نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • داروین بر دار داروینیسم

تأملی در مبانی پیوندپذیری نظام نظری داروین
داروین بر دار داروینیسم

  • می 5, 2023

19 ساله بودم که مقاله‌ای در نقد مارکسیسم نوشتم. مقاله را برای یکی از آشنایان‌ام ارسال کردم که حدود 60 سال از عمرش می‌گذشت، و در خلوت، خود را مارکسیست می‌دانست، و در جلوت، خود را لیبرال می‌نامید. در مقام نقد آن مقاله برای‌ام نوشت «روزی خواهی فهمید که مارکسیسم در ذات خود هیچ اشکالی ندارد، و هر اشکالی که به مارکسیسم وارد است بر اثر پیوند مارکسیسم است با دیگر چیزها.»

اینک 12 سال از آن دوران می‌گذرد و هنوز نتوانسته‌ام بر سبیل استدلال و استناد، ادعای او را درباره «تنها اشکال تاریخیِ مارکسیسم» بپذیرم. اما نکته‌ای را که او درباره مارکسیسم مطرح کرد، به باورم با اندکی اغماض می‌توانم درباره نظام نظری داروین بپذیرم. اما چرا و چگونه؟

نظام نظری داروین، بدون تردید یکی از مهم‌ترین و دوران‌سازترین نظامات نظری در تاریخ زیسته‌ی انسان است. داروین در زمان و زمانه و زمینه‌ای به تدوین و تجهیز نظام نظری خود پرداخت که اهل علم و فلسفه در راستای ارائه‌ی تبیینی درباره ارتباط میان زیست طبیعی و تاریخی و اجتماعی و روانیِ انسان، از هر کرانه تیرِ نظریه روان می‌کردند؛ «باشد کزآن میانه یکی کارگر شود.» در همان زمان و زمانه و زمینه، در عرصه‌ی این‌گونه نظرورزی‌ها، از یک‌سو، با جان استیوارت میل مواجه بودیم، از دیگرسو، با کارل مارکس، از دیگرسو، با داروین، و بلافاصله به اقتفای ایشان با فروید.

در این میان، میل و مارکس، به نظام نظری داروین توجه ویژه‌ای داشتند، اما این مارکس بود که در مواجهه با نظام نظری داروین به مرز شیفته‌گی رسید. توابع و توالی این شیفته‌گی، دو نامه‌ای بود که مارکس با تکیه و تأکید بر ارادت فراوان، به داروین نوشت، و حتی بر آن بود تا یکی از آثار خود را به او تقدیم کند. مارکس در نامه‌ای خطاب به لاسال، معنا و مبنای آن شیفته‌گی به داروین را این‌گونه مطرح می‌کند «کتاب داروین اهمیت بسیار دارد و به یک معنا کار مرا دنبال کرده، چرا که در حکم دفاعی از پیکار طبقاتی در تاریخ، از دیدگاه علوم طبیعی است.»

این نوع فهم مارکس از ظهور و بروز «پیکار طبقاتی» در نظام نظری داروین، نکته‌ای دارای غایت اهمیت بود. مارکس بر جبین «مانیفست» این مدعا را درج کرده بود که ««تاریخِ تمامی جوامعی که تا کنون وجود داشته‌اند تاریخِ پیکار طبقاتی است.» البته می‌دانیم که هم‌او، 4 سال پس از طرح این مدعا، در نامه‌ای به یوزف وایدمایر نوشت «امتیاز کشف وجود طبقات در جامعه‌ی مدرن یا کشف پیکار میان آن‌ها مطلقاً از آنِ من نیست. مدت‌ها پیش از من، تاریخ‌نگاران بورژوا این طبقات را کالبدشکافی کرده بودند.» اما مارکس نه تنها نتوانست از نظام نظری داروین نقبی مبتنی بر تبیینی دقیق و عمیق به نظام نظری خود بزند، بلکه سودای خام التقاط و امتزاج میان این دو نظام نظری، در عرصه‌ی واقعیات ملموس و مشهود تاریخی، باعث خسارت‌های نظری و عملی فروان شد. اما این سودای خام، در اردوگاه «چپ»، با مرگ مارکس به پایان نرسید. در ادامه، دیگرانی در اردوگاه مارکسیسم گام در همان وادی نهادند، چرا که، این‌گونه ترهات و شطحیات را از امثال انگلس در مراسم تدفین مارکس شنیده بودند که مارکس نیز مانند داروین کاشف قانون «تکامل» بوده؛ اما در سطح زیست اجتماعی. انگلس حتی فهمِ در به‌ترین حالت لامارکیِ خود از نظام نظری داروین را در مقاله‌ای به نمایش گذاشت با عنوان «نقشی که کار در گذار از میمون به انسان ایفا کرد.» در همین اردوگاه، دیگرانی چون کائوتسکی و کروپوتکین نیز گام در وادی التقاط و امتزاج میراث مارکس و داروین نهادند، و این مسیر ادامه یافت تا سال 2000 که پیتر سینگر در فراز پایانی کتاب «چپ داروینی»، میراث مارکس را به باد داد، و در عین حال، در پیکر مدعای پیوند میراث مارکس و داروین، این‌گونه روحی جدید دمید «چپ داروینی نباید فرض کند تمام نابرابری‌ها ناشی از تبعیض، پیش‌داوری، سرکوب یا شرایط اجتماعی است، البته که در مواردی چنین است، اما نمی‌توان در تمام موارد چنین فرض کرد.»

اما در این میان، نمی‌توان دیده فروبست بر فرآورده‌های آلوده به جهل و جنون و جنایت در شوروی، در راستای فرآیند همان نوع التقاط و امتزاج. امثال لیسنکو، در ظل و ذیلِ مارکسیسم روسی، از عالمانی بودند که بدل به عاملان و آمران جنایتی شدند که ریشه در خاکِ فهم و درک و برداشت از نظام نظری داروین داشت. پس از آن‌که داروین در راستای تبیین وجوه ژنتیکی وراثت، گام در وادی طرح نظریه‌ی خود مبتنی بر «pangenesis» نهاد، و مدعی وجود و تأثیرگذاری بنیادین «gemmule» شد، عده‌ای در راستای تقویت مبانی «توارث ویژگی‌های اکتسابی» کوشیدند تا به تقویت نظام نظریِ وراثت بر اساس مبانی زیست‌شناسی بپردازند. یکی از اهالی این قبیله، گرگور مندل بود. مندل یکی از هم‌روزگاران داروین بود، اما برجسته‌سازی نظریات او، خصوصاً درباره ارتباط میان ژن‌های غالب و مغلوب، از آغاز سده‌ی بیستم، انجام شد. پس از استقرار و استحکام نظام بلشویکی در شوروی، تروفیم لیسنکو به عنوان رئیس انستیتو ژنتیک در آکادمی علوم شوروی، فرمان داد تا بساط دیدگاه‌های «ارتجاعی» مندل جمع شود، و نظریات یک زیست‌شناسِ «متعهد» به نام میچورین در مدار امور قرار گیرد. در همین راستا، بسیاری از «زیست‌شناسانِ غیرمتعهد» به عنوان خائنین به خلق، راهی اردوگاه‌های کار اجباری شدند و کسانی چون نیکالای واویلف، بر همین اساس کشته شدند.

اما در سوی دیگر میدان، یعنی در منتهی‌الیه اردوگاه لیبرالیسم نیز، بودند کسانی که نظام نظری داروین را ابزار مناسبی دیدند در راستای التقاط و امتزاج با مبانی معرفتی – سیاسی- اقتصادیِ لیبرالیسم. نماد و نمودِ برجسته در این اردوگاه، هربرت اسپنسر بود که نظام نظری خود را مبتنی بر «تکامل اجتماعی»، مصداق یکی از شوخی های روزگار، در زمان و زمانه و زمینه‌ی مارکس، تدوین و تجهیز کرد. بر این اساس، در منتهی‌الیه اردوگاه راست و چپ، مارکس و اسپنسر برآن بودند تا نظام نظری داروین را با نظام نظری خود در پیوند قرار دهند. در این دوران، نظریه‌ی «انتخاب طبیعی» و «بقای اصلح» با خروج از نظام نظری داروین، فرآورده‌های هولناکی در عرصه‌های اخلاقی و سیاسی و اجتماعی داشت.

امثال اسپنسر، از یک‌سو، بدون اعتقاد و التزام به نسبی‌گرایی اخلاقی ، و از دیگرسو، بدون التزام به تقلیل‌گرایی ایدئولوژیک در نظام نظری داروین، نمی‌توانستند میراث داروین را بدل به پروژه‌ای سیاسی در راستای اهداف خود کنند. اما، هم در وجه اخلاقی، و هم در وجه سیاسی، حضرات با مشکل ستبر و سترگی مواجه بودند که ریشه در خاک نظام نظری دیوید هیوم داشت. بر این اساس، مسیر استنتاج ارزش‌ها از واقعیات (باید از است) از لحاظِ تئوریک مسدود بود، و چون چنین بود، حضرات نمی‌توانستند – برای نمونه –  از طرح این گونه مدعیات که «کمک به فقرا بر خلاف طبیعت است»، این‌گونه نتیجه‌گیری کنند که «نباید به فقرا کمک کرد.» علاوه بر اسپنسر، بر همین اساس، کسانی چون جان راکفلر نیز به طرح این‌گونه نظرات مناقشه‌برانگیز پرداختند که «رشد یک کسب و کار بزرگ، چیزی نیست جز بقای اصلح… رُز زیبای امریکایی، فقط با قربانی کردن غنچه‌های نورسی که پیرامون آن رشد می‌کنند، شکوفا می‌شود و شاهدان‌اش را با شکوه و رایحه‌اش به وجد می‌آورد. این نه یک گرایشِ شر در کسب و کار، بلکه فقط حاصل جاری شدن قانون طبیعت و قانون خداست.» البته می‌دانیم که رجوع به بخشی از نظرات داروین نیز دارای قابلیت برداشت‌هایی از آن جنس و سنخ بود، از جمله آن‌که «کسانی که نمی‌توانند فرزندان خود را از فقر استخوان‌سوز نجات دهند نباید ازدواج کنند… باید برای همه‌ی انسان‌ها امکان رقابت آزاد فراهم باشد؛ قانون و عرف نباید تواناترین افراد را از موفقیت بازدارد و مانع شود که آنان بیش‌ترین تعداد فرزندان را پرورش دهند.» اما داروین، علی‌رغم این نکات، و دیگر نکاتی که درباره زنان مطرح می‌کرد، بر اهمیت اخلاق، و تأثیرگذاری فرهنگ نیز تأکید داشت «وقتی که از عالی‌ترین بخش طبیعت بشر سخن می‌گوییم، با آن‌که نزاع برای بقا بسیار مهم بوده و حتی هنوز نیز هست، اما استعدادها و توانایی‌های دیگری هستند که مهم‌تر هستند؛ زیرا پیشرفت کیفیات اخلاقی… تا حدود فراوان از طریق تأثیر عادات و توانایی‌های استدلالی و تربیت و مذهب و مانند این‌ها صورت می‌گیرد، نه از طریق انتخاب طبیعی.» و البته این نوع دیدگاه داروین، در ادامه، از جانب بسیاری از پیروان او به مثابه نوعی «تواضع» فهمیده شد، تا هم‌ایشان در اردوگاه داروینیسم، بر اساس مبانی لامارکیسم، از ارتفاع گردن زرافه‌ها، ساخته شده‌گی «اخلاق» را نتیجه گیرند.

داروین از هراس این‌گونه سوء فهم و برداشت‌ها بود که در نامه‌ای به چارلز لایل نوشت «روزنامه‌ای در منچستر کنایه‌ای ظریف نثار من کرده است، مبنی بر این‌که من اثبات کرده‌ام حق با کسی است که زور دارد، و بنابراین حق با ناپلئون است، و نیز با تمام تجّار کلاه‌بردار.»

در سالیان انتهای سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم، رونقِ بازار برده‌داری و نژادپرستی در بسیاری از نقاط جهان، بدل به علت و عاملی دیگر شد در راستای تکیه و تأکید بر نظام نظری داروین. داروین از دوران سفر با کشتی «بیگل»، و با مشاهده‌ی ساکنان جزایر «تیرا دل‌فوگو»، قائل به به تفاوت میان نژادهای متمدن و وحشی شده بود، اما استنتاجی که عده‌ای در سطوح بالای آکادمیک از «انتخاب طبیعی» و «بقای اصلح» داشتند، بیش و پیش از هر چیز در راستای تأیید برده‌برداری و نژادپرستی بود. این نوع مواجهه حتی ورودی آشکار داشت به عرصه‌ی روان‌شناسی در نیمه‌ی نخست سده‌ی بیستم. کسانی چون ویلیام مک دوگل و کارل بریگم از متن و بطن هاروارد و پرینستون، هیزمِ مدعیات «علمی» در تنور این‌گونه فهم و برداشت‌ها از نظام نظری داروین می‌افکندند. اما پژوهش‌هایی مهمی که در عرصه‌های انسان‌شناسی و مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی در همان دوران انجام می‌گرفت، در عین حال که مؤید این نوع مدعیات رادیکال مبتنی بر «نژادپرستی» نبودند، مدعیات مهمی در نظام نظری داروین را نیز با مناقشات جدی مواجه می‌کردند. آثار کسانی چون بوئاس، کروبر، مالینوفسکی، دورکیم و… از این نوع و لون بودند.

اما آن‌جا و آن‌گاه که بحث ارتباط میان ذهن و جسم، غریزه و ژن، وراثت و رفتار، در میان باشد، روان‌شناسی و روان‌کاوی نمی‌توانستند در معرض نظام نظری داروین قرار نگیرند. فروید از زمان فعالیت در کنار ارنست بروکه در وین، و در ادامه، در فرانسه، در هم‌کاری با ژان مارتن شارکو در بیمارستان سالپتریر، نمی‌توانست هر آن‌چه از مبانی فیزیولوژی و عصب‌شناسی در نظر داشت را در قالب نظام روان‌کاوی، بدون توجه به نظام نظری داروین، تبیین کند. فروید در عرصه‌هایی چون تبیین جایگاه تکوین «اخلاق» لغزش‌های آشکاری به وادی نظام نظری داروین دارد، و علاوه بر آن، بحث او درباره «phylogenetic inheritance» مبتنی بر زیست‌شناسی داروینی، ریشه در نظام نظری امثال ارنست هکل داشت.

اما در آن دوران، در زمینه‌‌هایی چون ژنتیک و عصب‌شناسی، هنوز دستاوردهای علمی آن‌گونه نبود که جا برای طرح مدعیات آغشته به متافیزیک بسیار تنگ باشد. بر این اساس، فروید نظام نظری خود را در دورانی تدوین و تجهیز کرد که یکی از مهم‌ترین موازین و معاییرِ سنجش «علمی» بودن، مقایسه هر نظام نظری با زیست‌شناسی بود. این نوع مرجعیت زیست‌شناسی در عرصه‌ی «علم»، از دوران ظهور و بروز داروین، تا هم‌اینک، در جریان بوده است. به یاد آرید نظام نظری کسی را چون ادوارد ویلسن که در مقام یک زیست‌شناس در اثر مناقشه‌برانگیز خود به نام «Sociobiology: The New Synthesis» به طرح چنین مدعایی پرداخت «…علوم انسانی و اجتماعی به شاخه‌های تخصصی زیست‌شناسی تبدیل می‌شوند؛ تاریخ، زندگی‌نامه، و داستان قراردادهای کردارشناسی انسان‌اند؛ و مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی با هم زیست جامعه‌شناسی یک گونه‌ی خاص از نخستی‌ها را تشکیل می‌دهند.»

اما نکته‌ی بنیادین در روان‌شناسی و روان‌کاوی، رابطه‌ی میان «زیستی و مادی نبودنِ روان و ذهن» با نظام نظری داروین بود.  در این زمینه، هرچه دامنه‌ی مستندات علمیِ عصب‌شناسی  و مغزپژوهی درباره «زیستی و مادی بودنِ آگاهی» افزایش می‌یافت، بنیان روان‌شناسی و روان‌کاوی با تزلزل‌های آشکاری مواجه می‌شد. در این میان، کوشش‌های امثال واتسن و اسکینر در عرصه‌ی «رفتارگرایی» نیز مبتنی بر اصالت رفتار و علل پیرامونی و شرطی‌سازی، نتوانست مبانی مهمی در نظام نظری داروین را بی‌اعتبار سازد. از دیگر سو، امثال تینبرگن، لورنتس و فون‌فریش در عرصه‌ی «ethology» در کارِ اثبات این مدعا بودند که ویژگی‌های ژنتیک و ذاتی و غریزی در جانواران باعث انجام کردارهایی از جانب آن‌ها می‌شود که لزوماً مبتنی بر تمرین و یادگیری و آموزش و وجوه فرهنگی نیست. اما تعمیم این نوع نگرش به انسان‌ها، حتی بر اساس نظام نظری داروین با مشکلات فراوانی مواجه می‌شد.   

با توجه به این شرایط، آیا رابطه‌ی روان‌شناسی با نظام نظری داروین، کاملاً ممتنع بود؟ در دهه‌ی پایانی سده‌ی بیستم، مدعای سترگی در همین زمینه از جانب اصحاب «مکتب سانتا باربارا» مطرح شد. کسانی چون لیدا کازمیدس، جان توبی، جروم بارکو و دانلد سایمنز، از چهره‌های سرشناس این مکتب بودند که مدعیات مهمی در زمینه‌ی اثبات حجیت «روان‌شناسی تطوری» مطرح کردند. اعضای این مکتب در 1992 اثری منتشر کردند ذیل این عنوان « The Adapted Mind: Evolutionary Psychology and the Generation of Culture». یکی از مهم‌ترین مدعیات کازمیدس، توبی و بارکو، این بود که ذهن انسان محصول فرآیند تطور است. و چون چنین است، ما در زمانه‌ی اکنون نیز با ویژگی‌هایی در ذهن مواجه‌ایم که متأثر از سازش (adaptation) با نوع زیست فردی و اجتماعی پیشتیان است. در ادامه، مدعیات «مکتب سانتا باربارا» در عرصه‌ی «روان‌شناسی تطوری» در بسیاری از موارد با مناقشات جدی مواجه شد، اما یکی از ارکان مهم نظام نظری آن‌ها، این بود که دوگانه‌سازی‌های متعدد و متنوعی که انسان در عرصه‌ی تبیین نوع زیست طبیعی و تاریخی و روانی و اجتماعیِ خود در تاریخ، سامان داده، مبتنی بر این اشتباه بوده که هر واقعیتِ حتی جزئی درباره انسان را می‌توان فارغ از زنجیره‌هایی علّی تبیین کرد. بر این اساس، اصحاب «مکتب سانتا باربارا»، هر نوع از این جنس و سنخ دوگانه‌سازی‌ها را «بیماری شایع سنت غربی» می‌دانستند، از جمله؛ ذهنی- بدنی، مادی – معنوی، انسانی- حیوانی، زیستی- اجتماعی و…

نظام نظری «روان‌شناسی تطوری» در عرصه‌ی «مکتب سانتا باربارا»، کوشید تا با تکیه و تأکید بر تبیین‌هایی بر اساس زنجیره‌ای از روابط علّی، هم جانب بنیان نظام نظری داروین را نگاه دارد و هم تأثیر عللِ غیرزیستی و غیرمادی بر ذهن را انکار نکند. اما ورای این‌که، این نظام نظری در مواجهه با قائلین به «unifide scince» با مشکلات بنیادین مواجه می‌شد، در راستای اثباتِ بسیاری از مدعیاتِ خود بر اساس روش‌های «علمی» نیز با موانع و معایب فراوان مواجه بود.

البته، می‌دانیم که نظرورزی‌ها در عرصه‌ی «روان‌شناسی تطوری»، قابل تقلیل به نظام نظری «مکتب سانتا باربارا» نیست، اما در این اردوگاه، اگرچه مدعیات در راستای تأثیرات وجوه زیستی و مادی بر «آگاهی» بسیار سترگ‌تر از دوران فروید است، اما هنوز خبر و اثری نیست از تبیین دقیق و عمیقی از رابطه‌ی میان وجوه زیستی و مادی و وجوه غیرمادی در راستای ساخت و پرداختِ «آگاهی».

البته در همین میدان، مدعیات عصب‌شناسی نیز هم‌چنان در همان مسیرِ نوع هم‌کاری فروید با ژان مارتن شارکو در نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم قرار دارد. بر این اساس که با پژوهش‌های مبتنی بر آزمایش و مشاهده در این عرصه، از یک‌سو، به تبیینِ علمیِ صادق و موجه‌تری درباره تأثیرات «ناهشیار» و نوع کارکرد آن دست یابد، و از دیگرسو، تمامی گریزگاه‌های مربوط به تبیین‌های مبتنی بر غیرمادی بودن «آگاهی» را مسدود کند. نتیجه‌ی تمامی این کوشش‌های نظری و عملی، علی‌رغم تحولات و تبدلات آشکار، هنوز کاملاً و مطلقاً منطبق بر هدف اصلی در این عرصه نیست.

با توجه به تمامی این موارد، چنین می‌نماید که تأثیرات دوران‌سازِ نظام نظری داروین بر عرصه‌های مختلفی چو اخلاق، دیانت، جامعه‌شناسی، سیاست، روان‌شناسی، عصب‌شناسی، اقتصاد و… غیرقابل انکار است، اما دامنه و حجم این تأثیرگذاری ها در این عرصه‌های مختلف، یک‌سان و هم‌طراز نیست. بر این اساس، «انقلابی» که عده‌ای بر اساس رجوع به نظام نظری داروین، در سطوح بنیادین زیست انسان در جهان، انتظار می‌کشیدند، هنوز در قیدِ دو مانع عمده است. نخست، تقویت و تحکیم مستندات بیشتر و روش‌های دقیق‌تر در راستای اثبات جامع‌تر نظام نظری داروین، و دو دیگر، تبیین دقیق‌تر و عمیق‌تر ارتباط میان نظام نظری داروین و هر نظام نظری دیگری معطوف و مربوط به موجودات زیستی و مادی در جهان.

تا رسیدن به آن مرحله، التقاط و امتزاج نظام نظری داروین با نظامات نظری دیگر، اگر بر اساس مستندات و روش‌های سست و ایدئولوژیک و آمال‌اندیشانه صورت گیرد، فقط دارای توابع و توالی فاجعه‌آمیز و خطرخیزِ فراوان خواهد بود.


این مقاله پیش از این، با تغییراتی در روزنامه آنلاین دبستان، منتشر شده بود.

 

  • داروینعلم

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[502703],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

مخارج خروج از دخالت خارجی

صادق در هدایت

جشن تکلیف در گورستان حقوق

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#