نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • انقلاب مطلق علیه مشروطیت

انقلاب 57 چرا و چگونه بر علیه «مشروطیت» بود؟
انقلاب مطلق علیه مشروطیت

  • آگوست 10, 2023

برو حقیقت را کشف کن و بعد بیا برایم تعریف کن. چون اگر آدم مطمئن باشد در آن دنیا چه خبر است، با خیال آسوده‌تری از این دنیا می‌رود.

داستایوفسکی / برادران کارامازوف

…

آن‌جا و آن‌گاه که پی‌یر ورنیه در هم‌واریِ مسیرِ براندازیِ حکومت لوئی شانزدهم می‌کوشید، نمی‌دانست که پس از همان براندازی، هم‌او گردن به همان گیوتینی خواهد سپرد که سر از تنِ لوئی شانزدهم جدا کرد.

فرجام تراژیک ورنیه یکی از موارد قابل تأمل و تدبّر است برای اهل خبرت و عبرت در مواجهه با میراث انقلاب فرانسه. اما از ورنیه گفته‌ای بر ناصیه‌ی انقلاب‌های جهان نقش بسته که آن نیز آموزه‌ای مهم درباره انقلاب‌های سیاسی در جهان است. او گفته بود « انقلاب، فرزندان خود را می‌بلعد.»

پژوهش‌گران در مواجهه با میراث انقلاب 57 در ایران، می‌توانند با اشاره به فرجام امثال مهدی بازرگان، صادق قطب‌زاده، ابوالحسن بنی‌صدر، حسین‌علی منتظری، اکبر هاشمی‌رفسنجانی، محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریک‌های فدائی خلق، حزب توده و…، بیرق بر بامِ تأیید مدعای ورنیه برافرازند. اما آیا این مدعا قرین حقیقت است؟

یکی از توابع و توالی مدعای ورنیه، این است که انقلاب‌ها در جهان پس از پیروزی، از مسیر اصلی خود «منحرف» می‌شوند. و چون چنین است، این نه «انقلابِ راستین»، بلکه «انقلابِ منحرف شده» است که «فرزاندان خود را می‌بلعد.»

در ادامه بر آن‌ام تا نشان دهم که لولهنگ این مدعا آن‌گونه که باید آب نمی‌گیرد، و اصولاً و اساساً انقلاب 57 سیری بر سبیل انحراف نداشته است.

در آستانه‌ی دوران جنبش مشروطه‌خواهی در ایران، نه تنها اهالی اردوگاه مشروطه‌خواهی، بلکه متولیان اصلی حکومت در ایران نیز به این درک و دریافت رسیده بودند که گذار از «حکومت استبدادی» به «حکومت قانون»، بدل به «ضرورتی تاریخی» شده است. بر همین اساس بود که ناصرالدین‌شاه پس از مراجعت به ایران از سومین سفر به اروپا، در جمع «اعضای مجلس شورا» خطاب به میرزا علی‌خان امین‌الدوله چنین می‌گوید «در ایام توقف ورشو روزی که به کارخانه‌های نزدیک آن شهر رفتم تو با من بودی و به خاطر داری به ژنرال حاکم آن‌جا گفتم چند سال پیش که از این طرف گذشتم بارها به این نواحی گردش کرده این ابنیه و آثار کارخانه‌ها وجود نداشت، جوابی گفت که به من خیلی سنگین و ناگوار آمد و مثل فحش در من اثر کرد. گفتم یادداشت کن و در طهران بیار اگرچه یادآوری نکردی من خود به صرافت طبع امروز اعضای مجلس را طلبیدم و حرف حاکم ورشو را به آن‌ها می‌گویم امیدوارم همان‌طور که به من تأثیر کرد ایشان هم متأثر شوند و از روی غیرت و حمیّت ننگ و عیبی را که به خود بسته‌ایم بردارند.»

اما این «ننگ و عیب» از نظر شاه قاجار چه بود؟ پاسخ ناصرالدین شاه این است که « ژنرال حاکم به من جواب داد که ترقیات و آبادی‌ها لازمه‌ی امنیت ملک است و در سایه‌ی قانون وجود و ظهور این چیزها امر لازم و طبیعی است.»

بر این اساس است که ناصرالدین شاه در می‌یابد که بدون وجود «حکومت قانون» خبر و اثری از آن‌گونه «ترقیات و آبادی‌ها که لازمه‌ی امنیت ملک است»، در ایران نخواهد بود. و چون چنین است، خطاب به «اعضای مجلس شورا» می‌گوید «چه داعی شده است که ایران به عدم امنیت و بی‌قانونی مشهور آفاق شود و از این نقص و ننگ در پیش بیگانه و خویش سرافکنده و شرمگین باشیم. فریضه‌ی ذمت شما است که در قواعد و قوانین هر دولت و مملکت غور و فحص کنید و آنچه را که ملایم طبع و موافق مزاج این مملکت می‌بینید بنویسید و به اجرای آن متفق‌الکلمه و مجتمع‌الهمه باشید. پیشتر هم به وزرای سابقین گفته بودم محض طفره و بهانه‌جویی گفتند با وجود شرع اسلام به قانون چه حاجت است. در صورتی که قانون دولت به امور مذهب ربط و شباهت ندارد. از این ساعت بروید لوازم تحریر قانون را از کتب و اطلاعات و مترجمین و نویسنده‌ها فراهم کنید. این خدمت را به دولت و مملکت خودتان به فرایض و واجبات دینی مقدم دارید.»

در ادامه، عباس میرزا ملک‌آرا، مسئول نگارش «قانونِ» مورد اشاره از جانب شاه می‌شود، اما، هم‌او، در عین‌حال بر این باور بود که «بند اول قانون سلب امتیاز و خودسری از شخص همایون است، و شما ]ناصرالدین شاه[ هرگز تمکین نخواهید فرمود.»

در سوی دیگر میدان، برخی از اهل نظر، چون میرزا فتح‌علی آخوندزاده قرار داشتند که گذار ایران به سوی حکومت قانون را جز با توسل و تمسک به «انقلاب» در شعاع امکان نمی‌دیدند. آخوندزاده در همین راستا، در نامه‌ای خطاب به میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله، چنین می‌نویسد « در یوروپا نیز سابقاً چنان خیال می‌کردند که به ظالم نصیحت باید گفت که تارک ظلم شود. بعد دیدند که نصیحت در مزاج ظالم اصلاً موثر نیست. پس، خودش بواسطه‌ی عدم ممانعت دین در علوم در علوم ترقی کرده، فواید اتفاق را فهمید و با یکدیگر یک‌دل و یک‌جهت شده، به ظالم رجوع نموده گفت “از بساط سلطنت و حکومت گم شو!” پس از آن، کنستیتوسیونی را که شما در کتاب خودتان بیان کرده‌اید، خود ملّت برای امور عامه و اجرای عدالت وضع کرد.»

در ادامه، میرزا فتح‌علی، خطاب به مؤلف «یک کلمه»، می‌نویسد «آیا ملت شما نیز قادر است که به ظالم بگوید از بساط سلطنت و حکومت گم شو؟».

آن‌چه آخوندزاده از فهم و درک و دریافت آن عاجز بود، نوع مواجهه‌ی تاریخی ناصرالدین شاه قاجار با ضرورت وجود حکومت قانون، به مثابه علت‌العللِ «ترقیات و آبادی‌های لازمه‌ی امنیت ملک» بود. به دیگر بیان، آن‌جا و آن‌گاه که شاه قاجار در آستانه‌ی هبوط در هاویه‌ی «انقلاب» قرار گرفت، سه نیرو در مواجهه با او صف‌آرایی کردند.

  • امثال آخوندزاده به مثابه اهل نظر در اردوگاه «انقلاب»
  • امثال میرزا رضا کرمانی به مثابه اهل عمل در اردوگاه «انقلاب»
  • امثال مستشارالدوله به مثابه نظریه‌پردازانِ دورانِ گذار

جنبش مشروطه‌خواهی بر دو بالِ درک آن «ضرورت تاریخی» در دربار، و نظریه‌پردازی‌های مبتنی بر دوران گذار، تاریخ ایران را به پرواز درآورد و بر قله‌ی حکومت قانون نشاند.

اما چرا این نوع نظریه‌پردازی‌ها در دوران گذار، یکی از دو بالِ این تحول تاریخی بود؟

روشن‌فکری ایرانی، طی بیش از یک سده‌ی اخیر، این پرسش را هرگز حتی در مقام طرح و ارائه نیز دارای اعتبار و در خور اعتنا ندانسته است. به این دلیل که مبتلا به این نوع آفت ایدئولوژیک‌اندیشی بوده که فرجام محتوم هرگونه عبور از شرایط نامطلوب موجود به شرایط مطلوب ناموجود، چیزی نیست جز «انقلاب». و با انجام و ایجاد انقلاب است که می‌توان و باید حکومتی را مستقر کرد در مقام مجریِ آرمان‌های انقلابیون. و این در حالی است که، ورای تمامی موارد و شرایط متعدد و متنوعِ لازم و کافی برای انجام و ایجاد یک انقلاب، تاریخ زیسته‌ی انسان، شاهدِ عادلِ این مدعاست که امکان عملیِ آن‌گونه عبورها در مواجهه با شرایطِ نامطلوب موجود، هم‌واره و به صورت مداوم، امکان‌پذیر نیست. از دیگر سو، هرگز در اردوگاه انقلابیون علیه نظام حاکم، وحدتی جز از منظر و موضع سلبی برقرار نخواهد شد، چرا که نیروهای انقلابی علی‌رغم فرض وجودِ اتحاد نظر درباره آن‌چه که نمی‌خواهند، در فردای پس از انجام و ایجادِ انقلاب، لزوماً از همان اتحاد نظری، درباره آن‌چه می‌خواهند برخوردار نیستند، و آن‌که با تکیه و تأکید بر انقلاب به قدرت رسیده باشد، هرگز با تکیه و تأکید بر صندوق رأی، میراثِ انقلابِ خود را به رقبا واگذار نخواهد کرد.

نظریه‌پردازان دوران گذار در آستانه‌ی پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی در ایران، بر همین اساس بود که با لحاظِ فهم و درک همان «ضرورت تاریخی» از جانب شاه، در آثار خود سیمایی از گذار از جهان قدیم به جهان جدید ترسیم کردند که در آن، دو وجه بنیادین باید در مدار و محور امور قرار می‌گرفت:

  • گذار از فقه اسلامی به سمت حقوق جدید
  • گذار از «سیاست» به مثابه عرصه‌ی منافع خصوصی، به سمت «سیاست» به مثابه عرصه‌ی منافع عمومی

گذار از نظامات سیاسیِ مطلقه در اروپای سده‌های 16 به بعد در اروپا به سمت نظامات سیاسی مبتنی بر مشروطیت نیز بر اساس همین دو وجه بنیادین انجام شده بود. به دیگر بیان، گذار از «امت مسیحی» به زعامتِ اربابِ کلیسا، به سمت «ملت» نیز در اروپا بر اساس مبانی نظریِ نظریه‌پردازان دوران گذار انجام شد. حتی در برخی از موارد، در راستای همان گذار، پادشاه به عنوانِ «نماینده‌ی خداوند»، جانشینِ ارباب کلیسا در عرصه‌ی سیاست شد، تا در ادامه، قطع ارتباط میان «زمین» و «آسمان» در راستای در محور قرار گرفتن «ملت» و تشکیل دولت‌های ملّی، به سهولت انجام شود.

بنابراین، اصل و اساسِ جنبش مشروطه‌خواهی در ایران، بر محور و مدار این دو وجه بنیادین بود؛ گذاری با تکیه و تأکید بر نظرورزی‌های نظریه‌پردازانِ دوران گذار، و بدون توسل و تمسک به «انقلاب».

اما در ادامه، سیر تحولات در عرصه‌ی سیاسی ایران، شرایطی را رقم زد که میراث مشروطه می‌توانست به طرفه‌العینی از جانب اهالی اردوگاه «انقلاب» به زباله‌دان تاریخ حوالت داده شود. اما معنا و مبنای فهم و درک و دریافت همان «ضرورت تاریخی»، و استحکام و احتشام میراث نظریه‌پردازان دوران گذار، سدی شد در برابر ِ نابودیِ میراث مشروطیت.

از این منظر است که مدعای آلوده به جهالتِ مبارزان سیاسی و اهل ایدئولوژی در اردوگاه انقلاب، مبنی بر این‌که «حکومت پهلوی، میراث مشروطه را نابود کرد»، مطلقاً دارای اعتبار و در خور اعتنا نیست. اما چرا اهالی این اردوگاه سال‌ها در صور این گونه مدعیات دمیدند؟ به این دلیل که اصولاً و اساساً از حداقل فهم و درک و دریافت نسبت به مبادی و معانی و مبانی مشروطیت در جهان و در ایران، برخوردار نبودند و نیستند.

روشن‌فکری ایرانی، سال‌ها، مشروطیت را «انقلابی سیاسی» در راستای مبارزه با «استعمار» می‌دانست. از دیگر سو، بر این نظر بود که «انقلاب مشروطیت» به این علت انجام گرفته که «‌پادشاه نتواند مطلق‌العنان و مستبد باشد.» در حالی که این دو مدعا، در به‌ترین حالت، محصول و معلول چیزی جز جهل مرکب حضرات نبود.

مشروطیت، به مثابه نظریه‌ای در عرصه‌ی حقوق اساسی، نه ارتباطی با ایدئولوژی‌های مارکسیستیِ از موضع «استعمارستیزی» داشت، و نه نظریه‌ای در راستای «مشروط کردن» مشی استبدادی پادشاه بود. تمامی این موارد، در وجه کلان، چیزی جز برداشتِ «کاه» از کِشتِ «گندم» نبود. و از این منظر، روشن‌فکری ایرانی نمی‌دانست که در مزرعه‌ی این دیار چرا و چگونه گندم کاشته شده است؟

طی حدود نیم سده، در اردوگاه روشن‌فکری ایرانی، با انباشتی از این «جهل مرکب» مواجه بودیم. بر همین اساس، حضرات به ترسیم مشخصات و مختصاتی از مشروطیت در ایران پرداختند که چیزی جز «انقلابی سیاسی» به رهبریِ امثال ستارخان و تروریست‌های قفقازی نبود. و از دیگر سو، از موضع جهل ایدئولوژیک در اردوگاه انقلاب، در صور این مدعا می‌دمیدند که «حکومت پهلوی تیری است در سینه‌ی مشروطیت». در حالی که، از صدر تا ذیلِ اردوگاه «جبهه ملی» (کذا) از لحظه‌ی تأسیس تا هم‌اینک، نمی‌توانید حتی یک صفحه حرف محصّل درباره مبانی مشروطیت پیدا کنید. در سوی دیگر میدان، در اردوگاه روحانیت انقلابی نیز، علاوه بر این‌که آیت‌الله خمینی به صراحت در درس‌گفتارهای «ولایت فقیه»، مشروطیت در ایران را فاقد اعتبار دانست، سایر روحانیون نیز مطلقاً اعتقاد و التزامی به مبانی مشروطیت در ایران نداشتند. نوع مواجهه‌ی اردوگاه چپ ایرانی نیز با متن و بطن مشروطیت، چیزی جز فهم ماجرا بر اساس «واپسین تلاش‌های خرده‌بورژوازی در راستای حفاظت از خاستگاه طبقاتی خود در پیوند با بورژوازیِ بزرگ به مثابه استثمارگر و استعمارگر اصلی»، نبود.

در این دوران و در این میدان، برای نمونه، کسی چون مهدی بازرگان به طرح این مدعا می‌پرداخت که «ما در دوران آزادی‌خواهی و مشروطیت‌طلبی، با مبارزه با استبداد به دنیا آمده‌ایم، در این فکر زندگی می‌کنیم و آخر سر امیدواریم در حالی که آزادی و قانون اساسی واقعاً در مملکت حکم‌فرما باشد بمیریم». اما اوج فهم و درک و دریافت بازرگان از «انقلاب مشروطه» این بود که «روحانیون روشنفکر»، علت‌العلل پیروزی این «انقلاب» شده‌اند، و بر همین نهج، علت‌العلل «ناکامی مشروطیت» هم این بوده که «… پس از استقرار ظاهری مشروطیت، دیانت و روحانیت که نقش بسیار عمده‌ای را در انقلاب ایفا کرده بودند رو به عقب‌نشینی گذاشتند».

اهل ایدئولوژی در اردگاه «انقلاب»، سال‌ها بدون در نظر داشتن این مسائل، به برجسته‌سازی این جمله از مهدی بازرگان خطاب به حکومت ایران پرداختند که «ما آخرین گروهی هستیم که بر اساس قانون اساسی با شما مبارزه می‌کنیم.» و این در حالی است که بازرگان حجره‌ای در بازارِ فهمِ مبادی و مبانی و معانی مشروطیت نداشت، و چون چنین بود، شعار ایدئولوژیک او در التزام به «قانون اساسی مشروطه» نیز جز در بازارِ جهل و جنون، خریدار نداشت.

اردوگاه انقلابیون خصوصاً از نیمه‌ی نخست دهه‌ی 40 به بعد در ایران، بر اساس همان جهل مرکب نسبت به مبادی و معانی و مبانی مشروطیت، با انبانی تهی وارد میدان مخالفت با حکومت ایران نشد، این انبان، از موضع سلبی، تهی از فهم نسبت به مبانی مشروطیت بود، اما از منظر ایجابی، سرشار بود از ایدئولوژی‌های مبتنی بر تأیید و تکریمِ «نظامات مطلقه». بر این اساس، باید رجوعی داشت به همان سخنِ تاریخیِ پی‌یر ورنیه.

آیا انحرافِ انقلاب 57 از مسیر اصلی خود، باعثِ بلعیده شدنِ «فرزندان انقلاب» شد؟ هرگز!

انقلابِ 57 را کسانی انقلابی منحرف شده می‌دانند و می‌نامند که از امکان شناختِ راستینِ محتویاتِ انبانِ انقلابیون بی‌بهره باشند. در این انبان، هیچ خبر و اثری از اعتقاد و التزام به مبانی مشروطیت یافت نمی‌شود. و بر همین اساس است که حضرات بر این باور بودند که برای کسبِ آزادی و عدالت و حقوق بشر و رفاهِ حقیقی، شرط کافی، نابودی نظام پادشاهی مشروطه است. مخالفانِ این دیدگاه، تا اطلاع ثانوی فرصت خواهند داشت که فقط و تنها فقط یک کتاب یا حتی یک مقاله در اردوگاه انقلابیون 57 در راستای اهمیتِ التزام به مبانیِ مشروطیت در فردای پس از انقلاب علیه نظام پادشاهی مشروطه، نشان دهند.

انقلاب 57، در ادامه، در صورتی از مسیر اصلی و اساسی خود منحرف می‌شد که در انبان نظری انقلابیون خبر و اثری از مبانی مشروطیت یافت می‌شد، و چون چنین نبود، فرجام محتوم نظام سیاسیِ حاکمِ برآمده از آن انقلاب، چیزی نبود جز «نظامی مطلقه»؛ چه جمهوری و چه پادشاهی. به دیگر بیان، آن‌چه در قالب تعیین «جمهوری اسلامی» به عنوان نظام حاکم، و آن‌چه در متن و بطن قانونِ اساسیِ این نظام در محور و مدارِ امور قرار گرفت، محصول طبیعی و منطقیِ برآمده از انبانِ تئوریک انقلابیون بود. بدیل این نوع نظام نیز در به‌ترین حالت چیزی نمی‌توانست باشد جز انواع دیگری از «جمهوری‌های مطلقه» بر اساس ایدئولوژی‌های مبتنی بر ناسیونالیسم یا کمونیسم.

سیمای تمام‌نمایِ جهل انقلابیون نسبت به مبادی و مبانی و معانی مشروطیت، انجام انقلابی علیه مشروطیت در ایران بود. بر این اساس، محصول و مولودِ طبیعی و منطقیِ این انقلابِ در راستای گذر از «نظامی مشروطه» به سمت «نظامی مطلقه» نیز چیزی نمی‌توانست باشد جز «ولایت مطلقه فقیه»، یا انواع دیگری از «ولایت‌های مطلقه».

انقلاب 57 با توجه به این مسائل، تیر خلاصی بود بر سینه‌ی دو وجه بنیادین مشروطیت در ایران. از یک‌سو، میراث مشروطیت در راستای گذر از فقه اسلامی به سمت حقوق جدید، کاملاً نابود شد و با در پیش گرفتنِ سیری معکوس، این فقه اسلامی بود که بر حقوق جدید سلطه و سیطره یافت. و از دیگرسو، تلاش در راستای گذار از «سیاست» به مثابه عرصه‌ی منافع شخصی، به سمت «سیاست» به مثابه عرصه‌ی منافع عمومی نیز کاملاً نابود شد، و «سیاست» در ایران بدل شد به عرصه‌ی تأمین منافعِ قائلین به یک ایدئولوژی ِخاص. به دیگر بیان، اگر در آستانه‌ی جنبش مشروطه‌خواهی، ایران جای‌گاه و پای‌گاه نظریه‌پردازانِ گذار از «امت» به «ملت» بود، در آستانه‌ی انقلاب 57 ایران بدل شد به جای‌گاه و پای‌گاه نظریه‌پردازانِ گذار از «ملت» به «امت».

انقلاب 57 فرزندان خود را بلعید، چرا که فرزندانِ آن انقلاب، در مسلخِ ایدئولوژی، به سلاخیِ مشروطیت پرداختند، و از آن طعامی ساختند و بر خوانِ «مطلقه‌خواهی»، مشروطیت را بلعیدند.


 

  • انقلابمشروطهمشروطیت

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[502922],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

منبع انواع

مثلث ملوث

قدرت بی اقتدار و اقتدار بی قدرت

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#