نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • بنی صدر نمُرده است

تأملی در نوع و لون فعالیت کارخانه سنجش «خلوص ایدئولوژیک»
بنی صدر نمُرده است

  • اکتبر 14, 2021

اعلام خبر درگذشت ابوالحسن بنی صدر سبب شد تا عده ای از مسئولان و متولیان کنونی نظام جمهوری اسلامی به طرح این نظر بپردازند که «بنی صدر از همان روزی که خیانت کرد و از جانب مجلس، عزل شد، مرده بود».

در ادامه برآنم تا نشان دهم که چرا مدعای «مرگ بنی صدر پس از عزل توسط مجلس»، مدعایی کاملاً بی اعتبار است، و علاوه بر آن، خواهم کوشید تا گام در وادی تببین و تثبیت این مدعا بگذارم که چرا و چگونه متولیان اصلی «کارخانه بنی صدر سازی»، به طرح مدعای «مرگ بنی صدر پس از عزل» می پردازند و «موتوا قبل ان تموتوا» را اینگونه ردای ایدئولوژی های مقطعی و موسمی می پوشانند.

آبان 1357 بود که کریم سنجابی به عنوان رهبر «جبهه ملی» (کذا) در خلال دیدار با آیت الله خمینی در فرانسه، اقدام به انتشار اعلامیه ای تاریخی کرد در سه ماده؛

«ماده اول: سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قانون اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست‌های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

ماده دوم: جنبش ملی اسلامی ایران نمی‌تواند با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت کند.

ماده سوم: نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیلۀ مراجعه به آرای عمومی تعیین گردد».

در سه ماده ی این اعلامیه، تکیه و تأکید آشکار رهبر «جبهه ملی» بر شرع و اسلام، حکایت از آن داشت که رهروان محمد مصدق، در دورانی که محمدرضا پهلوی به بن بستِ پذیرش نخست وزیری از اردوگاه ایشان رسیده بود، «انقلابِ با آیت الله» را بر «اصلاحاتِ با شاه» ترجیح داده بودند. در این میان، پوشاندن ردای «اسلام» بر آن انقلاب، در حالی از جانب سنجابی و بسیاری از همقطارانش رقم می خورد که «ملیّون» در بسترِ باور به تکرارِ تاریخ، خفته بودند.

معنا و مبنای این «تکرارِ تاریخ» از این قرار و بر این مدار بود که اگر در مرداد 1332 حواریون مصدق نتوانستند در بازی با کارتِ آیت الله کاشانی، به منزلِ براندازیِ کاملِ حکومت پهلوی دوم برسند، در بهمن 1357 با تکرارِ آغشته به عبرتِ تاریخ، بتوانند با اسب تروای آیت الله خمینی از دروازه ی براندازی کامل آن حکومت بگذرند.

با برافتادنِ سایه ی سهمگینِ عواقب و توابعِ «اعلامیه سه ماده ای» بر فضای سیاسی آن دورانِ ایران، این وجه از ماجرا، در سبیل نسیان قرار گرفت که مقصدِ اصلی کریم سنجانی در سفری که عاقبت به نوفل لوشاتو ختم شد، کجا بود. مقصد اصلی سفر سنجانی در آبان 57 جایی جز کنگره بین المللی سوسیالیست ها در کانادا نبود.

طرح و پیگیری این پرسش که «ناسیونالیست های ایرانی» را با کنگره بین المللی سوسیالیست ها چه کار؟، پرسشی بنیادین است که در وادیِ اهلِ غفلت و تغافل درباره اصل و اساسِ سرشت و سرنوشتِ مشی محمد مصدق و اعوان و انصارش، از ابتدای دهه 30 تا کنون، راه به پاسخ نخواهد برد.

در دیگر جای، نشان داده ام که «ناسیونالیسمِ» مصدق و حواریونش چرا و چگونه تا مغز استخوان و بن دندان آلوده به «سوسیالیسمِ» مندرسی بود با فرجامِ محتومِ «دوزخی» با خیل سرسپردگان و مریدانِ «قهرمان ملیِ» مبتلا به inflation psychic.

اما در دورانِ شعبده بازیِ سنجابی با کارتِ «اسلام» در فرانسه، در اردوگاه «ملیّون» چهره های دیگری نیز قابل مشاهده بودند به مثابه مریدان مصدق و مقلدانِ آیت الله خمینی و دانش آموختگانِ مکتبِ همان «سوسیالیسمِ» مندرس. این افراد، البته از یک سو به علل فراوان از جمله «مارکسیسم ستیزیِ» مهدی بازرگان، کاملاً و عمیقاً جذب «نهضت آزادی» نشده، و از دیگر سو، به علت شدت و غلظتِ دیدگاه های مذهبی، به چهره های شاخص و برجسته ای در «جبهه ملی» بدل نشده بودند.

در سوی دیگر اردوگاه «ملیّون» نیز کسی چون شاهپور بختیار قرار داشت که او هم چهره ای شاخص و برجسته در این اردوگاه نبود (در قیاس با اکابر و اعظم حاضر در این اردوگاه در آن دوران)، اما بختیار با پذیرش نخست وزیریِ حکومتِ پهلویِ در آستانه ی سقوط، نشان داد که «جبهه ملی» جز با تکیه بر عصای سلیمان در فضای سیاسی ایران بر پا نیست، و نه این «جبهه» بختیار را به بامِ قدرت خواهند رساند، و نه بختیار این «جبهه» را.

به باور بسیارانی، بختیار با پذیرش نخست وزیری پهلوی دوم، تیر خلاص را قلبِ «جبهه ملی» شلیک کرد، در حالی که این دیدگاه بهره ای از اعتبار و اعتنا ندارد، و شگفتا که هیچکدام از قائلان به این نظر، به این وجه عینی و سیاسیِ ماجرا نظری دقیق و عمیق نکرده اند که؛ اگر «جبهه ملی» در نیمه دوم دهه 50 چیزی جز همان جنازه ی متکی به عصای سلیمان بود، محمدرضا پهلوی هرگز هیچکدام از اعضای آن را – حتی به فرضِ مستحکمِ بقای حکومتش- بر مسند نخست وزیری نمی نشاند.

در این شرایط، اکابر و اعاظم «جبهه ملی» در حالی در خیال خامِ بازی با کارتِ آیت الله خمینی، و گذر با اسب تروای او از دروازه ی براندازی حکومت پهلوی دوم بودند که، در آن‌سوی میدان، آیت الله خمینی و هسته ی مرکزیِ همراهانش، از موضع تاکتیک، در گذر از دروازی مذکور، به این علت با «ملیّون» همراه شدند که؛ علاوه بر نمایشِ انشقاق و خیانتِ در متن و بطن ِ«جبهه ملی» به علتِ نخست وزیریِ بختیار، ماتَرکِ این اردوگاه را در موضع حمله و هجمه به نخست وزیرِ شاه قرار دهند.

اکابر و اعاظم «جبهه ملی» نیز در آن دوران، به بهترین شکل ممکن، بازیگران این سناریوی نوشته شده از جانب اردوگاه آیت الله خمینی شدند، و در مشروعیت بخشی به آیت الله و در مشروعیت ستانی از بختیار، سنگِ تمام گذاشتند.

اما گفتیم که در متن و بطن اردوگاه «ملیّون»، بودند کسانی که علیرغم آلودگی به همان «سوسیالیسمِ» مندرس، در عین حال، مردید مصدق و مقلدِ – سیاسی یا شرعی، یا هردوی- آیت الله خمینی نیز بودند. یکی از افراد حاضر در این سوی اردوگاه، ابوالحسن بنی صدر بود.

با وقوع انقلاب 57 ، و بازگشت بنی صدر پس از حدود 15 سال به ایران، فضای سیاسی ایران با چهره ای مواجه شد که از منظرِ اقتصادی؛ آلوده به همان «سوسیالیسمِ» مندرس، از منظرِ مذهبی؛ مقلد و مؤیدِ مشی آیت الله خمینی، و از منظرِ سیاسی؛ مریدِ مصدق بود.

طرفه آنکه نقطه‌ی کانونی تقابل بنی صدر با رقبا در نظام جمهوری اسلامی، در سخنرانی او به مناسبت سالمرگ محمد مصدق در اسفند 1359 رقم خورد. در این سخنرانی، بنی صدر ضمن اشاره به اعتقادات اسلامی مصدق، گفت « مردی که امروز به خاطر بزرگداشت او، شما مردم تهران در این اجتماع شکوهمند گرد آمده اید، بیانگر و مجری راه و رسمی است به ترتیبی که خود در این عبارات می گوید: از مسلمانی و آداب آن برای برحق بودن اسلام، نه برای میل این و آن پیروی کنیم و به لوازم آن از ترس خدا و معاد، نه به مقتضیات دنیوی و سیاسی عمل نماییم».

با گذرِ زمان و مشاهده و درکِ معانی و مبانیِ تحولات آن انقلاب، در سالیان نخستین، مشخص شد که این سه وجهِ موجود در کارنامه ی بنی صدر، اگرچه در دورانِ جوشان و خروشانِ ابتدای انقلابی آمیخته با مبنای چپ و شیعی، می توانست در راستای تثبیت و تحکیم موقعیت افراد در عرصه سیاسی تا حدودی به کار آید، اما هر چه این انقلاب به سمت «دورانِ تثبیت» و تصفیه، پیش رفت، امکان حضورِ بنی صدر با وجودِ آن سه وجه مذکور در «قدرت»، در مرزهای غیرممکن قرار می گرفت.

در سوی دیگر ماجرا، هسته مرکزی ایدئولوژیکِ نظام نوپای جمهوری اسلامی،  متشکل از روحانیونی بود که نه تنها از منظرِ سیاسی، بلکه از منظرِ معرفتی و دینی نیز، هرگز قائل و قادر به همراهی با افرادی آمیخته با آن سه وجه مذکور نبودند، و بر همین اساس، با آغاز همان «دورانِ تثبیت»، افراد و گروه هایی که تا پیش از بهمن 57 به آشکارترین شکل ممکن تحت لوای «مارکسیسم اسلامی» در میدان مبارزه با حکومت پهلوی دوم قرار داشتند و با عنوان «مجاهد و مبارزِ مسلمان و سلحشورانِ حسینی» مورد تکریم و تمجید قرار می گرفتند، ناگاه، بدل به «منافقانِ التقاطیِ از کفار بدتر» شدند.

ابوالحسن بنی صدر به علل و دلایلِ متعدد و متنوع (که در دیگر جای بدان پرداخته ام) در این شرایط بود که به عنوان نخستین رئیس جمهور ایران با کسب حدود 11 میلیون رأی به «قدرت» رسید.  اما و هزار اما! ایران، در آن دوران، دوران «جمهوریت» را با پسوندِ «اسلامی» آغاز کرده بود، در حالی که اکابر و اعاظم همان «جبهه ملی» اگرچه پیش از برقراری این نظام، به صراحت بر «اسلامی» بودنِ انقلاب مهر تأیید نهاده بودند، اما در این دوران، با گذر از سونامیِ «انقلاب اسلامی»، با «اسلام انقلابی» مواجه شده بودند.

این «اسلام انقلابی» به مثابه ایدئولوژی، در موجِ نخست، کسی چون مهدی بازرگان را به عنوان نخستین نخست وزیرِ«انقلاب اسلامی»، ابتدا به اتهام «انقلابی نبودن»، و در ادامه به اتهام قائل به مشی «اسلامی نبودن»، روانه‌ی«گورستان تاریخ» کرد. علت العلل این نوع مواجهه نیز از این قرار و بر این مدار بود که بازرگان هم، آلوده به همان تریلوژی بود که از او یک «انقلابی خالص» نمی ساخت. تریلوژی بازرگان، به باور هسته ی مرکزی نظام، عبارت بود از «لیبرالیسم (کذا)، ناسیونالیسم و اسلام».

ایدئولوژیِ «اسلام انقلابی»، تمامی این اشخاص و گروه ها با انواع این گرایشها را تنها به مثابه مَرکبی برای گذر از دروازه ی «انقلاب» به رسمیت می شناخت و بس، و پس از آن «گذر» بود که تمامی این اشخاص و گروه ها، برای حضور در عرصه ی «قدرت»، فقط و تنها فقط با یک شرط مواجه بودند؛ «خلوص ایدئولوژیک».

دوران حضور بنی صدر در عرصه ی ریاست جمهوری، از ابتدا تا انتها، آغشته به همین چالش بود؛ پذیرش «خلوص ایدئولوژیک»، و یا حذف از عرصه ی «قدرت».

نظامِ نوپای جمهوری اسلامی، تنها در عرصه «قدرت»، در پی استقرار و استحکامِ این «خلوص ایدئولوژیک» نبود، و دامنه ی این ایدئولوژی تا مرزهای سینما و موسیقی و هنرهای مکتوب و… نیز گسترش یافت. اما چرا؟

علت العلل این مسئله از این قرار و بر این مدار بود که نظام نوپای جمهوری اسلامی، از منظرِ نوعی «هویت طلبی»، بر آن بود تا چهره هایی بدون کمترین نقش و حضور و برجسته‌گی در نظام سابق را به عنوان نمادهای یک نظامِ ایدئولوژیک در عرصه های مختلف به نمایش بگذارد.

از این منظر؛ به همان نسبت که در اردوگاه «ملی گرایی»، امثال ابوالحسن بنی صدر بر صدر می نشستند، نه سنجابی و صدیقی، در عرصه سینما نیز امثال مجید مجیدی و جمشید هاشم پور، جایگزینِ امثال بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی می شدند که خواسته و یا ناخواسته حاملِ نوعی «هویت نظام سابق» بودند. با این تفاوت در این دو عرصه که؛ در وجه سیاسی، امثال سنجابی و صدیقی، اگرچه نمایانگرِ دقیق و عمیقِ «هویت نظام سابق» نبودند، اما آشکارترین نمادهای «هویتِ جبهه ملی» به مثابه نیرویی شناخته شده در فضای سیاسی دوران نظامِ سابق بودند، و از این منظر است که معنا و مبنای گرایش به آن «خلوص ایدئولوژیک» درک و دریافت می شود؛ خلوصِ «ناسیونالیسم» در ابتدای انقلاب، با وجود امثال بنی صدر – نه سنجابی و صدیقی- پذیرفته می شد، و در«دوران تثبیت»، شدت و غلظت ِاین«خلوص ایدئولوژیک» از مرزهای نفی «ناسیونالیسم» و «ارتداد جبهه ملی» گذر می کرد.

بنی‌صدر درگذشت + زندگینامه و تصاویر

به مدعای مطروحه در ابتدای این وجیزه بازگردیم، از جانب مسئولان و متولیان کنونی نظام جمهوری اسلامی، مبنی بر «مرگ بنی صدر پس از عزل توسط مجلس».

در مقام تمثیل، قائلان به این مدعا را به مثابه مالک یک مرغداری می دانم که با ذبح یک مرغ، خبرِ مرگِ آن را در سطحی وسیع و برجسته منتشر می کند، در حالی که کارخانه ی تحت مالکیت او، در اصل، بر اساسِ تولید و پرورش و کشتارِ هزاران مرغ دیگر در روز بنا شده است.

به فهرستِ رؤسای جمهور ِ پس از ابوالحسن بنی صدر توجه کنید. در این لیست، ورای یک نفر که در دوران کوتاه مسئولیتش ترور شده (محمدعلی رجایی) و دیگری که به مقام رهبری انقلاب رسیده (آیت الله خامنه ای)، دیگران، به همان نوع «مرگی» دچار شده اند که حضرات، امروز مدعی آن درباره ابوالحسن بنی صدر هستند.

بنی صدر در دورانی در مقام رئیس جمهور ایران قرار داشت که نظام سیاسی به نوعی پارلمانی بود، و با وجود نخست وزیر اداره می شد، اما در انتهای دهه 60 و با تغییر قانون اساسی، رؤسای جمهورِ آتی اگرچه در مقام ِ عمل، دارای اختیارات بیشتری بودند، اما همگی پس از چندی، هر کدام به نوعی، بر تختِ پروکروستسِ همان «خلوص ایدئولوژیک» قرار می گرفتند. در این میان، کسانی از ایشان که دارای پشتوانه های مردمی و میدانیِ بیشتری بودند، با رجوع به سرنوشت بنی صدر دریافتند که شوکران حذف را باید در مقام نقض و نفیِ تقابلِ رادیکال، نوشید.

به این معنا، و بر این مبنا، «کارخانه بنی صدر سازی» با محوریتِ سنجشِ «خلوص ایدئولوژیک» نیروهای شاخص سیاسی از جمله رؤسای جمهور، از خرداد 60 تا کنون، دمی از فعالیتِ مبتنی بر تولید، باز نایستاده است. و از این منظر، مدعای «مرگ بنی صدر پس از عزل توسط مجلس»، به این دلیل مدعایی کاذب است که پس از عزل بنی صدر در خرداد 60، کارخانه ی مذکور در عرصه های مختلف، باز هم به «تولید بنی صدر» پرداخت و این نوع «تولید» تاکنون نیز استحکام و استمرار داشته است.

بنابراین، «بنی صدر» نه تنها پس از خرداد 1360، بلکه پس از مهر 1400 نیز نمُرده است!

جز اهل غفلت و تغافل، از یاد نخواهند برد که حسن روحانی در همان مجلسی نطقِ سراسرِ آلوده به کذب بر علیه رئیس جمهور می کرد و باعث و بانی عزل بنی صدر شد، که در همان مجلس؛ امروز اخلافِ روحانی در جایگاه نمایندگان مجلس، کوره ی نطق در راستای بازداشت و محاکمه ی حسن روحانی را دمی بی شرر نمی گذارند. و این مجلس همان مجلسی بود که روزی محمد خاتمی، نطقی سراسر آلوده به کذب و افترا بر علیه مهدی بازرگان می کرد، و روزی دیگر، در همان مجلس؛ شعار «مرگ بر خاتمی» از جانب نمایندگان سر داده شد.

روحانی و خاتمیِ دیروز، به عنوان عاملین و آمرینِ اجرای مراسم «خلوص ایدئولوژیک» بر علیه رقبای سیاسی خود، امروز به عنوان «بنی صدرهای دوران»، نکته ای به بهانه ی مرگِ سلفِ خود در جایگاه ریاست جمهوری مطرح نمی کنند، اما چرا؟ به این علت که ایشان به خوبی می دانند «بنی صدر نمرده است».


 

  • بنی صدرنی ما جوادپور

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[53,42],"post__not_in":[501756],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

بازگشت به جدید

فرهنگ انقلابی و انقلاب فرهنگی

آموزش اسب‌‌سواری

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#