نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • در ستایش پول

تاملی در تقبیح ثروت در جامعه ایرانی
در ستایش پول

  • مارس 24, 2021

از باغشاه در دوران “مشروطه” تا خیابانهای تهران و زندان کمیته مشترک در دوران “پهلوی دوم” تا همان خیابانها و بازداشتگاه کهریزک در دوران “خرداد 88″، خونهایی در جویبارِ جامعه ایرانی روان است به رنگ ِ “آرمانگرایی” و از جنس ِ بذل ِ وجود در جولان ِ جود و در طلب ِ معبود و جهاد در طریق ِ مطلوب.

این “مطلوبات” که در دفتر ایام اینسان فدوی داشته اند و این “آرمانها” که در خاک ِ کمال ِ جود، بذر آنگونه بذل ِ وجود کاشته اند ، از دیدگاه علمای قوم در دو وجه “مطلوبات فردی” و “مطلوبات جمعی” بایسته ی تدقیق و شایسته ی تحقیق هستند.

بر این اساس “مطلوبات فردی” عبارتند از ؛

1– قدرت 2– ثروت 3– علم  4- مقام و منصب 5– حیثیت اجتماعی 6– محبوبیت 7– شهرت

و “مطلوبات جمعی” بر همین سبیل منقسم اند بر ؛

1– رفاه 2– امنیت 3– آزادی 4– عدالت

اما اگر در عرصه ی سیاسی این “مطلوبات جمعی” هستند که بیشتر قدر می بینند و بر صدر می نشینند، در همین عرصه حتی آنگاه و آنجا که بسیارانی منادی احتشام این مطلوبات و مدعی احترام به آنها هستند، چه بسیارانی دیگر که اینگونه ندا و ادعا را نه تنها در خور افتخار، بلکه دارای هیچگونه اعتبار نمی دانند. اما چرا ؟

ایشان بر این باورند که صاحبان آنگونه ندا و ادعا، به “مطلوبات جمعی” تنها از منظر ِ ابزار و دستاویزی می نگرند تا بواسطه ی آنها، بازی را در میدان ِ کسب ِ “مطلوبات فردی” ببَرند.

به دیگر بیان ؛ اجرای “عدالت”، ادعا و بسط ِ “آزادی و امنیت و رفاه”، تنها ندایی ست در برابر ِ کوهسار ِ کسب ِ “مطلوبات فردی” تا با سر دادن اینگونه فریادها در برابر این کوهسار در واقع بازتابهایی از جنس ِ قدرت و ثروت و مقام و منصب و حیثیت اجتماعی و محبوبیت و شهرت، نصیبشان شود.

در نخستین مواجهه با این مسئله، باید گفت؛ گیرم که چنین باشد، چه جای تخفیف و چه حاجت به تسخیف ؟

از آنکه، و از آنانکه گام بر گریوه ی کسب و بسط ِ “مطلوبات جمعی” می نهند، چه کس شایسته تر برای در آغوش کشیدن شاهد ِ آنگونه “مطلوبات فردی”؟

و اینجاست که در صحنه ی واقعیت و بر صفحه ی عمل، قصر ِ امل در سرزمین “اخلاق کانتی”، سخت سست بنیاد است. و اگر در این صحنه و بر این صفحه، کسانی سودای ساخت عالمی دیگر و از نو آدمی، در سر دارند و بر آنند تا با ساقی ِ این سودا بهم سازند و بر آدم بتازند و بنیاد عالم را براندازند، البته که سزاست در این راستا مختصات ذاتی و تمنیات ِ مناطی ِ آدمی را “هست ها”یی در خور ِ نیستی بدانند و توسن خیال در ظلال ِ حصول ِ”باید ها” برانند، و عاقبت در منتهای تجربه، پای در گل بمانند، و داغ بر دل در برزخ این خیال خام و در سراب ِ آنگونه ساختن ها، بسوزند.

اما اگر ماجرا بر این مدار و از این قرار باشد که شواهد پرشمار و دلایل ِ استوار، از عدم استحصال ِ آن “مطلوبات جمعی” در محدوده و عرصه ای مشخص، بواسطه ی سلطه و سیطره ی شرایطی خاص حکایت کند، و بازهم علیرغم این شرایط ، عده ای در همین عرصه ندا و ادعای اجرا و بسط ِ مطلوبات مذکور سر دهند، اینجاست که سزاست آن “آرمانها” را به محک ِ “روش” سپرد و بررسی،تببین و مشاهده کرد که روشهای آن افراد در صحنه ی واقعیت و بر صفحه ی عمل، تا چه اندازه امکان حصول و وصول آن “آرمانها” را در بر می گیرد.

و اگر این امکان از منظر ِ “روش”، قریب ِ محال شناخته شود، سزاست که سودای حصول آن “آرمانها” را نیز قرین ِ زوال دانست، و اینجاست که با انسداد ِ مسیر “عمل”، آن “مطلوبات جمعی” تنها بدل به طعمه ای بر قلاب ِ “شعار” می شوند در راستای صید ِ ماهیان ِ بحر ِ بحرانهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و …

در جوامعی که “اعتماد عمومی”؛ مجروح است و “اعتقاد فردی”؛ مذبوح ، این نوع نگرش به منادیان و مدعیان ِ اجرا و بسط ِ “مطلوبات جمعی”، بسیار مشهور و مشهود است، اما در همین جوامع نگرش مردم به “مطلوبات فردی” چگونه است؟

پژوهشی موسّع و بر اساس آن طرح نظریه ای موثق درباره جوامعی با اینگونه مختصات و مشخصات از عهده ی این قلم در اینجا بیرون است، اما گذری آغشته به تدقیق و نظری آمیخته با تحقیق بر جامعه ی ایران در زمانه ی اکنون، آنچه بر همین قلم آشکار نموده جز این نیست که ؛ در این جامعه با مشخصات ِ مذکور، نگرش غالب نسبت به “مطلوبات فردی” نیز طرفه حکایتی ست در خور توجه و تامل ِ بسیار.

اکثر قریب به اتفاق این مطلوبات در این جامعه از جانب افراد، در درون و درباره ی خودشان با ستایش، و در برون و درباره ی دیگری و دیگران با نکوهش مواجه است.

به این معنی که ؛ برای نمونه همگان طالب ِ قدرت و ثروت اند چه هشیار و چه مست، اما در عین حال، همین همگان طاعن ِ قدرتمندان و ثروتمندان اند چه در مسجد چه  کنشت !

همگان غرق تمنا در وادی کسب شهرت اند و در عین حال در همین وادی، مشاهیر؛ مورد ِ نفرت!

همگان در کار ِ تحسین علم اند در عیان، و تقبیح عالمان در نهان !

همگان آرزوی کسب مقام و منصب در سینه و از صاحبان مقامات و مناصب، چه بسیار کینه ها در همان سینه !

همگان در پی بدل شدن به شخصیتی محبوب ، و در عین حال جمله محبوبان ؛ مغضوب !

اما در ادامه از میان این هفت “مطلوب فردی”، بر آنم تا با برجسته نمودن سرشت و سرنوشت یکی به نام “ثروت”، پرده هایی از مواجهه ی جامعه ایرانی با آن کنار زده و شما را به تماشای نمایشی دعوت کنم ؛ کمیک – تراژیک .

نقل است و نقلی شهیر و فراگیر که ؛ ثروت و سرمایه ی همگان لزوما پول نیست و چه بسیار تنگدستان ِ گشاده دل، و چه بسیار مفلسان ِ باخته در مسابقه ی ثروت و قامت افراخته در سابقه ی حرمت، و چه بسیار بی نصیبان از زر و صاحبان ِ فرّ، و …

در دیگر سو، نقلی دیگر اینکه ؛ چه بسیار آنان که تکدّی می کنند اما تعدّی؛ نه! و چه بسیار آنان که تهی بدره اند اما برده ؛ نه! و چه بسیار آنان که لقمه از خوان مناعت برگرفته و در دهان ِ قناعت می نهند اما دامن از میدان خیانت برگرفته گانی هستند که گام بر گریوه ی جنایت نمی نهند و …

اینگونه سخنان البته که در تاریخ ادبیات فارسی به عنوان یکی از موازین و مواریث فرهنگی ایرانیان، داری پشتوانه های سترگ نظری ست، همان تاریخی که در تبدیل ِ بلاخیز ِ “نتوانستن ها” به “نخواستن ها” یگانه است و هیچ کم ندارد و به جای تعلیم ِ استیفای حق، آموزگار ِ استغنای مطلق است و آنگاه و آنجا که دعوی آموزش ِ مشی ِ اخلاقی به “آدمی” دارد، دامنه ی اخلاق را آنچنان گسترش می دهد که شرط ِ به اخلاق سرشته بودن، فرشته بودن است !

به یاد آورید کسی چون سعدی را که از قضا در این وادی از کسانی بشمار می رود که بیش از دیگران جانب ثروت و توانگری در عرصه ی مال و ثروت را گرفته، اما هم او در باب دوم بوستان در حکایت ” کرَمِ مردان صاحبدل”، چگونه به توسیع ِ شعاع ِ زیست اخلاقی می پردازد و یا در همان باب در حکایت “ممسک و فرزند ناخلف”، به نوع و لون ِ دگر گام در همان وادی می نهد.

اما می دانم که خواهید گفت ؛ “به هر حال شعر است و اغراق در شعر از اسباب ِ زیبایی ست و از اوصاف ِ اثر ِ هنری”، تا اینجای کار کلامی جز در موافقت و گامی جز در مرافقت، با این مدعا نخواهم داشت! اما آیا در عین حال می توانید و می توانیم در ادامه چنین نیز بگوییم که ؛ ” به هر حال شعر است و فرهنگ و بنیانهای علایق و ذوائق و سلایق ما را چه به شعر”؟!

می دانید و می دانم و می دانند که سعدی و بسیاری از همقطاران او آنچه برای نمونه در حکایت اخیر مراد کرده بودند در باب ِ مذمت امساک بوده، اما آنگاه که روی ِ دیگر ذم امساک به اینجا می کشد، مسئولیت عواقب و توابع آن را نیز می پذیرید و یا خود به آن عاملید؟! که ؛

به دستم نیفتاد مال پدر

که بعد از من افتد به دست پسر؟

همان به که امروز مردم خورند

که فردا پس از من به یغما برند

خور و پوش و بخشای و راحت رسان

نگه می چه داری ز بهر کسان؟

برند از جهان با خود اصحاب رای

فرو مایه ماند به حسرت بجای

زر و نعمت اکنون بده کان تست

که بعد از تو بیرون ز فرمان تست

این نمونه را به این دلیل به میان آوردم که از قضا از سویی در به رسمیت شناختن ِ سرمایه و ثروت است، اما و هزار اما … که در این مقام نیز سعدی از آنسوی بام می افتد! و البته آنچه که در این حکایت قریب به عقلانیت و حتی اخلاق است، همان است که شخص “ملامت کن” و “مناع خیر” می گوید ؛

ملامت کنی گفتش ای باد دست

به یک ره پریشان مکن هرچه هست

به سالی توان خرمن اندوختن

به یک دم نه مردی بود سوختن

چو در دست تنگی نداری شکیب

نگه دار وقت فراخی حسیب

اگر تنگدستی مرو پیش یار

وگر سیم داری بیا و بیار

اگر روی بر خاک پایش نهی

جوابت نگوید به دست تهی

خداوند زر برکند چشم دیو

به دام آورد صخر جنی به ریو

تهی دست در خوبرویان مپیچ

که بی هیچ مردم نیرزند هیچ

به دست تهی بر نیاد امید

به زر برکنی چشم دیو سپید

به یک بار بر دوستان زر مپاش

وز آسیب دشمن به اندیشه باش

اگر هرچه یابی به کف برنهی

کفت وقت حاجت بماند تهی

گدایان به سعی تو هرگز قوی

نگردند، ترسم تو لاغر شوی

و البته که سعدی او را اینگونه “مناع خیر” معرفی می کند ؛

چو مناع خیر این حکایت بگفت

ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت

و بازهم البته که آنگونه اغراقها، خوراک ِ اینگونه “نخفتن ِ رگها”ست، اما “آدمی” را دچار این نخفتن رگ نمودن، و باب ِ “رمانتیسم” را بر او گشودن، همان پشتوانه ای ست که تاریخ ادبیاتی که تحت سلطه و سیطره ی “عرفان و تصوف” بوده، فراوان فراهم کرده است.

پشتوانه هایی حتی تا بدانجا که ؛

چند خواهی پیرهن از بهر ِ تن ؟

تن رها کن تا نخواهی پیرهن

آنچنان وارسته شو کز بعد ِ مرگ

مرده ات را عار آید از کفن

و حتی نه در وادی ِ “مال” بلکه در مقام ِ طلب ِ “نان”، برای نمونه همان مولانا که از سویی معترف به این مهم است که ؛

آدمی اول حریص نان بود

زانکه قوت و  نان ستون جان بود

اما هم او یکباره آهنگ دیگر و این نغمه سر می کند که ؛

نانی بده نانخواره را ، آن طامع ِ بیچاره را

آن عاشق ِ نانباره را کنجی بخسبان، ساقیا !

ای جان ِ جان ِ جان ِ جان ما نامدیم از بهر ِ نان

برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

و یا ؛

مبادا و مبادا که سر خویش بگیرید

که ایشان همه جان اند و شما سخره ی نانید

بکوشید بکوشید که تا جان شود این تن

نه نان بود که تن گشت اگر آدمیانید

و یا حتی حافظ که غزلی با چنین مطلعی در به رسمیت شناختن ِ سرشت و سرنوشت راستین ِ آدمی می سراید که ؛  

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

اما هم او نیز در ادامه یکباره به اینجا می رسد که ؛

من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست

کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم ؟

من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج ها

کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم

گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم

و یا هم او به آن علت که می داند “عمل کیمیاگری” ممکن و مقدور و میسور نیست و حتی در غزلی اینگونه این “عمل” را به سخره می گیرد ؛

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند ؟!

با اینهمه این “عمل غیر ممکن” را در برابر مقامی دیگر قرار می دهد که توجیه گر ِ سیمای نانجیب ِ “بی عملی”ست ؛

حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی

کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری

و شگفتا که در همین غزل، به انواع و الوان ِ مختلف، بنیان اندیشه بر این بحر معلق می نهد ؛

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند

اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج

درویش و امن خاطر و کنج قلندری

و البته یکباره در این میان این مصرع نیز رخ می نماید که ؛

نیل مراد بر حسب فکر و همت است

اما بلافاصله موقوف به این دو مهم که ؛

از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری

اما به همان نسبت که روی دیگر ِ “عمل کیمیاگری”، “فقر و قناعت” نیست، روی ِ دیگر ِ “سلطانی” نیز چه در وجه قدرت و چه در وجه ثروت، “درویشی و قلندری” نیست و این آیتی ست در راستای همان “دوگانه سازی های ویرانگر” که منتهی به چنان توسیع و بسطی از شعاع اخلاق می شود که “آدمی” را دیگر امکان زیست در آن محدوده نیست.

روی دیگر این توسیع، فرا واکنشی (overreaction) است که از اصل و اساس ثروت را مذموم و طالبان آن را آلوده به انواع معایب می داند و در همین راستاست که آدمی در مشعر ِ تمنیات و خواسته ها، شعار ِ “الفقر فخری” سر می دهد و حافظ وار بر آستان این باور سر می نهد که ؛

دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار

گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو

و بازهم در برابر هم نهادن ِ “فقر و سلطنت”! و گویی این قوم نه تنها در “جهان جدید” از وجود ِ برکت خیز ِ “طبقه متوسط” بی بهره، بلکه در پیشینه ی تاریخی خود نیز همواره محروم از نعمت ِ “حد وسط” در بسیاری از عرصه ها بوده اند.

همان “حد وسطی” که به باور ارسطو، مبنای “فضیلت” بود.

اما ورای اینگونه پشتوانه ها، روزگار گذراندن در دورانی که  بر اساس ایجاد گسلهای دوران ساز ِ معرفتی، مبانی “انسان شناسی” (anthropology) و “هستی شناسی” (ontologie) در راستای استقرار و استحکام و استمرار ِ نظامات اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و حتی مذهبی، با تغییرات و تحولات بنیادین مواجه شده ، دیگر مجالی برای آموزه هایی چون “افتخار به فقر” و “از روی نَشُستن غبار فقر و قناعت” و… باقی نمانده است و آنان که در این وادی رحل اقامت افکنده اند، شاگردان مکتب ِ نشاندن ِ “نخواستن ها” به جای “نتوانستن ها” هستند.

اما با این تفاوت که ؛ در این روزگار آنان که “نخواستن” را به جای “نتوانستن” به دیگران قالب می کنند، “توانایان” را لزوما نه بعنوان “خواستاران”، بلکه بعنوان “غاصبان” و “راهزنان” می شناسند و می شناسانند.

بر این اساس آنکه معترف است بر این مهم که ؛ “من بعنوان آدمی آمده ام تا آنجا که در شعاع امکان می گنجد کام بگیرم از لذتهای این جهان و در همین راستا پایبند به این آموزه ام که توسعه ی بهره گیری از لذایذ، نیازمند ِ توسعه ی سرمایه ی مالی من است”، البته که به جای آنکه آفرین بشنود، نفرین می شود و اینگونه در معرض این قصاص پیش از جنایت قرار می گیرد که ؛ ” چنین آدمی حاضر است همه چیز را فدای لذت خویش نماید”، و پس از این قصاص است که او را ناگزیر باید در گورستان ِ “بی اخلاقان عالم” دفن کرد و الفاتحه!

در حالی که نه تنها چنین نیست، بلکه اگر بنا بر قصاص و برداشت و قضاوت ِ پیش از “عمل” باشد، انسان ثروتمند بسیار بیش از دیگران از قابلیت ِ “زیست اخلاقی” برخوردار است، و از این نیز پیشتر رفته و خواهم گفت که نه تنها پیش از بررسی در میدان “عمل”، حتی ورای این عرصه و در دل ِ این میدان نیز زیست اخلاقی ِ انسان ثروتمند بسیار بیش از سایرین بر سبیل امکان بود، است و خواهد بود.

حافظ در مواجهه ای “رندانه” در مقام توجیه خطاکار و البته گناهکار بودن آدمی می گفت ؛

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست

معنای عفو و رحمت پروردگار چیست؟!

و من به همین نسبت می گویم ؛ انسان ثروتمند بسی بیش از دیگران از امکان ِ اخلاقی زیستن برخوردار است، چرا که به واسطه ی همان ثروت از امکان ِ انجام بسیاری از فضائل و فرائض اخلاقی برخوردار است از جمله ؛ سخاوت.

آنکس که مال و ثروتی ندارد را چه جای گام نهادن در مسیر سخاوت؟!

البته همانگونه که پیش از این اشاره شد، می دانم که خواهید گفت ؛ “مگر ثروت تنها خلاصه در پول است؟” و ادامه خواهید داد که ؛ ” مثلا آنکس که جمال و کمال و علم و هنری دارد نیز می تواند اینهمه را بعنوان ثروت، سرمایه ی سخاوت کرده و در راه کمک به دیگران از آنها بهره ببرد”.

پاسخ من است که ؛ حتی اگر اینهمه را ثروت محسوب کنید، بازهم درخواهید ماند آنجا که این پرسش را در برابر مواجهه ی مبتنی بر “عقلانیت” قرار دهم که ؛ ” مگر نه آنکه کسب همان علم و هنر، و کسب بسیاری از جمالات و کمالات نیز بدون بهره بردن از پول، در مرزهای غیر ممکن سیر می کند؟!”.

آنگونه که جلال الدین دوانی در “اخلاق جلالی” می نوشت ؛

” … حکمت با توانگری بیدار است و با درویشی در خواب، که دانا را چون دنیا نباشد، خلق از او منتفع نتواند شد، بلکه خود نیز به سبب توجه به مصالح ضروری از بسی کمالات باز ماند ؛

مرا به تجربه معلوم گشت آخر حال

که قدر مرد به علم است و قدر علم به مال ” .

و اگرچه بازهم نباید در دام آن “دوگانه سازی های ویرانگر” افتاد و سلطان و درویش را در برابر هم نهاد، اما چه جای انکار که ؛ به همان نسبت که قابلیت زیست ِ اخلاقی برای ثروتمندان بیشتر، قابلیت ِ اینگونه زیست برای تنگدستان و مستمندان کمتر خواهد بود.

و بازهم می دانم که بسیارانی خواهند گفت ؛ “کدام سخاوت؟ بسیاری از ثروتمندان عالم را بهره ای از سخاوت و کرامت نبوده و نیست”. و این مدعا را البته را می توان از انگشت پا تا پیشانی ، مسلح و مجهز نمود به همان پشتوانه های موجود در “ادبیات فارسی” و فرهنگ ایرانی، و گفت ؛

دِرَم داران ِ عالم را کرَم نیست !

اما حتی اگر به فرض چنین باشد، خواهم گفت ؛ مگر نه آنکه در ادامه نیز باید گفت ؛

کرَم دارن عالم را درَم نیست !

و این چه کرَمی ست که بی بذل ِ دِرَم قابل تشخیص و تایید است و در مقابل، آن چه دِرَمی ست که میزان ِ کرَم آن کاملا ابطال ناپذیر است !

به این معنی که ؛ اگر شخص ِ ثروتمند، به بسیارانی که از چشم ِ شناخت و مشاهده ی ما دور و غایب هستند، ببخشد و کرَم روا دارد، اما به هر علت به ما نبخشد و بر خوان کرامت او جایی برای ما نباشد، درباره اش خواهیم گفت ؛ بی کرَم است!

و حتی اگر به ما نیز ببخشد و به دیگری نبخشد، همان دیگری خواهد گفت ؛ بی کرَم است!

و بازهم حتی اگر به دیگری نیز ببخشد اما به دیگران نبخشد، همان دیگران بازهم خواهند گفت ؛ بی کرَم است!

و نتیجه آنکه ؛ کرَم داران عالم باید تمامی آنچه که دارند را ببخشند تا در نهایت بی دِرَم شوند و بر اساس تئوری مذکور آنگاه و آنجاست که کرَم خواهند داشت، چون سرانجام دِرَمی ندارند و مصداق بخش دوم این تئوری قرار خواهند گرفت که ؛ کرَم داران ِ عالم را دِرَم نیست !

و این همان پند ِ “مانع خیر” ( به تعبیر سعدی) به آن فرزند بود که می گفت ؛

به دست تهی بر نیاد امید

به زر برکنی چشم دیو سپید

به یک بار بر دوستان زر مپاش

وز آسیب دشمن به اندیشه باش

اگر هرچه یابی به کف برنهی

کفت وقت حاجت بماند تهی

گدایان به سعی تو هرگز قوی

نگردند، ترسم تو لاغر شوی

اما آیا تنها به این دلیل که ثروتمندان بیشتر از امکان سخاوت برخوردارند، ایشان را باید بیشتر دارای قابلیت زیست اخلاقی دانست؟ پاسخ آن است که ؛ تنها به این دلیل نه!

ثروت از همیشه تا هنوز پشتوانه ای برای رفاه بوده و این رفاه از یک سو انسان را دارای “حق انتخاب” می کند و از تنگنای “اجبار”ی می رهاند که جانمایه ی نظامات سیاسی و عقیدتی است که “تکالیف” را برتر از “حقوق” می دانند.

انسان ِ دارای حق ِ انتخاب بیشتر، انسانی ست مانوس تر با “حقوق”، اما بازهم نباید در دام ِ همان “دوگانه سازی ویرانگر” افتاد و گفت ؛ “آنان که بیشتر در وادی حقوق روزگار می گذرانند بی بهره از تکالیف، از جمله تکالیف اخلاقی در برابر دیگران هستند”، پرواضح است که نه تنها لزوما چنین نیست، بلکه اینگونه مواجهه با این مسئله آنگونه که اشاره شد ستون خیمه ی نظامات استبدادی و سرکوبگر ِ حقوق انسان بوده و هنوز هم هست.

از دیگر سو، همین رفاه است که آسایش و آرامشی روحی و روانی برای آدمی فراهم نموده، که این آسایش و آرامش به مثابه پشتوانه ای در راستای گذر ِ مبتنی بر رعایت اصول اخلاقی از گذرگاه های خطرخیزی در روزگار، آغشته به آفاتی چون  تزویر و ریا و چاپلوسی و ذلت پذیری و سرسپردگی و… خواهد بود.

بازهم ممکن است بگویید ؛ ” چنین نیست و از قضا آنان که از این رفاه برخوردارند را هر لحظه بیم و هراس ِ فرو ریختن و نابودی همان رفاه، ایشان را دچار اختلالات و پریشانی های روحی و روانی خواهد کرد”.

پاسخ این است که ؛ بله! ممکن است چنین نیز باشد اما به همان سعدی مراجعه کنیم، آنجا که حتی آن عابد ِ اخلاقمدار ِ در بند ِ رضا و اراده ی باری نیز در نهان می گفت ؛

غم فرزند و نان و جامه و قوت

“بازم” آرد ز سیر در ملکوت

همه روز اتفاق می‌سازم

که به شب با خدای پردازم

شب چو عقد نماز می‌بندم

چه خورد بامداد فرزندم

هرچند کسی چون امام محمد غزالی، در برشمردن “آفات مال” در وجه دینی، همین فقر و عجز را از “اسباب عصمت” می دانست و به این نکته اشاره می کرد که ؛

” (ثروت) راه معصیت بر آدمی آسان کند، و شهوات اندر باطن آدمی متقاضی معاصی است، ولکن عجز یکی از اسباب عصمت است، چون قدرت پدید آید اگر در معصیت افتد هلاک شود و اگر صبر کند صبر با قدرت دشوارتر بود”.

و اگر اینگونه اضطراب ها و پریشانی ها، روح و روان ِ آدمی را مورد هجوم قرار می دهند، سرزمین روح و روان ِ مفلسان و تنگدستان آیا بیش و پیش از دیگران مستعد ِ اینگونه هجمه ها نیست؟!

اما با اینهمه بر اساس ادعای ما، اینک که اکثر قریب به اتفاق آدمیان در همین جامعه ی ایران امروز تا مغز استخوان طالب ِ کسب و بسط ِ ثروت هستند، پس چرا در عین حال از اینگونه نگرش منفی و نفرت خیز نسبت به همین ثروت و ثروتمندان برخوردارند؟

پاسخ علاوه بر همان نسبت ِ میان رابطه ی مذکور درباره “نتوانستن ها” و “نخواستن ها”، این است که ؛ جامعه ای با شرایط ِ اقتصادی ِ مبتنی بر عدم شفافیت،ثبات و نظام مندی و رقابت ِ آزاد، بیش از سایر جوامع مستعد ِ ایجاد و بسط ِ نگرش منفی به ثروت و ثروتمندان خواهد بود.

در جامعه ای که در اکثر محاورات و اغلب مکاتبات، پسوند ِ “ثروتمند” ؛ “بودن” است و پسوند ِ “مستمند” ؛ “شدن”، این باور را در سطح عمومی گسترش می دهد که عده ای ثروتمند همواره در محدوده ی ثبات و استحکام و امنیت روزگار می گذرانند و در همان محدوده ، کاری جز مکیدن خون ِ مستمندان ندارند. و به یادآورید بسیاری از گروه های “چپ” در این دیار را که پسوندی چون “زالو صفت” را ضمیمه ی تاریخی و عمومی کردند بر عنوان سرمایه داری و سرمایه داران !

در حالی که همین عدم شفافیت و رقابت و امنیت اقتصادی است که فاصله ی ثروتمند و مستمند شدن را به یک روز و حتی به چند ساعت نیز می رساند، و در این شرایط است که البته بسیارانی، تمامی ثروتمندان را قیاس از کسانی می گیرند که یک شبه به لطائف الحیل و بواسطه ی هزارگونه رانت خواری، از مستمند بدل به ثروتمند شده اند.

و در این شرایط، مستمندان را آنگونه “امکان اخلاقی” فراهم است که تمامی ثروتمندان را “دزد و رانت خوار” بنامند و بدانند، اما اگر ثروتمندی به طرح اینگونه نظرات خطر کند که ؛ مستمندان و تنگدستان و فقیران از قابلیت کمتری برای زیست اخلاقی برخوردارند، این نظر ِ او عین ِ “بی اخلاقی” و توهین و سرکوب ِ اقشار ضعیف و فقیران ِ شریف جامعه، دانسته می شود!

دریغا که در این دیار بواسطه ی سلطه آرمانگرایی های بی روش ، سیطره ایدئالیسم ِ رادیکال ، غلبه رمانتیسم و آنتاگونیسم و آنارشیسم در میان بسیاری از روشنفکران بعنوان علمای قوم، و میدان داری باورهای مذهبی ِ تقویت کننده ی نظریه ی “انسان کامل”، این مهم درباره ی شناخت جهان و انسان، بی نصیب از نسیان نبوده که ؛

این جهان، جایگاه انسانهای متوسط و عوام است، نه پایگاه پیامبران و خواص و نه جولانگاه عالمان و پارسایان، از این رو این انسان ِ متوسط را ترغیب به برتر نشاندن فقر و قناعت پیشه گی و زیست ِ زاهدانه نمودن در جهان امروز، چیزی نیست جز جنباندن حلقه اقبال ناممکن.

عالمان، پارسایان، زاهدان، پیامبران و اولیاء الهی را شاید راهی به اینگونه زیستن باشد اما ایشان استثناء در این جهان هستند و البته که در این جهان “حکم اغلب راست”، و استحکام نظرات و نظریات نه بر استثناء بلکه بر قاعده است.

تقبیح و تحقیر و تخفیف و تسخیف ِ ثروت در ظاهر، و حتی در باطن، چیزی نیست جز پاک کردن صورت ِ مسئله در ابعاد مختلف، و اینگونه رویکردها اغلب در جوامعی تبلیغ و ترویج می شوند که در آنجا “ثروتمند ترین ؛ دولت است و ثروت ِ تمامی افراد آن جامعه حتی برابر با ثروت ِ دولت نیست”!

در این جوامع البته که باید در صور ِ تقبیح ِ ثروت دمیده شود، چرا که دولت را نشاید که رقیبی بیابد!

و از دیگر سو این تقبیح ِ ثروت در جوامعی رونق و رواج ِ فروانی دارد که در آن جوامع نیاز به “عدالت” در زمینه های متفاوت بسیار احساس می شود. دماسنج این نیاز در زمینه هایی چون حقوق زنان،اقلیتهای مذهبی و قومی،دگراندیشان، اقشار فرودست و… آنگاه که ارتفاع می گیرد، این گروه ها و افراد، سایر تفاوتها و تمایزها از جمله “ثروتمندی و مستمندی” را نیز بعنوان “دوگانه هایی” در می یابند که مبنایی از “عدالت” نداشته و ندارند.

بنابراین نه تنها آن پشتوانه های تاریخی ِ ادبی و فرهنگی و نه تنها مواجهه ی مبتنی بر عدم درک مبانی و معانی ِ هستی شناختی و انسان شناسی در زمانه ی اکنون، بلکه شرایط ِ اجتماعی و سیاسی نیز در شعله ورتر کردن آتش ِ تقبیح ثروت، بسیار تاثیرگذار است.

بگذارید در پایان حتی اینگونه بگویم که ؛ به باور من بسیاری از اینگونه گفتارها و رفتارهای مبتنی بر تقبیح ثروت، ریشه در نوعی سلوک کلاسیک ِعاشقانه دارد!

به این معنی که ؛ عاشقان ِ ثروت، آنگاه و آنجا که نه تنها به وصال معشوق نمی رسند، بلکه معشوق را در آغوش دیگری و دیگران می بینند، تاب این مایه از “حسادت عاشقانه” را نمی آورند و آنگونه که سعدی می گفت ؛ “رگ غیرت نخفته” ، به سیم آخر می زنند و معشوق به کف نیامده و نصیب دیگران شده را از اصل و اساس، پلید و قبیح می دانند!

اما سزاست که ثروت را پاس داشت و “خواست”، و در راه کسب آن “به قدر وسع کوشید”. در این میان اگر شاهد مقصود را در آغوش کشیدیم که فبها المراد و نعم المطلوب، اما اگر چنین نشد، “نتوانستن” را به رسمیت بشناسیم، نه آنکه اسید ِ “نخواستن” بر چهره ی معشوق بپاشیم!


  • پولثروتدر ستایش پول

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501107],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

چنان نمان و چنین نرو

میراثی ماندگار و نه چندان با اعتبار

صادق در هدایت

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#