرهنگ» این روزنامه، دارای چه میزان دانش و فهم و آگاهی نسبت به معانی و مبانی مفاهیم سیاسی است، سزاست به این نمونه‌ها از میزان سوادِ حضرت‌اش در عرصه‌ی فارسی‌نویسی توجه کنیم:

«شاهکار» عرصه موسیقی که انصافاً از شاهکارترین‌های همه اعصار هم است، در یک مصاحبه‌ای با فرح پهلوی، فرهنگی‌ترین شخصیت خاندان سابق سلطنتی از کلکسیون سنگ‌هایی می‌پرسد که دارد.

اینکه انقلابیون 57 را شورشی و خشونت‌طلب تعریف می‌کنند صرفاً برای این است که علیه آنها بوده. خشونت له خودشان را حتی با امر زیبا هم تلفیق می‌کند و بازنمایش از خشونت در فرمی زیباشناسانه انجام می‌شود.

ملکه سابق در زمان زمامداری همسرش البته پیشران گفتمان فرهنگی پهلوی است.

چراکه فرح پهلوی جدی‌ترین چهره هنوزباقی‌مانده سلطنت هم هست. باقی که نه کارنامه‌ای دارند و نه تئوری منسجمی.

در واقع نداشتن همین تئوری، نظام فکری و گفتمانی منسجم و مستدل که بتواند در برابر گفتمان‌های بدیل تاب ایستادن داشته باشد علت‌العلل رفتارهایی مانند هتک حرمت مزار «غلامحسین ساعدی» به عنوان فیگور مطرح روشنفکری است.

رفتار فرهنگ‌دوستانه فرح پهلوی را در زمانی که قدرت مطلق را در اختیار داشتند، می‌توان با رفتارهای این روزهای بن‌سلمان، بعد از سلاخی خاشقجی مقایسه کرد.

چراکه همزمانی که فرح مشغول خرید آثار هنرمندان بزرگ جهان بود، تقریباً همه نویسندگان و هنرمندان منتقد شوهرش یا زیر داغ و درفش بودند یا مشمول سانسور. 

…انگار سال‌های حکومت پهلوی برای تک‌تک مردم ایران جز خیر، رفاه و خوشی چیزی نداشته و آنان‌که به خیابان آمدند و انقلاب را رقم زدند از سر خوشی و شکم‌سیری بوده است.

بعد از آن برای احیای خود باید که مخالفان وقت خود را بی‌اعتبار می‌کردند.

عناد سطلنت‌طلبان  با روشنفکران از ساعدی شروع نشد.

… ولی هجمه این گروه علیه سایه، محمدرضا شجریان، براهنی و حتی مهرجویی که با آن وضعیت هولناک از دنیا رفت هم دیده‌ایم.

در حقیقت ریشه عناد پهلوی با روشنفکری ریشه‌ای هم‌اندازه با حکومت پهلوی دارد.

«جاوید شاه» شعاری است که تنها و تنها با «اندیشه نکردن» سازگاری دارد و نه با کار روشنفکری.

حالا که خاندان پهلوی و سلطنت‌شان بر سر کار نیست، این مبارزه با روشنفکری و ترویج فکر نکردن باید با قوت بیشتری و حداکثری ترویج شود.

برای همین است که به جای نوشتن و نقد کردن ساعدی و امثالهم که اساساً توان چنین کاری را ندارند و برایشان ممکن نیست، زمین بازی را به سمت هتک حرمت، فحاشی و یا بهتر بگوییم لمپنیسم می‌برند؛ لمپنیسمی که سنت پهلوی‌چیان از رضا قلدر تا شخصیت‌های مطرح این روزهایشان است.

یعنی باید که مبارزه فکر و هوش اینان را در هوش سیاسی ناخودآگاه‌شان دانست که می‌دانند تنها راه بقایشان متوسل شدن به لمپنیسم است.

این‌ها، و بسی بیش از این‌ها، بخش‌هایی از نمایش دانش و سوادِ «دبیر گروه فرهنگ» روزنامه «هم‌میهن»، بر صحنه‌ی ابتدائیاتِ نگارش، و آگاهی او از مبادی و مبانی فارسی‌نویسی است.

اصولاً و اساساً هیچ نیازی نبود که «دبیر گروه فرهنگ»، بیرق مدعای دفاع از روشن‌فکری بر بام «هم میهن» به اهتزاز درآورَد، چرا که، بر سبیل تمثیل، «زانوی» حضرت‌اش گواهی می‌دهد که از کجا آمده است.

آن یکی پرسید ُاشتر را که هی

از کجا می‌آیی ای اقبال پی؟

گفت از حمام گرم کوی تو

گفت خود پیداست در زانوی تو

اما باید دید، روزنامه‌ای که «دبیر گروه فرهنگ» آن، دارای سوادی در محدوده‌ی ابتداییات نگارش به زبان فارسی نیست، بر چه اساس در مقام دفاع از نویسنده‌ای چون غلام‌حسین ساعدی، مخالفان روشن‌فکری را هم‌زمان «لمپن» و فاشیست و از تبار قاتلان جمال خاشقچی می‌داند. آیا میزان دانش و فهم و آگاهی «دبیر گروه فرهنگ» از مفاهیمی چون «لمپنیسم» و «فاشیسم» و «سلطنت» و «روشن‌فکری» و… نیز از نوع و لون دانش و آگاهی و سواد او در عرصه‌ی فارسی‌نویسی است؟

سال‌ها پیش از این، در دوران ظهور و بروز جنبش مشروطه‌خواهی در ایران، روشن‌فکری به نام میرزا فتح‌علی آخوندزاده، و نظریه‌پردازانی چون عبدالرحیم طالبوف، آشکارا خود را بر مسندِ اعتراف به عدم تسلط به مبادی و مبانی فارسی‌نویسی می‌نشاندند، اما در عین حال، قلم بر اوراق این مدعا نیز می‌راندند که مفاهیم جهان جدید را نیز نمی‌توان و نباید بر سبیل تفنن آموخت و به اهل ایران آموزش داد. اینک، حدود یک سده پس از آن دوران، «دبیر گروه فرهنگ» روزنامه‌ای که خود را حامی روشن‌فکری می‌داند و در عین حال، ارگان دولت جمهوری اسلامی نیز به شمار می‌رود، قلمِ بی‌سوادی در یک دست، و بیرق جهالت نسبت به مفاهیم در دیگر دست، ما را به تماشای «رقصی چنان میانه‌ی میدان» فرا می‌خواند که یادآور میراث منحوس امثال محمدرضا مساوات و احمد مسعود و کریم‌پور شیرازی و میرزاده عشقی و رحمان هاتفی و حسین شریعت‌مداری و… است.

«دبیرگروه فرهنگ»، ابتدا با استناد به گفته‌ای از فرح پهلوی مبنی بر اینکه «سنگ شماره فلان در سعادت‌آباد به سر پاسداری اصابت کرده»، به این نتیجه می‌رسد که «او آشکارا از خشونت دفاع می‌کند و تلویحاً می‌گوید که خشونت خوب است اگر در راستای منافع من باشد.»

مشکل ما با «دبیر گروه فرهنگ»، همان مشکل بنیادین با کسانی است که او را بر مسند «دبیر گروه فرهنگ» نشانده‌اند. مشکلی بر مدار و محور مشخص و منقح نبودن جای‌گاه سیاسی و اعتقادی اصلاح‌طلبان دوم خردادی. فرجام محتوم مواجهه با حضرات بر اساس این نوع مشکل، چنین خواهد بود که اگر هر کدام از افراد و نیروهایی که در عرصه‌ی سیاست، سال‌ها مورد حمایت حضرات بوده‌اند را به عنوان «افراد و نیروهای حامی خشونت» در برابر حضرات قرار دهیم، مسئولیت حمایت از آن افراد را نخواهند پذیرفت. باور نمی‌کنید؟ امتحان می‌کنیم.

آیا «دبیر گروه فرهنگ» دارای این مایه فهم و آگاهی نیست که بر اساس هیچ نوع استنتاج، و، استدالالِ صحیح، نمی‌توان از آن مقدمه‌ای که به عنوان «روایت» فرح پهلوی نقل شده به نتیجه‌ای رسید مبنی بر «حامی خشونت» بودن او. برای نمونه، اگر من بگویم «دبیر گروه فرهنگ» و کسانی که او را بر این مسند نشانده‌اند، از دوران کودکی تا زمانه‌ی اکنون، به «ذوالفقار» علی بن ابی‌طالب اشاره کرده‌اند، آیا این لزوماً به معنی «حامی خشونت» بودنِ این جماعت است؟ به دیگر بیان، و از دیگر سو، اگر ماهاتما گاندی به سنگ‌هایی اشاره کند که از جانب مخالفانش به سمت او پرتاب شده، آیا این به معنای «حامی خشونت» بودن گاندی است؟ اما طرفه آن‌که، «دبیر گروه فرهنگ» و کسانی که او را بر این مسند نشانده‌اند، از دوران کودکی تا زمانه‌ی اکنون، هر چه در توان داشته‌اند در تقدیس «ذوالفقار» مولای متقیان به کار گرفته‌اند، و خود را «حامی خشونت» نیز نمی‌دانند. گویی حضرت‌اش با هدف کندن پوست خیار، اقدام به قیام بالسیف، و میوه‌ی سرِ مخالفان عقدیتی و سیاسی خود را از شاخ‌سارِ تن‌هایشان جدا می‌کرده است. بر همین اساس، فرح پهلوی با نشان دادن «سنگی که به سر پاسداری اصابت کرده»، سیمای تمام‌نمای شخصی «حامی خشونت»، و روی دیگر قاتلانِ جمال خاشقچی است، اما غلام‌حسین ساعدی که به آشکارترین شکل ممکن بیان و بنان در راستای حمایت از گروه‌هایی به کار گرفت که منتقدان و مخالفان خود را در آتش می‌سوزاندند، نگهبانان بانک‌های کشور را «مهدورالدم» می‌دانستند، منتقدان عقیدتی خود را دشنه‌آجین و تیرباران می‌کردند، مدرسه‌سازان را به مثابه «عوامل ترویج فرهنگ بورژوایی و غیر پرولتری» شایسته‌ی گروگان گرفته شدن می‌دانستند و…، نه تنها «حامی خشونت» نبوده، بلکه روشن‌فکری بوده از پاشنه تا پیشانی آغشته به مروت و مدارا.

«دبیر گروه فرهنگ» سزاست از اکابر و اعاظم اصلاح‌طلبان دوم خردادی، به عنوان کسانی که او را بر این مسند نشانده‌اند، بپرسد که آیا همان «پاسداران»، «حامی خشونت» نبودند؟ کسانی که حضرت‌اش را بر این مسند نشانده‌اند، خود از عاملین و آمرین در اردوگاه همان «پاسدارانی» بوده‌اند که امروز «دبیر گروه فرهنگ»، کسی را که یک سنگ اصابت کرده به سر ایشان را به نمایش می‌گذارد «حامی خشونت» می‌داند، اما از شهامت و شرافت ارائه‌ی یک برگ از کارنامه‌ی سراسر آلوده به خشونتِ ایشان، برخوردار نیست.

«دبیر گروه فرهنگ» را کسانی بر این مسند نشانده‌اند که بیش از سه دهه، نشریات خود را بدل به ابزاری برای به قدرت رسیدن اکابر و اعاظم «مجمع روحانیون مبارز» کرده‌اند. بر این اساس، «دبیر گروه فرهنگ» سزاست کارنامه‌ی همان افراد را بررسی کند تا دریابد که بدیل قاتلان خاشقچی در ایران آن افراد بوده‌اند یا فرح پهلوی.

«دبیر گروه فرهنگ» در متن و بطن حمایت از حکومت‌ای قلم به دست گرفته است که تعداد کشته شده‌گان عقیدتی و سیاسی در ظل و ذیل آن، تنها در یک سال، صدها برابر تعداد کشته شده‌گان عقیدتی و سیاسی در 53 سال حکومت پهلوی اول و دوم است. اما در عین حال، حکومتِ مورد حمایت او حکومتِ روشن‌فکرپرور است، اما حکومت پهلوی، حکومتی است مبتنی بر فاشیسم و لمپنیسم. و در عین حال، هم‌او، فرح پهلوی را انسانی می‌داند با این باور که «خشونت خوب است اگر در راستای منافع من باشد.»

«دبیر گروه فرهنگ» را کسانی بر این مسند نشانده‌اند، که سال‌هاست از کارنامه‌ی حکومت‌ای دفاع می‌کنند که بنیان‌گذار «دوران درخشان» آن، در مواجهه با منتقدان عقیدتی خود، آشکارا اعلام می‌کرد «البته مسائل اگر مسائل اسلامی باشد، اگر در رای هم مخالف باشید، باید تو سرتان زد… تا گفته می‌شود مکتبی آقایان مسخره می‌کنند! مکتبی یعنی اسلامی. آن که مکتبی را مسخره می‌کند اسلام را مسخره می‌کند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است، و زنش برایش حرام است، مالش هم باید به ورثه داده بشود، خودش هم باید مقتول باشد.» اما در عین حال، «دبیر گروه فرهنگ» محمدرضا پهلوی را دارای «گفتمان ضد روشن‌فکری» می‌داند، و می‌نویسد «برای شاه فیگور محبوب “شعبان بی‌مخ” بود نه امثال ساعدی، مهرجویی، شریعتی و دیگران. چراکه می‌دانست از دل فکر و کار روشنفکری، سطلنت‌دوستی بیرون نخواهد آمد.»

مراد «دبیر گروه فرهنگ» از واژه‌ای به عنوان «گفتمان» چیست؟ به این نوع به کارگیری این واژه در یادداشت مذکور توجه کنید:

پیشران گفتمان فرهنگی پهلوی

گفتمان ضدروشنفکری شاه سابق

نظام فکری و گفتمانی منسجم و مستدل که بتواند در برابر گفتمان‌های بدیل تاب ایستادن داشته باشد    

رفتاری از دورن گفتمان قدرت بی‌حد

گفتمانی که زمانی توسط مردم پس رانده شده است

سلبی برخورد کردن این گفتمان

«دبیر گروه فرهنگ»، واژه‌ای را به عنوان «گفتمان» در کشکول روشن‌فکری ایرانی دیده، و از آن به نوعی استفاده می‌کند که حتی اگر بخواهیم آن را معادل، یا ترجمه‌ی «discurse» بدانیم، پیش از آن، باید به ریش و ریشه‌ی علم و دانش بخندیم، و کمر همت به ادرار بر مزار امثال سوسور و فوکو و کوون و… ببندیم. اما هنوز مانده تا «دبیر گروه فرهنگ» عمقِ حُمق خود را بر صحنه‌ی دفاع از روشن‌فکری به نمایش گذارد.

«دبیر گروه فرهنگ» بارها در یادداشت مذکور از عباراتی چون «سلطنت‌خواهان»، «خاندان سلطنت»، «سلطنت‌طلبی»، «ایده سلطنت‌طلبی»، «جریان سلطنت‌طلبی» و… استفاده می‌کند. حضرت‌اش، در تمامی این موارد، «سلطنت» را معادل «پادشاهی» به کار گرفته است. و این مورد، شاهد عادل این مدعاست که «دبیر گروه فرهنگ» نمی‌داند معنا و مبنای «سلطنت» و «پادشاهی»، و تفاوت و تمایز بنیادین میان این دو، و تفاوت و تمایز میان این دو با نظام سیاسیِ حاکم در ایرانِ پیش از انقلاب 1357، به عنوان نظام «پادشاهی مشروطه»، چیست. حضرت‌اش، به عنوان وکیل مدافع روشن‌فکری، نمی‌داند که «سلطنت»، در سنت اندیشه‌ورزی ایران پیش از پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی، به معنای «حکومت» بود، نه به معنای نظام پادشاهی. پس از آن دوره‌ی تاریخی نیز، عبارت «سلطنت مشروطه»، به معنای «حکومت مبتنی بر نظریه‌ی مشروطیت» بود، و این حکومت از آن‌جهت که به «پادشاه مفوض شده بود»، تبدیل می‌شد به «حکومت پادشاهی مشروطه»، یا «حکومت مشروطه‌ی مبتنی بر پادشاهی».

«دبیر گروه فرهنگ»، با این گمان که با این نوع استفاده از واژه‌ی «سلطنت» می تواند مقدمات تسخیف و تخفیف هواداران حکومت پهلوی را فراهم کند، این جماعت را «سلطنت‌طلب» می‌نامد، در حالی که در جای‌گاه وکیل مدافع روشن‌فکری، نمی‌داند و تا اطلاع ثانوی نمی‌تواند بداند که پیش و بیش از هر چیز، تیر تخفیف و تسخیف را به سینه‌ی علم و دانش و آگاهی نسبت به ابتداییات علم سیاست، شلیک کرده است.

«دبیر گروه فرهنگ» در ادامه، میزان و عمق دانش و آگاهی خود را از مفهومی به نمایش می‌گذارد که یکی از ارکانِ تیتر نخست همان شماره‌ی روزنامه «هم میهن» است. حضرت‌اش بر این باور است که حکومت پهلوی، حکومتی بوده مبتنی بر «لمپنیسم»، و هواداران آن حکومت، یا عده‌ای که اقدام به اهانت به مزار ساعدی کرده‌اند «لمپن» بوده‌اند. هم‌او، این‌گونه «لمپنیسم» را به ما معرفی می‌کند «…زمین بازی را به سمت هتک حرمت، فحاشی و یا بهتر بگوییم لمپنیسم می‌برند.» پس، تا این‌جا دانستیم که «لمپنیسم» یعنی «هتک حرمت و فحاشی». اما آیا «دبیر گروه فرهنگ» می‌تواند به ما نشان دهد که مفهوم «لمپن»(کذا) در آثار مبدع این مفهوم، حتی یک بار بر اساس تقلیل به «فحاشی و هتک حرمت» به کار رفته باشد؟ البته می‌دانیم که حضرت‌اش حتی نمی‌داند که مبدع این مفهوم چه کسی بوده است، اما ورای این مورد، پرسش دیگر از حضرت‌اش این است که آیا می‌تواند به ما نشان دهد که در سیر تطور مفهومی «لمپن»، یک بار بنیان مفهومیِ آن، قابل تقلیل بوده به «فحاشی و هتک حرمت» ؟

«دبیر گروه فرهنگ» بر اساس این باور که هر گِردی گردو است، و هر که ریش داشته باشد را می‌توان پدرِ خود دانست، به این میزان از فهم رسیده است که «چون لمپن‌ها (کذا) فحاشی و هتک حرمت می‌کنند، پس، هرکس که فحاشی و هتک حرکت می‌کند لمپن است.» اما بیایید تا این مدعای حضرت‌اش را بپذیریم، تا ببینیم بر اساس این مدعا چه کسانی را می‌توان «لمپن» نامید. «دبیر گروه فرهنگ» در بخشی از همین یادداشت، می‌نویسد «برای شاه فیگور محبوب “شعبان بی‌مخ” بود نه امثال ساعدی، مهرجویی، شریعتی و دیگران.» پرسش از حضرت‌اش در راستای پذیرش مفهوم «لمپن» از جانب او، این است که آیا غلام‌حسین ساعدی و علی شریعتی اقدام به «فحاشی و هتک حرمت» منتقدان و مخالفان خود نکرده‌اند؟ اقیانوسی از مستندات ستبر و سترگ شهادت می‌دهد که این حضرات، نه تنها چنان کرده‌اند، بلکه پا را بسیار فراتر از مرزهای «فحاشی و هتک حرمت» نهاده‌اند. در چنین شرایطی، «شعبان بی مخ» لمپن است، و، ساعدی و شریعتیِ «بامُخ»، روشن‌فکر و عالِم و آگاه؟

«دبیر گروه فرهنگ» در ادامه‌ی افاضات خود درباره مفهوم «لمپن» چنین می‌نویسد «…لمپنیسمی که سنت پهلوی‌چیان از رضا قلدر تا شخصیت‌های مطرح این روزهایشان است.» در این‌جا، در می‌یابیم که «لمپنیسم» قابل تبدیل به «سنت» نیز هست. اما آیا «دبیر گروه فرهنگ» می‌تواند حرف محصلی در راستای دفاع از «سنت لمپنیسم» به ما ارائه کند؟ هرگز! او، این مدعا را نیز تنها به مثابه «دشنام و هتک حرمتی» در مواجهه با کارنامه‌ی پهلوی اول به کار می‌گیرد، تا با پرتاب کردن عباراتی چون «پهلوی‌چیان» و «رضاقلدر»، هم‌چنان خود را وکیل مدافع روشن‌فکری بداند، و این نوع عبارات را مصداق «فحاشی و هتک حرمت» نداند.

«دبیر گروه فرهنگ»، در ادامه، به سراغ مفهومی دیگر می‌رود تحت عنوان «ولایت‌عهدی». هم‌او می‌نویسد « کدام عقل سلیمی می‌پذیرد فردی به صرف اینکه حاصل ازدواج دو آدم دیگر بوده توانایی اداره مطلق امور را داشته باشد و برای تصمیم‌گیری درباره سرنوشت میلیون‌ها ایرانی صاحب صلاحیت است؟» پاسخ این پرسش را همان کسانی که او را بر مسند «دبیر گروه فرهنگ» نشانده‌اند، و همان جماعتی که از ایشان به عنوان روشن‌فکر در برابر «لمپن‌ها و فاشیست‌های سلطنت‌طلب» دفاع می‌کند، در بساط حضرت‌اش نهاده‌اند. تمامی این جماعت، آشکارا بر این باورند که « فردی به صرف اینکه حاصل ازدواج دو آدم دیگر بوده توانایی اداره مطلق امور را دارد و برای تصمیم‌گیری درباره سرنوشت میلیون‌ها نفر صاحب صلاحیت است.»   

همان علی شریعتی به مثابه «فیگور روشن‌فکری» برای «دبیر گروه فرهنگ»، آشکارا در تایید صلاحیت «فردی به صرف این‌که حاصل ازدواج دو آدم دیگر بوده»، در صور این مدعا می‌دمید که «امام هشت ساله»، «…دارای ارزش‌های مافوق همه است و اگر در زمان خودش سرنوشت جامعه را از خلیفه می‌گرفتیم و به او می‌سپردیم، سرنوشت همه‌ی ما عوض می‌شد.»

«دبیر گروه فرهنگ» در مقام دفاع از روشن‌فکری، هیچ چاهی برای دفن میراث حکومت پهلوی نمی‌کند، که در نهایت، بدل به گورستان مدعیات خود، و «فیگورهای روشن‌فکری» نشود. و بر همین اساس، و در همین راستا، نظریه‌ی «ولایت‌عهدی» در نظام پادشاهی نیز یکی دیگر از این‌گونه چاه‌ها به شمار می‌رود. او نمی‌داند، و با توسل و تمسک به ریسمان مندرس روشن‌فکری، تا اطلاع ثانوی نمی‌تواند بداند که نظریه «ولایت‌عهدی» در نظام پادشاهیِ مشروطه، چرا و چگونه قابل تقلیل به مدعیاتی چون «صرف این‌که حاصل ازدواج دو آدم دیگر بوده»، نیست.

«دبیر گروه فرهنگ» چند روز پس از انتشار این یادداشت در روزنامه «هم‌میهن»، با انتشار یادداشت دیگری در همان روزنامه، اعلام کرد کسانی که اقدام به انتقاد از آن یادداشتِ نخست کرده‌اند عوامل «اداره سوم ساواک در اینستاگرام و ایکس هستند.» حضرت‌اش در این یادداشت نیز به دفاع از امثال ساعدی و براهنی پرداخته به مثابه «روشنفکران راستین»، و در سوی دیگر ماجرا، پرویز ثابتی را این‌گونه معرفی کرده است «آدم‌کُش و شکنجه‌گر و دجال»

«دبیر گروه فرهنگ»، در ادامه‌ی یادداشت دوم، آن‌جا و آن‌گاه که در مواجهه با انتقادات، دیگر توان حملِ کوله‌بارِ سرشار از فضاحتِ دفاع از ساعدی را از دست داده، چنین می‌نویسد «مسئله امروز حتی درست و غلط بودن ساعدی نیست، مسئله مبارزه با خفقان اداره سوم ساواک پهلوی در شبکه های اجتماعی است.»

پرسش از حضرت‌اش این است که آیا شبکه‌های اجتماعی در ایران، از جانب «اداره سوم ساواک» فیلتر شده‌اند؟ آیا طی 45 سال اخیر، «اداره سوم ساواک» با تبدیل «حق انتشار مطبوعات» به «امتیاز انتشار مطبوعات»، باعث انحصارگرایی ایدئولوژیک در عرصه‌ی رسانه‌ای کشور شده است؟ کاربران شبکه‌های اجتماعی، با پشتوانه‌ی منابع عمومی مردم ایران و یارانه‌ها و رانت‌های دولتی و حکومتی، فعالیت رسانه‌ای می‌کنند، یا کسانی چون شما؟

امثال ساعدی که فاصله‌ی حمایت از او از جانب روزنامه‌ی «هم میهن» تا اعلام برائت از هم‌او، از جانب همان روزنامه، کم‌تر از یک هفته بود، هرگز مسئولیت جهالت‌های ویران‌گر و دوران‌سوز خود را نپذیرفتند، و مسئولیت تمامی افکار و رفتار آفت‌بار خود را حوالت دادند به «ساواک» و امپریالیسم. 45 سال پس از آن ماجرا، «دبیر گروه فرهنگ» نیز آشکارا نشان می‌دهد که سالک همان سبیل است و بس. آیا 45 سال پس از انحلال ساواک، مسئولیت جهالت فردی نسبت به مبادی و مبانی فارسی‌نویسی، که در عین حال، در جای‌گاه امثال دهخدا و فروغی و خانلری نشسته، با اداره سوم ساواک است؟ آیا 45 سال پس از انحلال ساواک، مسئولیت جهالت فردی نسبت به مبادی و مبانی پادشاهی مشروطه، که در عین حال، در جای‌گاه میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله و طالبوف و منصورالسلطنه عدل نشسته، با اداره سوم ساواک است؟ آیا 45 سال پس از انحلال ساواک، مسئولیت جهالت و بلاهت فردی در جای‌گاه «دبیر گروه فرهنگ» ارگان دولت جمهوری اسلامی، نسبت به مفاهیمی چون لمپنیسم و فاشیسم و سلطنت و… با «دجالی» به نام پرویز ثابتی است؟

از سال‌ها پیش از این، در 1000 صفحه از مجموعه آثارم بار اثبات این مدعا را به دوش کشیده‌ام که «کارِ روشن‌فکری» چیزی نیست جز ذبح مفاهیم در مذبح ایدئولوژی. «دبیر گروه فرهنگ» روزنامه «هم میهن»، ماجرای تعرض به مزار غلام‌حسین ساعدی را بهانه‌ای می‌کند برای حمله و هجمه‌ی سیاسی به اردوگاه رقیب. اما کدام «اردوگاه رقیب»؟

اصلاح‌طلبان دوم خردادی که «دبیر گروه فرهنگ» در مقام کارگزارِ مطبوعاتی ایشان یادداشت «لمپنیسم علیه فاشسیم» را در کارنامه‌ی خود و آن جماعت ثبت کرده است، در دو دهه‌ی نخستین پس از انقلاب 1357، اردوگاه چپ ایرانی، اردوگاه نهضت آزادی، و، ماتَرَک «جبهه ملی» را به مثابه رقبای خود در عرصه‌ی سیاست می‌دانستند. بر همین اساس، هرچه در توان داشتند در راستای تخریب و تخفیف آن رقبا در عرصه‌ی سیاست به کار گرفتند. وجه غالب این نوع مشی «اصلاح‌طلبان دوم خردادی» در آن دوران، معرفی کردن رقبای سیاسی خود به مثابه خطرهای بالقوه و بالفعل برای براندازی جمهوری اسلامی بود. بر این اساس، حضرات، تیغِ نظام سیاسی حاکم را در راستای حذف و سرکوب رقبای سیاسی خود از نیام برون کشیده، و با مشروعیت‌بخشی به آن، بدل به کارگزاران نظری و عملیِ حذف آن رقبا از عرصه‌ی سیاست شدند. سال‌ها پس از آن دوران، اصلاح‌طلبان دوم خردادی، ماتَرَک حکومت پهلوی و هواداران آن حکومت را در مقام و جای‌گاه اصلیِ رقبای سیاسی خود تشخیص داده‌اند. بر این اساس، در راستای عادت مالوف و طریق معروف، گام در همان وادی ساق نهاده‌اند، تا همان تیغ را این بار بر گردن رقبای خود در این میدان و در این دوران گذارند. طی بیش از 4 دهه‌ی اخیر، خطرات و آفات این نوع مبارزه‌ی سیاسی از جانب این جماعت، بسیار کم‌تر بوده از خطرات و آفات مشی ایشان در راستای ذبح مفاهیم در مذبح ایدئولوژی؛ به مثابه ماموریت اصلی «دبیر گروه فرهنگ»

در اواخر دهه‌ی40 و در دهه‌ی 50، وجه غالب اردوگاه چپ ایرانی، گام در وادی مبارزه مسلحانه علیه حکومت وقت نهاد. اما این نوع مشی مسلحانه، دارای پشتوانه‌های تئوریکی بود که به مثابه فرآورده‌ای آفت‌بار بر اساس فرآیند نظام نظری روشن‌فکری، در اختیار رفقای تروریست قرار گرفته بود. به دیگر بیان، اگر در دهه‌هایی پیش از انقلاب 1357، نظریه‌پردازان مشی تروریستی، با یک دست کتاب می‌نوشتند و با دستی دیگر اسلحه برمی‌داشتند، اما پس از انقلاب 1357 بر اساس نوعی تفکیک تکلیف، روشن‌فکری ایرانی با ذبح مفاهیم در مذبح ایدئولوژی، ذهن و ضمیر نیروهای سرکوب‌گرِ رسمی، و ذهن و ضمیر توده‌ها را دچار تخدیر می‌کرد، که در نتیجه، هر دو طرف، سرکوب رقبای سیاسی این جماعت را محض ثواب و صواب محض پندارند. اینک، اصلاح‌طلبان دوم خردادی، باز هم بر اساس همان سنت مرسوم و منحوس، عزم آن دارند تا با معرفی رقبای سیاسی خود به عنوان «لمپن» و «فاشیست» و «دجال»، تیغ ِ نیروهای سرکوب‌گرِ رسمی را علیه ایشان از نیام برون کِشند. چنین کسانی چرا نباید در مقام دفاع از امثال ساعدی قرار گیرند؟ مگر نه همان غلام‌حسین ساعدی بود که ابتدا در کار برون کشیدن تیغ فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، پس از آن در کار برون کشیدن تیغ چریک‌های فدائی خلق، پس از آن در کار برون کشیدن تیغ روحانیت انقلابی، و پس از آن در کارِ برون کشیدن تیغ مجاهدین خلق علیه ایران و ایرانیان بود. در این میان، فقط طنز ماجرا این است که اصلاح‌طلبان دوم خردادی، که امروز با سلسله‌داری روزنامه «هم‌میهن» تحت مدیریت غلامحسین کرباسچی، از باب «دشمنِ دشمنِ ما، دوست ماست»، هم‌میهنِ رفقای کمونیست شده‌اند، از یک‌سو، خود را میراث‌خواران راستینِ انقلاب 57 می‌دانند، و از دیگر سو، به دفاع از روشن‌فکری به نام ساعدی می‌پردازند، در حالی که همان ساعدی سال‌ها پیش از این، در ارزیابی کارنامه‌ی همان میراث‌خواران راستین، آشکارا اعلام کرد «شاشیده شد تو انقلاب.»


  • اصلاح طلبیاصلاحاتغلامحسین ساعدیکمونیسممارکسیسم

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[503760],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

اگر آنها… ما هم…

دیپلماسی شعر

مدرسه ای در مسیر سیل

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#