نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • حمایت لنینیست‌های ایرانی از پوتین

تأملی در توابع و توالی عملیِ «منطق دیالکتیک»
حمایت لنینیست‌های ایرانی از پوتین

  • ژوئن 28, 2022

سال‌ها پیش از این، پس از بحثی که درباره بررسی جنگ ۸ ساله عراق و ایران از منظر «اندیشه سیاسی» در جلسه ای مطرح کردم، یکی از اهالی معنا سراغم آمد و این حکایت را بر سبیل تاییدی مستند و عینی از آن‌چه گفته بودم عنوان کرد که «در تابستان سال ۶۸ یکی از روحانیونِ مشغول در ادارات که وظیفه اقامه نماز ظهر و عصر را در آن اداره برعهده داشت، در گوشه ای از نمازخانه‌ی اداره سر در جیب تفکر فرو برده و مغموم دیده می شد. از او پرسیدم حاج آقا! چه شده؟، و ایشان گفت: ما ۸ سال از خدا و پیغمبر و ائمه، آیه و حدیث می آوردیم برای خلایق در محاسن و فوایدِ جنگ، اما از امروز به بعد، نمی دانم باید از کجا آیه و حدیث بیاوریم در اثبات مذموم و غلط بودنِ جنگ».

اما چرا این حکایت، به درستی در راستای تأیید آن‌چه بود که در بحث مذکور درباره بررسی آن جنگ از منظر اندیشه سیاسی مطرح کردم؟ در ادامه برآنم تا با توجه به موردِ حمله نظامی روسیه به اوکراین، به توضیح و تبیین این مسئله بپردازم.

۱

در جنگ‌های اول و دوم ایران و روسیه در دورانِ قاجار، بسیاری از فقهای شیعه با خیلِ استفتائات درباره مسائل و مشکلاتی پیرامون آن جنگ از جانب جماعت مومنین مواجه شدند. آن‌چه جماعتِ فقها در مقام پاسخ در این زمینه ارائه کردند، سال‌هاست به صورت منقول و مکتوب در متن و بطن نظام دانشگاهی کشور، به عنوان «اندیشه سیاسیِ علما و فقهای دوران قاجار» به دانشجویان رشته هایی چون «علوم سیاسی»(کذا!) ارائه می شود. و این، شاهدِ عادلِ دیگری است بر این مدعا که نظام دانشگاهیِ کشور، در زمینه «سیاست» از سال‌ها پیش تا کنون، آلوده به جهل مرکبی است که فرجام محتومِ آن چیزی جز تبدیل فارغ التحصیل به کارمندِ ادارات دولتی یا راننده تاکسی نبوده و نیست.

معنا و مبنای این جهل مرکب، از این قرار و بر این مدار است که حضرات را گمان بر این است؛ آن‌چه، هر آن‌که، به نوعی در ارتباط با «سیاست» در ذهن بلغزاند و بر زبان بِراند، «اندیشه سیاسی» است.

عدم درک و فهم و دریافت این مهم در متن و بطن نظام دانشگاهی کشور، توالی فاسدی از این جنس و سنخ داشته و دارد و خواهد داشت که در عرصه عملِ سیاسی، طی حدود ۴ دهه اخیر، بسیاری از متولیان امور در حکومت، به ارائه آرمانها و مطلوباتِ ایدئولوژیکی در دستگاه نظریِ خود پردازند که توابع و توالیِ عملی آن چیزی جز استحکام و استمرار ویرانی در نظر و عمل نبوده و نخواهد بود. چرا که، این آرمانها و اهداف و مطلوباتِ ناموجود، در عرصه سیاست، نمی تواند جز با ارائه روش‌هایی آزمون پذیر در مقامِ نتیجه، دارای اعتبار باشد. و بر همین اساس، این آرمانها و اهداف و مطلوباتِ ناموجود، از آن جهت که در عرصه سیاست مطرح می شوند، صد البته که جایی و پایی در «اندیشه» خواهند داشت، اما به این دلیل که هر «اندیشه ای»، اندیشه سیاسی نیست، طرحِ این موارد در عرصه سیاسی، ابتدا از منظرِ «نظر»، فقط و تنها فقط، آن‌جا و آن‌گاه دارای اعتبار و شایسته اعتنا است که بتوان آن‌ها را در محدوده اندیشه سیاسی یافت، و پس از آن در همین عرصه به بررسیِ صدق و کذبِ آن پرداخت، و کارایی و کارآمدی آن‌ها را در عرصه «عمل» با توجه به آزمونِ مبتنی بر «نتیجه گراییِ» متضمنِ رعایتِ حقوق و قوانینِ اخلاقی، به داوری نشست.

ستون و کانونِ اندیشه سیاسی در جهان جدید، اجتهادِ تئوریک در راستای کسب، حفظ، و بسطِ قدرت در عرصه سیاسی است. و بر همین اساس، نه تنها آن‌گونه فتاوای فقهای شیعه «درباره سیاست» از شمولِ اندیشه سیاسی خارج می شود، بلکه هر نوع کوشش و پویشِ نظریِ دیگر «درباره سیاست» نیز لزوماً در محدوده «اندیشه سیاسی» قرار نخواهد گرفت.

عطف به این مبنای تئوریک است که بارها گفته و نوشته ام به همان نسبت که تمامی آن‌گونه فتاوای فقهای شیعه از شمولِ اندیشه سیاسی خارج است، اما تئوری «ولایت فقیه» آیت الله خمینی را، علیرغم این مهم که نظریه ای در عرصه ی کلامِ اسلامی است، می توان و باید در محدوده اندیشه سیاسی قرار داد.

۲

این گفته‌ی کارل فون کلاوزویتس به جمله ای قصار در تاریخ اندیشه سیاسی بدل شده که «جنگ چیزی جز ادامه سیاست با ابزار و روشِ دیگر نیست». این جمله، صد البته که بسیار دارای این قابلیت است که ره‌زنِ اندیشه و عملِ مبتنی بر عقلانیت و اخلاق در عرصه  نظر و عمل شود. البته که هر جنگی را نمی توان در نظر و عمل، «ادامه سیاست با ابزار و روشِ دیگر» دانست. به دیگر بیان؛ در زمانه‌ی اکنون، آن‌چه از «جنگ» مراد می شود، هرگز بدان معنا و بر آن مبنا نیست که در روزگارِ آن سردارِ پروسی، فهم و طرح می شد.

برای نمونه، به دو جنگِ مشهود و ملموس در نیم سده اخیر پیرامون ایران بنگرید. در موردِ نخست، جنگ ۸ ساله ایران و عراق را می‌توان «ادامه سیاستِ طرفین با ابزار و روشِ دیگر» دانست، اما پس از پایان همان جنگ، حمله نظامی ِعراق به کویت را هرگز نمی‌توان «ادامه سیاستِ طرفین با ابزار و روشِ دیگر» دانست.

بر این اساس است که گفته‌ی کلاوزویتس، در این مقام جامه‌ی تضییق به تن می کند و به این وادی کوچ می کند که «جنگ چیزی جز ادامه سیاستِ یکی از طرفینِ جنگ، با ابزار و روشِ دیگر نیست». اما این مدعا نیز، در زمانه‌ی اکنون، بهره ای از اعتبار و اعتنا نخواهد داشت. به این دلیل که بر اساسِ تفاوت مبنایی و فنی و عرفیِ «جنگ» نسبت به جهان قدیم، به وضوح می‌توان برخی از نظامات سیاسی را در جهان نشان داد که اصولاً و اساساً پس از به قدرت رسیدن، آن‌چه به عنوان سیاست اتخاذ می کنند، چیزی نیست جز جنگ.

این نکته تاریخی که اکثر قریب به اتفاقِ نظاماتِ سیاسی  برآمده از «انقلاب» خصوصاً در حدود سده ی اخیر، حتی پس از کسب قدرت نیز خود را «انقلابی» می نامند و می دانند، دریچه ای مفهومی، گشوده بر این مدعاست که در این نوع نظاماتِ سیاسی، جنگ نه ادامه سیاست، بلکه آغازِ سیاست است.

۳

لنین یکی از هوادارانِ همان گفته‌ی کلاوزویتس بود و بر همین اساس در عرصه نظر، معتقد به حجّیتِ «دیالکتیک جنگ» بود.

بارها گفته ام که اگر هگل را اجل آن‌مایه مجال می داد که عمری تا دورانِ برآمدنِ انقلاب بلشویکی در روسیه می‌داشت، حاضر بودم با هزینه شخصی او را به تورِ «دیالکتیک» در شوروی و سایر ممالکِ تحت سلطه و سیطره  «رفقا» ببرم تا به تماشای ِمحصولاتِ شجره ی نظریه، در خاکِ تفسیرهای عملی بپردازد. اما «خلوت گزیده ای» چون او در ساحتِ نظر را در میدان عمل «به تماشا چه حاجت است».

در تاریخِ مارکسیسم، با به میان افکندنِ جعلی ایدئولوژیک به نام «منطقِ دیالکتیک»، مسیر برای گذر و گریزِ رفقا از انواع ناسازگاری‌های نظری و عملی در ساحت واقعیت هموار شد. بر این اساس، اجتماع و ارتفاعِ نقیضین، نه تنها ممکن، بلکه مطلوب بود.

یکی از توالی فاسدِ این نوع نگرش، در عرصه عمل، از این قرار و بر این مدار بود که بر اساس تبیینِ انگلسی از «دیالکتیک طبیعت»، سه قانونِ «تحول کمیت به کیفیت، و کیفیت به کمیت»، «جدالِ اضداد» و «نفیِ نفی» مطرح می شد تا به نتیجه ای برسد مبتنی بر توجیهِ اعتبارِ مواردی چون «مبارزه طبقاتی» در راستای ایجاد و انجامِ «انقلاب پرولتری» و عروج به اوجِ کمونیسم.

اما در راستای برون زدنِ دُمِ خروسِ ایدئولوژیِ معطوف به کسبِ قدرت سیاسی بود که لنین در ادامه با تاکید بر مبانی «ماتریالیسم دیالکتیک»، خود را قائل به «وحدت اضداد» نیز می دانست. این «وحدت» – آن‌گونه که در دیگر جای به تفصیل نشان داده ام- معنا و مبنایی جز «اتحادِ تاکتیکی و موقت با اهل ارتجاع» در راستای وقوع «انقلاب»، و به قدرت رسیدن، نداشت. از یک سو، «اضداد» در دورانِ پیش از «انقلاب»، در اردوگاه مبارزانِ سیاسی می‌توانستند به «وحدت» برسند، اما از دیگر سو، همین «اضداد» پس از وقوع «انقلاب» در راستایِ استحکام و انسجامِ حکومت، فرجام محتومشان چیزی نبود جز جدال، در راستایِ نابودیِ اهل ارتجاع.

و البته باز هم از دیگر سو، رفقا با تابوتِ «دیالکتیک» بر دوش، مشخص نمی‌کردند که دقیقاً راه چیست و رهروِ راستین کیست و مقصد کجاست. چرا که، اعتقاد به «وحدت اضداد» در ناسازگاریِ عریان قرار داشت با «مبارزه طبقاتی» که ستون خیمه کمونیسم محسوب می شد. کمونیسم بر اساس ادعای رفقا، فرجام محتوم و موعودی بود به مثابه مولودِ «مبارزه طبقاتی»، اما اگر بر اساس «منطق دیالکتیک» اجتماع و ارتفاعِ نقیضین، نه محال، بلکه ممکن و مطلوب باشد، بنابراین «منطق دیالکتیک» جز به مثابه تاکتیکی در راستای رسیدن به قدرت، دارای اعتبار نخواهد بود، چرا که با برآمدنِ کمونیسم، دیگر نمی‌توان مدعیِ ادامه و اعتبارِ «مبارزه طبقاتی» به عنوان اعلی نمونه‌ی «تضاد» بود. به دیگر بیان؛ یا باید به مبارزه با طبقه حاکم پرداخت در راستای انجامِ «انقلاب» در جامعه ای که دچارِ آفتِ «تضاد» است، یا باید با نیروهای ارتجاعی علیه همان طبقه‌ی حاکم به «وحدت» رسید. در حالتِ نخست، «منطق دیالکتیک» را می‌توان بر اساس اجتماع و ارتفاع نقیضین، نقض و رد کرد، و در حالت دوم، ماییم و تاییدِ اجتماع و ارتفاعِ نقیضین بر اساسِ «منطق دیالکتیک».

بر اساس همین نوع ناسازگاری‌ها در عرصه عمل بود که استالین پس از استقرار و استحکامِ نظام سیاسیِ مطلوب رفقا در شوروی، در کنگره هجدهم حزب کمونیست در ۱۹۳۹ به ارائه تفسیری دیگر از «دیالکتیک» پرداخت تا علیرغم دفرمه کردن های بی پایان، خرقه پوشیِ «دیالکتیک» رفقا، پرده ای باشد برای «پوشاندن صد عیبِ نهان».

نقشِ «آگاهی» در راستای انجام و ایجادِ «انقلاب» نیز یکی دیگر از معضلات نظری در تاریخ مارکسیسم بود. تفاوت و تمایزی که میان «آگاهی تاریخی» و «آگاهی طبقاتی» بر اساس نظرات مارکس موجود و مشهود بود، باعث شد که امثال رزا لوکزامبورگ به نوعی، و لنین و شرکا به نوعی دیگر، انتقالِ این «آگاهی ها» به خلق را در حجابِ انواع تفسیرهای ایدئولوژیک بپوشانند. انگلس در راستای دیدگاه مبتنی بر «دیالکتیک طبیعت» بر این باور بود که روندِ «دیالکتیکیِ» تکاملِ طبیعت(کذا) با همین روند درباره انسان، دارای این تفاوت است که درباره انسان، این «آگاهی» است که باعث ایجاد این تحول و تکاملِ دیالکتیکی خواهد شد. مارکس نیز، ناسازگاری های نظری خود در این زمینه را در حجابِ این نوع «اشعار» پنهان می کرد که «انسان‌ها هستند که تاریخ خود را می سازند اما نه آن‌گونه که خود می خواهند، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایطی که مبتنی بر میراث گذشته است و ایشان به صورت غیرمستقیم با آن درگیرند». بر این اساس بود که همین انسان‌ها باید به این «آگاهی» دست می یافتند که معنا و مبنای اراده آن‌ها در مواجهه با ضروریاتِ تاریخ از چه قرار و بر چه مدار است. این «آگاهی» از سویی در جامعه ای آلوده به «ایدئولوژی»(به مثابه آگاهی کاذب) قابل حصول نبود و از دیگر سو، مشخص نبود که «مبارزان سیاسیِ مارکسیست» از متن و بطنِ «طبقه کارگر»، خود از چه طریق به تحصیل این «آگاهی ها» پرداخته بودند که مدعی تعلیم و تحویل آن‌ها به خلق بودند.

فرجام محتوم و معلوم این نوع دیدگاه‌ها، جز این نبود که اگر ضمنِ «تفسیرِ نظام سیاسیِ حاکم»، «انقلاب» ایجاد شد، باید این شرایط را «ادامه‌ سیاستِ طبقه حاکم با ابزار و روشِ دیگر» دانست، اما اگر «انقلاب» بر این اساس ایجاد نشد، باید گام در ساحتِ «تغییر» و انجامِ «انقلاب» نهاد و این شرایط را «ادامه سیاستِ طبقه محکوم با ابزار و روشِ دیگر» نامید.

از متن و بطنِ اردوگاه نخست، در تاریخ مارکسیسم، «مارکسیسم ارتدکس» به زعامت امثال کائوتسکی و پلخانف سر برون کرد، و فرجامِ عینی و عملیِ اردوگاه دوم، «مارکسیسم روسی» بود به زعامت امثال لنین و استالین.

اما علیرغم تفاوت و تمایز میان «آگاهی تاریخی» و «آگاهی طبقاتی»، سلطه و سیطره مشی بلشویکی بر مارکسیسمِ سده بیستم در عرصه سیاست، نشان داد که انقلابیون، پیش از به قدرت رسیدن، همواره حکومتِ مستقر را متهم به تحدیدِ آگاهی‌های مردم می کنند، اما پس از به قدرت رسیدن است که خود نیز گام در همین مسیر می گذارند و کمر به تحدید آگاهی‌های مردم می‌بندند، اما با طرح این مدعا که «آگاهی‌ها به این علت که سازنده ی اذهان هستند، خود نیز روا و سزاست که “ساخته و پرداخته” شوند». بر همین اساس و در همین راستا، کارخانه‌ی ساخت و پرداختِ «آگاهی» در این نوع نظامات سیاسی ایجاد و تقویت می‌شود که یکی از محصولات مهم آن چیزی نیست جز استمرارِ تفسیرهای مقطعی و موسمی از «دیالکتیک».

نظاماتِ مبتنی بر مشیِ نظری و عملیِ لنینی، این قرائت از «دیالکتیک» را به عنوان یکی از اصولِ موضوعه می‌پذیرند و به‌کار می‌گیرند که «نظام انقلابی همواره زیستی در سایه‌ی تهدیدات مبتنی بر تضاد با دشمن خواهد داشت». استقرار و استمرارِ این نوع تضاد، به عنوان «منطقِ دیالکتیکی» در اندیشه سیاسیِ این نوع نظامات، از جایگاهی بنیادین برخوردار است. بر این اساس، فرآورده این فرآیندِ «دیالکتیکی» در عرصه عمل، می تواند وقوع جنگ به مثابه تجاوز نظامیِ عریانِ یک کشور به کشوری دیگر باشد. اما بر اساس همان مبنای «دیالکتیکی»، این جنگ چیزی نخواهد بود جز محصول و معلولِ تضادهایی که خود دارایِ علل و معالیل متعدد و متنوع هستند.

لنین تقسیم «جنگ» به دو نوعِ دفاعی و تهاجمی را چیزی جز یکی از یاوه های متاثر از «صلح طلبیِ بورژوایی» نمی دانست، و بر این باور بود که علت العلل جنگ چیزی نیست و نمی‌تواند باشد جز «مبارزه طبقاتی». هم‌او آشکارا می گفت «برای تعیین برخورد سوسیال دموکرات‌ها به هر رخداد مشخص در عرصه روابط بین المللی، سرشت دفاعی یا تهاجمی جنگ مهم نیست، بلکه مهم منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا است». لنین در همین راستا، در نامه ای به بوریس سووارین می نویسد «گویی اهمیتی دارد که چه کسی اول حمله کرد و نه اینکه علل جنگ کدامند و هدف‌های آن چیست و کدام طبقات به آن دامن می‌زنند».

بنابراین، علتِ جنگ دارای اهمیتِ بنیادین است و بس. و این علت، در ظل و ذیلِ نظاماتِ دارای مشی نظری و عملیِ بلشویستی، از گذشته تا هنوز، چیزی نیست جز وجودِ «نظام امپریالیستیِ سرمایه داری». تا این «علت»، موجود و مشهود باشد، هر جنگی به عنوانِ معلولِ آن، نه تنها سزا و رواست، بلکه قابل تقلیل به ارزیابی‌های «اخلاقی بورژوایی» نخواهد بود.

۴

از آغازین ساعات تجاوز نظامی روسیه به اوکراین، مقامات ارشد نظام جمهوری اسلامی و هوادران و حواریونِ ایشان، به طرح این دیدگاه پرداختند که «جنگ علیه اوکراین، اعتباری جز به عنوان “معلولِ” یک علتِ اصلی و اساسی ندارد، و آن «علت» نیز چیزی نیست جز سیاست‌های امریکا و ناتو به عنوان بازوهای اصلی امپریالیسمِ سرمایه داری».

این دیدگاه از این جهت عمیقاً و دقیقاً لنینیستی است که تا بن دندان و مغزِ استخوان، آغشته به همان «منطق دیالکتیکی» است که ابتدا به طرح مدعایِ اصلی خود به عنوان وجودِ تضاد میان «کمونیسم و سرمایه داری» می پردازد و بر همین اساس، به این نتیجه می‌رسد که این تضادِ منطقی و ضروری، تا رسیدنِ به دورانِ نابودی «امپریالیسمِ سرمایه داری»، محتوم و گریزناپذیر است، و بنابراین، توابع و معالیل آن نیز هرچه باشد ممدوح است و مطلوب. و مسئولیتِ آن بخش از خسارات و جنایاتِ آشکار در این جنگ نیز، فقط و تنها فقط مربوط و معطوف به «علت العللِ» جنگ است که چیزی نیست جز وجودِ «امپریالیسم سرمایه داری».

بر این اساس، ارتشِ روسیه اگر روزانه هزاران نفر از شهروندانِ غیرنظامی اوکراین را به خاک و خون کِشد، این‌ها و بسی بیش از این‌ها، جز از منظرِ معلول، دارای اعتبار نیستند، و برای اجتناب از وقوع این‌گونه معالیل فقط باید با «علت»، ابراز و اظهار مخالفت کرد و بس.

در این میان، اگر نقدی از منظرِ اخلاقی و حتی از منظرِ «اخلاق جنگ» نیز نسبت به مشیِ لنینیستیِ پوتین و سایر رفقا و شرکا مطرح شود، باز هم پاسخی نخواهد داشت جز این جمله قصار از لنین که «اخلاقِ ما کاملاً تابعِ منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا است… اخلاق آن است که به نابودی نظم پیشین استثماری و متحد کردن تمامی مردم زحمتکش گرداگرد پرولتاریایی که دست اندر کار جامعه جدید کمونیستی است خدمت کند… برای یک کمونیست، همه‌ی اخلاق در این انضباط متحد و مبارزه توده ای آگاهانه علیه استثمارگران خلاصه می شود. ما به اخلاق ابدی و ازلی معتقد نیستیم و نادرستی همه‌ی حکایات مربوط به اخلاق را افشا می‌کنیم».

این روزها، منادی از مناره‌ی کرملین، در فریاد است که «لنینیست‌های عالم، بر اساسِ”منطق دیالکتیکی”، با پوتین متحد شوید».

لنینیست‌های ایرانی نیز این ندا را لبیکِ اجابت می‌گویند، چرا که تبدیلِ اوکراین به تنوری سوزان، حتی اگر به گرانی نان در بازار بینجامد، اما برای ما نان‌های فراوان به مثابه مائده ای آسمانی خواهد داشت؛ از منظرِ استمرار و استحکامِ نظامِ سیاسیِ مطلوبِ ما در ظل و ذیلِ عنایت و حمایتِ «غیرامپریالیستیِ» عالیجناب پوتین.

جنگِ روسیه و اوکراین، بر این اساس، نه به معنای «ادامه سیاست با ابزار و روشی دیگر»، بلکه، تنها به معنای «ادامه حیاتِ نظاماتِ سیاسیِ ایجاد شده بر اساسِ جنگ» قابل اعتبار و اعتنا است.

 


 

  • اوکراینپوتینروسیهلنینمارکسیسم

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[502205],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

دوربینی و کوته اندیشی

نیستیم یا نباید باشیم؟

فکری روشن در جدال با روشن‌فکری

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#