نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • انقلابیون مصلح ، مصلحان مثله

پاسخی به این پرسش که ؛ چرا اصلاح طلبان دهه 70 همان انقلابیون دهه 50 بودند؟
انقلابیون مصلح ، مصلحان مثله

  • مارس 24, 2021

چند سال پیش از این، در سالگرد دوم خرداد 1376 سخنرانی داشتم با عنوان “اصلاحات وجود نداشت، زنده باد اصلاحات”، و در آنجا نسبت و تناسب “اصلاح طلبی دوم خردادی” با آن عبارت ِ حجاریان که هنوز بر حجر اصلاح طلبی دوم خردادی ثبت است را تبیین نمودم که ؛ “اصلاحات مُرد، زنده باد اصلاحات”. بر سبیل این جمله تاریخی پس از مرگ شارل ششم که ؛

 “پادشاه مُرد، زنده باد پادشاه” ( Le roi est mort , vive le roi ) .

در سخنرانی مذکور یکی از دلایلی که در راستای “وجود نداشتن اصلاح طلبی” ارائه کردم از این قرار و بر این مدار بود که ؛ جماعتی که تحت عنوان “اصلاح طلب” پس از دوم خرداد 1376 میدان دار عرصه ی سیاست در ایران شدند، اصولا و اساسا همان انقلابیون دهه 50 بودند.(و بسیاری از ایشان هنوز نیز ؛ همانند که بودند و همان خواهند بود!)

در آنجا اگرچه بر سبیل ایجاز و اختصار در این راستا سخنی گفتم اما وعده دادم که در مقاله ای مستقل، توضیحات مبسوط در این زمینه را منتشر کنم.

آنچه در ادامه می خوانید، پاسخی ست به این پرسش که ؛ “چرا اصلاح طلبان دوم خردادی،همان انقلابیون دهه 50 بودند؟”.

و پرواضح است که این مدعا نه بر اساس اسامی افراد و حضور شخصیتها در موقعیتهای تاریخی متفاوت، بلکه از این منظر است که ؛ “اصلاح طلبان دوم خردادی” در وادی مشی و مرام سیاسی و اعتقادی، و در وجهی مشخص تر ؛ از دیدگاه انسان شناسی و هستی شناسی و معرفت شناسی و حتی روش شناسی، همان انقلابیون دهه 50 بودند.

اما در ابتدا، بر مدار اختصار نشان خواهیم داد که مراد ما از “اصلاح طلبان دوم خردادی” چه کسانی هستند، و این گروه چگونه و در چه شرایطی به قدرت رسیدند.

اویل دهه 70 فضای سیاسی در ایران بواسطه ی 3 مسئله در آستانه تغییر و تحولات ِ مهمی قرار داشت. آن 3 مسئله عبارت بودند از ؛

1: درگذشت آیت الله خمینی بعنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی

2: پایان جنگ 8 ساله عراق و ایران

3: تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

در این شرایط بود که گروه های سیاسی که امکان فعالیت در عرصه سیاسی جمهوری اسلامی را برای خود متصور می پنداشتند، در انتظار ایجاد فضای بازتری برای فعالیت بودند که در آن خبر و اثری نباشد  از محدودیتهای “امنیتی” مربوط به دوران جنگ 8 ساله .

اما پرسش این است که این گروه ها چرا و به چه علت امکان فعالیت در عرصه سیاسی را برای خود متصور می پنداشتند؟

در راستای دستیابی به پاسخی برای این پرسش، باید نقبی بزنیم به تاریخ انقلاب اسلامی ایران و چونی و چگونگی ِ فعالیت گروه های سیاسی در این وادی .

از بهمن 1357 تا خرداد 1360 فضای سیاسی کشور به علل و دلایل فراوان به سمت و سویی رفت که گروه های سیاسی که خود را در ایجاد و پیروزی انقلاب 57 تاثیرگذار می دانستند، یکی پس از دیگری از عرصه خارج شدند و مسائلی همچون اشغال سفارت امریکا، استعفای دولت موقت، جنگ عراق علیه ایران و ورود برخی از گروه های سیاسی به “فاز مسلحانه” در تقابل با نظام جمهوری اسلامی، این فضا را هرچه بیشتر به فضایی مبتنی بر حذف و انحصارگرایی و تک آوایی و به اصطلاح “بسته شدن”، تبدیل کرد.

در این دوران از نهضت آزادی تا مجاهدین خلق تا چریکهای فدایی تا جبهه ملی تا جمهوری خلق مسلمان تا بنی صدری ها تا حزب توده (چندی پس از این تاریخ)، یکی پس از دیگری حذف و سرکوب شدند و در عمل امکان فعالیت سیاسی در جمهوری اسلامی برای آنها مقدور و میسور نبود.

اما علیرغم این شرایط، حاکمیت به خوبی می دانست که حتی اگر امکان حذف تمامی این گروه ها و زدودن اختلافات و مناقشات و مجادلات در عمق فضای سیاسی، وجود داشته باشد، اما بازهم در سطح ماجرا، فضای سیاسی در خلاء “رقابت” محلی از اعراب نخواهد داشت.

آن هم در نظامی که دو قوه از قوای سه گانه اش مبتنی بر “انتخابات عمومی” است، و در این شرایط گریز و گزیری نیست از توجیه و به رسمیت شناختن ِ حداقلی از “رقابت سیاسی”.

بر همین اساس بود که از آغازین ایام دهه 60، این “رقابت سیاسی” در فضای سیاسی جمهوری اسلامی با محوریت حضور “نیروهای ملتزم به 3 اصل”، به رسمیت شناخته شد. آن 3 اصل عبارت بودند از ؛

1: التزام به قانون اساسی

2: التزام به جمهوری اسلامی ( نه تنها به “انقلاب اسلامی”)

3: التزام به ولایت فقیه

سیاستگذاران نظام جمهوری اسلامی وظیفه تشخیص و بررسی ِ وجود این 3 اصل در افراد و گروه های سیاسی را نیز به نهادی تازه تاسیس سپردند به نام ؛ “شورای نگهبان”.

در آن دوران فعالیت گسترده ی “حزب جمهوری اسلامی” که متشکل از روحانیون متنفذ در “نظام سیاسی مستقر” بود، چشم اندازی اینگونه در این فضا ترسیم می کرد که این حزب در واقع عهده دار نقش گرم کننده ی تنور “رقابتهای سیاسی” در این نظام خواهد بود.

اما با گذر زمان و کشته شدن ِ روحانیون سرشناس این حزب و درگیری های این حزب با دولت ِ ابوالحسن بنی صدر، و از دیگر سو ترویج و تشدید رقابت در بین نیروهای همین حزب، در نهایت منجر به انحلال حزب جمهوری اسلامی شد.

با انحلال این حزب، آن “رقابت سیاسی” ِ لازم که سیاستگذاران نظام، لزوم وجود و نمایش آن را حتی در سطح ماجرا ضروری می دانستند، باعث شد تا در میانه دهه 60 با انشعابی از درون تشکلی سیاسی با عنوان “جامعه روحانیت مبارز”، دو گروه ، میدان دار ِ عرصه ی سیاسی در جمهوری اسلامی شوند.

آن دو گروه مذکور یکی ؛ “جامعه روحانیت مبارز” بود و دیگری “مجمع روحانیون مبارز” .

بنیانگذاران ِ گروه منشعب تحت عنوان “مجمع روحانیون مبارز”، کسانی بودند چون ؛ مهدی کروبی، محمد موسوی خویینی ها، صادق خلخالی، هادی غفاری، محمود دعایی، محمدعلی ابطحی، سیدمحمد خاتمی و …

و اعاظم ِ “جامعه روحانیت مبارز” نیز کسانی بودند چون ؛ محمدرضا مهدوی کنی، محمدعلی موحدی کرمانی، اکبر هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی، ناطق نوری و …

این “دوگانه ی سیاسی” تا سالها بعد میدان دار “رقابت سیاسی” در کشور بودند، و البته این “دوگانه” اگرچه شباهتی ظاهری با “دوگانه های سیاسی” در بسیاری از دیگر کشورها در عرصه سیاسی داشت، اما در عین حال دارای تفاوتهای ماهوی با آنها بود. دوگانه هایی همچون ؛ “دموکراتها – جمهوری خواهان” در امریکا ، ” محافظه کارها – حزب کارگر” در انگلستان، “دموکرات مسیحی ها – سوسیال دموکراتها” در آلمان، “سوسیالیست ها – گلیست ها ( با در نظر داشتن تغییرات سالهای اخیر) در فرانسه و …

در تاریخ جمهوری اسلامی ایران نیز تا زمانه ی اکنون، اینگونه “دوگانه ها” همواره موجود و مشهود بوده اند، اگرچه همچون بت عیّاری که هر لحظه به رنگی درآید ؛

خط امامی ها – لیبرال ها ( دولت موقتی ها)

حزب جمهوری اسلامی – بنی صدری ها

جامعه روحانیت مبارز – مجمع روحانیت مبارز

چپ – راست

اصلاح طلب – اصولگرا

اصولگرا – جریان انحرافی ( احمدی نژادی ها)

اعتدالی ها – دلواپس ها

و …

اما مجمع روحانیون مبارز” که بواسطه ی نزدیکی بیشتر با “بیت آیت الله خمینی” با عنوان “خط امامی ها” شناخته می شدند، در انتخابات مجلس سوم شورای اسلامی، توانستند در رقابت با “جامعه روحانیت مبارز” پیروز شده و اکثریت پارلمان را در اختیار بگیرند.

اما در انتخابات مجلس چهارم شورای اسلامی، مجمعی ها بزرگترین حامی خود یعنی آیت الله خمینی را از دست داده بودند و در همان دوران با تفسیری که “شورای نگهبان” از اصل 99 قانون اساسی ارائه کرد و سنگ بنای “نظارت استصوابی” را در فضای سیاسی ایران نهاد، حدود 80 نفر از نامزدهای منتسب به “مجمع روحانیون مبارز” رد صلاحیت شدند که نیمی از آنها نمایندگان مجلس سوم بودند.

واکنش مجمعی ها به زعامت شیخ مهدی کروبی، به این رد صلاحیت گسترده، “تحریم انتخابات” بود.

هرچند دیدار ِ اعتراضی کروبی با رهبر انقلاب در آن دوران، در نهایت باعث شد که این طیف سیاسی پا به میدان ِ “رقابتی سیاسی” بگذارد، در حالی که شکست را از پیش پذیرفته و “فقط بخاطر رهبری” حاضر به شرکت در آن انتخابات شده بود.

“خط امامی ها”، در این فضا بود که خود را پشت چراغ قرمز حاکمیت در دو راهه ای می دیدند که یک راه به سوی اعتراض رادیکال داشت و دچار شدن به فرجام گروه های دیگر سیاسی تا خرداد 60 ، و راه دیگر چانه زنی و پی گیری های پشت پرده و نرمش های سیاسی برای عبور از غربال ِ شورای نگهبان.

مجمعی ها گام در راه دوم نهادند، هرچند در آغاز دهه 70 نه تنها درهای پارلمان، بلکه درهای دولت هاشمی رفسنجانی نیز به روی آنها بسته شد، با خروج وزرای “خط امامی” همچون محمد خاتمی، عبدالله نوری و مصطفی معین و ورود راستگرایانی چون ؛ علی لاریجانی، علی محمد بشارتی و محمدرضا گلپایگانی.

اما آخرین سال دولت دوم هاشمی رفسنجانی همزمان بود با انتخابات مجلس پنجم شورای اسلامی. همان انتخاباتی که بار دیگر “مجمع روحانیون مبارز” با رد صلاحیت گسترده نامزدهای خود توسط شورای نگهبان مواجه شد و اینبار البته برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، اقدام به “تحریم انتخابات” کرد.

در این شرایط بود که از اولیل دهه 70 “مجمع روحانیون مبارز”، هر چه در توان داشت برای بازگشت دوباره به قدرت هزینه کرد، آنهم در دورانی که کسی چون سیدمحمد خاتمی بعنوان یکی از اعاظم مجمع، نه تنها از نمایندگی رهبر در روزنامه کیهان، بلکه از وزارت ارشاد دولت هاشمی نیز به نحوی اعلام استعفا کرده بود که همگان در واقع می دانستند، این دو استعفا جز از نوع و لون ِ برکناری نبود.

“خط امامی ها” به اصطلاح بعنوان “جناح چپ” حاکمیت، در همان دوران از یک سو بار دیگر کشتی ِ به گل نشسته ی “سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی” را راهی بحر فضای سیاسی کردند و از دیگر سو با حضور گسترده در عرصه ی مطبوعاتی و دانشگاهی کوشیدند ارتباط گسترده و عمیقی با جامعه و خصوصا فرهیختگان و جوانان برقرار کنند.

این امر با حضور ِ روزنامه نگارانی که در دوران حضور خاتمی در کیهان و وزارت ارشاد، ارتباط نزدیکی با او داشتند و حتی عده ای از آنها پس از سلطه و سیطره مهدی نصیری و حسین شریعتمداری در کیهان، از این روزنامه خارج شده و “کیهان فرهنگی” را منتشر کردند، انجام شد.

حتی همان “سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی” نیز ارگان مطبوعاتی خود به نام “عصر ما” را در همان دوران راهی این میدان کرد تا به همراه روزنامه ای دیگر در همین اردوگاه یعنی ؛ “سلام” به زعامت ِ موسوی خویینی ها، حضوری پررنگ در عرصه ی “سیاسی” داشته باشند.

در همان وادی مطبوعات، در وجه “روشنفکری دینی” نیز نشریاتی چون “کیان”، جایگزین “کیهان فرهنگی” شدند و حلقه ی “آیین” نیز چون پروانه ای گرد ِ شمع خاتمی، شکل گرفته بود که اعضای اصلی آن سالها بعد،”جبهه مشارکت” را بنیان نهادند.

در میانه دهه 70 “جناح چپ” با این پشتوانه بود که تصمیم به حضور فعال در انتخابات هفتم ریاست جمهوری گرفت تا با کسب حدود 5 میلیون رای، پشتوانه ای مستحکم برای راه یابی به دور ششم مجلس شورای اسلامی فراهم آورد.

بر همین اساس مجمعی ها در پی چهره ای مناسب برای نامزدی در این انتخابات بودند.

و او کسی نبود جز ؛ میرحسین موسوی .

برخی از نیروهای مجمع روحانیون در همین زمینه با نخست وزیر دوران ِ امام، وارد مذاکره می شوند. مذاکراتی که اگرچه در ابتدا با پاسخ منفی موسوی همراه است اما در ادامه احتمال حضور موسوی بعنوان نامزد ِ مجمع در انتخابات ریاست جمهوری بسیار افزایش می یابد.

اما موسوی همانگونه که در اواخر سال 1387 کاملا بصورت ناگهانی و غیرمنتظره اعلام نامزدی در انتخابات دهم ریاست جمهوری کرد، در آبان 1375 نیز بر همان نهج با صدور بیانیه ای عدم حضور خود بعنوان نامزد انتخابات هفتم ریاست جمهوری را اعلام کرد و با خروج از تهران، تمامی مسیرهای پاسخگویی درباره علل و دلایل آن انصراف تاریخی را مسدود نمود !

اگرچه در آن دوران تقریبا هیچکس از دلیل ِ این تصمیم موسوی آگاه نشد، اما گمانه زنی ها درباره اختلاف نظر ِ قدیمی موسوی بعنوان نخست وزیر در دهه 60 با رئیس جمهور آن دوران یعنی سیدعلی خامنه ای، این شائبه را تقویت کرد که رهبر انقلاب تمایلی به حضور “جناح چپ” در انتخابات ندارد.

بر همین اساس مهدی کروبی در همان دوران 2 بار به دیدار رهبری می رود و در دیدار نخست نظر مثبت ایشان را درباره حضور “جناح چپ” در انتخابات و در دیدار دوم نظر مثبت ایشان درباره نامزدی محمد خاتمی را دریافت می کند.

در این میان محمد خاتمی نیز که در ابتدا تمایلی به نامزدی در این انتخابات نشان نمی دهد، پس از دیدار با رهبری در 13 بهمن 1375 بصورت رسمی نامزدی خود را اعلام می کند.

علل و دلایل ِ فروانی در این دوران باعث می شود که “جناح چپ” با رای شگفت انگیز حدود 20 میلیون به خاتمی مواجه شود تا بازگشتی مقتدرانه به قدرت را تجربه کند.

بررسی این علل و دلیل، مجال و مقالی دیگر می طلبد، اما آنچه در اینجا مورد نظر ماست، ترسیم مختصاتِ مختصری است از گروهی که با عنوان “اصلاح طلبان دوم خردادی” در فضای سیاسی جمهوری اسلامی در میانه دهه 70 حضور پیدا کرده و شناخته شدند.

اما این گروه و “جریان سیاسی” چرا به باور ما همان انقلابیون دهه 50 بودند.

در مواجهه ی نخست، ممکن است این پرسش مطرح شود که ؛ “چگونه گروهی که بر اساس توضیحات فوق، از طریق فعالیتهای مطبوعاتی و روشنفکری و انتخاباتی به عرصه قدرت راه یافته را می توان “انقلابی” دانست؟”.

پاسخ به این پرسش سرآغاز توضیحات آتی ما در این زمینه خواهد بود.

نخست اینکه ؛ پس از حدود یک سده بحث و بررسی و ارائه نظر درباره “انقلاب”، تاکنون هیچ تعریف و تبیین ِ واحدی از “انقلاب” در دسترس نیست، و “تئوری ها درباره انقلاب” از چندین منظر ِ متفاوت از جمله ؛ تئوری های دولتگرا، تئوری های فرهنگ گرا، تئوری های ساختارگرا و … هر کدام به گونه ای به تعریف و تبیین و ترسیم مختصات و مشخصات “انقلاب” پرداخته اند، و در این میان قلّت “انقلاب ها” و وقوع آنها در پس زمینه های متفاوت و متمایز با یکدیگر،علتی دیگر است در راستای عدم دستیابی به یک تئوری ِ واحد و فراگیر در این وادی.

و علاوه بر این، بحثهایی همچون تفکیک “انقلابهای سیاسی” از “انقلابهای اجتماعی”، و نسبت و تناسب ِ انقلابها با “ایدئولوژی های انقلابیون” پیش و پس از انقلاب، و “ناگزیر بودن” و یا “مهندسی پذیر بودن” انقلابها و … مباحث و عواملی بوده اند که باعث تعدد و تنوع در عرصه ی تبیین “انقلابها” شده اند.

کافی ست تا در همین زمینه، نظری داشته باشیم  از سر تحقیق و تدقیق بر “تئوری ها درباره انقلاب”، تا تفاوت ها و تمایزها و تناقض های مذکور را دریابیم.

اما آنچه ما در اینجا تحت عنوان “انقلابیون دهه 50” مطرح می کنیم، خود دارای مولفه ها و مختصات و مشخصات ِ روشن و قابل طرح است که در ادامه آنها را بعنوان ستونهای خیمه ی مشی و مرام و نگرش ِ “انقلابیون دهه 50” نشان خواهیم داد.

و پر واضح است که “انقلابیون دهه 50” نیز، خود مجموعه ای بشمار می روند که گروه های متعدد و متنوعی در آن جای دارند، اما به باور ما و بر اساس آنچه مطرح خواهد شد، اکثر قریب به اتفاق این گروه ها علیرغم این تفاوتها و تمایزها، دارای مولفه ها و مشخصات ِ مشترکی هستند که سلطه و سیطره این اشتراکات بر کلیت تئوریک و پراتیک آنها، غیر قابل انکار است.

و در نهایت، پاسخی صریح تر به پرسش مذکور درباره ی راه یابی “اصلاح طلبان دوم خردادی” به عرصه قدرت، چنین خواهد بود که ؛ ایشان هم در دهه 50 و هم در دهه 60 و 70 خود را ” نیروی سیاسی” می دانستند، در حالی که این وجه مشترک ِ در ظاهر، آمیخته و آغشته به این تفاوت بود که ؛ ایشان در دهه 50 “نیروی سیاسی” بودند که بر اساس ادعای خودشان، از امکان فعالیت قانونی سیاسی بی بهره بودند، در حالی که در دهه 60 و 70 هم ایشان هنوز خود را “نیروی سیاسی” می دانستند، در حالی که اکثر قریب به اتفاق ایشان یا در بدنه ی حاکمیت مشغول به فعالیت بودند و یا در حاشیه ی آن.

بر این اساس است که کنش و واکنش های آن “نیروی سیاسی” در دهه 50 برای دستیابی به قدرت در شرایط خارج از حاکمیت،آنگونه است، و همین کنش ها و واکنش ها از جانب همین “نیروی سیاسی” در دهه 70 برای دستیابی به قدرت در درون و حاشیه حاکمیت، به گونه ای دیگر .

به دیگر بیان ؛ این “نیروی سیاسی” در دو شرایط و پس زمینه ی مختلف و متفاوت اگرچه از منظر تاکتیک و استراتژی دارای دو رویکرد متفاوت است که رویکرد نخست را خود “انقلابی گری” و رویکرد دوم را خود “اصلاح طلبی” می داند، اما به باور ما این مدعا چیزی جز از جنس و سنخ ِ بازی با کلمات نیست، و در واقعیت این “نیروی سیاسی” در آن دو شرایط مختلف روحی واحد است در دو پیکر.

پیکر ِ نخست برای رسیدن به آرمانها و اهداف خود در میدان عمل، فرجامی جز “انقلاب” پیش رو ندارد، و پیکر دوم نیز در نهایت برای رسیدن به آن آرمانها و اهداف در میدان واقعیت، فرجامی جز همان “انقلاب” پیش رو نداشت، با این تفاوت که برآیند ِ کنش ها و واکنش های سیاسی – اجتماعی در دهه 50 هم از جانب “نیروهای سیاسی” و هم از جانب ” حاکمیت” منجر به “انقلاب” شد، در حالی که همین کنش و واکنش ها در دهه 70 از جانب “گروه های سیاسی” و “حاکمیت” به عللی دیگر منجر به “انقلاب” نشد و با برافراشتن پرچم سفید در اردوگاه “اصلاح طلبی دوم خردادی” به پایان رسید.

اما در ادامه به مولفه ها و مختصات و مشخصات ِ “انقلابیون دهه 50” خواهیم پرداخت تا در نهایت مشخص شود که تمامی اینها، ستون خیمه ی “اصلاح طلبی دوم خردادی” نیز بود.

در یک چشم انداز کلان، در فضای سیاسی کشور دو دیدگاه در برابر یکدیگر قرار دارند ؛

1: خواستاران حفظ وضع موجود

2: خواستاران تغییر وضع موجود

و در ادامه گروه دوم یعنی “خواستاران تغییر وضع موجود”، خود به دو گروه تقسیم می شوند ؛

1: انقلابی ها

2: اصلاح طلبها

اینگونه صورت بندی بسیار کلان و ساده را به دیگر نوع در نظریه های برخی از تئوریسین های “انقلاب” از جمله در وادی “رئالیسم سیاسی” در تئوری های کسانی چون “ویلفردو پارتو” و “گیدو دورسو” مشاهده می کنیم.

“دورسو” در نظریه خود درباره “انقلاب”، جامعه را متشکل از دو طبقه ی حاکم و تحت سلطه می داند. اما هم او “طبقه حاکم” را نیز متشکل از دو طبقه می داند ؛ 

1: طبقه سیاسی

2: طبقه ناظر ِ اجرایی

و بازهم در ادامه “دورسو” همان “طبقه سیاسی” را نیز متشکل از دو طبقه دیگر می داند ؛

1: طبقه سیاسی غالب در حاکمیت

2: طبقه سیاسی منتقد

“دورسو” حالت آرمانی و ایده آل ِ ثبات سیاسی در یک کشور را ارتباط فعال بین این دو طبقه و تقسیم و گردش قدرت بین آنها می داند. اما در شرایطی که “طبقه سیاسی غالب در حاکمیت” به هر دلیل رشته ی این ارتباط را قطع کرده و خود به تنهایی میدان دار ِ عرصه ی سیاسی شود، این “طبقه سیاسی منتقد” است که در ائتلاف با “طبقه تحت سلطه”، بدل به طبقه ی “انقلابی” می شود.

تئوری “دورسو” در ادامه به اینجا می رسد که ؛ با “انقلابی شدن طبقه سیاسی منتقد” نیز دو حالت متصور خواهد بود ؛

1: یا “طبقه سیاسی غالب در حاکمیت” به آن یکه تازی و تک آوایی در عرصه قدرت پایان می دهد که در اینصورت با ورود نیروهای جدید و کارآمد از “طبقه سیاسی منتقد” به عرصه حاکمیت، شرایطی ایجاد می شود که آن را “انقلاب سیاسی” می نامیم.

2: یا “طبقه سیاسی غالب در حاکمیت” به آن یکه تازی و تک آوایی ادامه می دهد و یا حتی اینکه “طبقه سیاسی منتقد” از ورود به عرصه حاکمیت امتناع نموده و پیوندهای انقلابی خود را با “طبقه تحت سلطه” افزایش می دهد که در اینصورت شرایطی ایجاد می شود که آن را “انقلاب اجتماعی” می نامیم.

با در نظر داشتن کلیت آنچه گفته شد، “اصلاح طلبان دوم خردادی” به نوعی در ابتدای دهه 70 ، “طبقه سیاسی منتقد” بشمار می رفتند که با یکه تازی و تک آوایی ِ “طبقه سیاسی غالب در حاکمیت” مواجه شده و “خواستار تغییر وضع موجود” بودند.

بر اساس آنچه گفته شد، “انقلابی ها” و “اصلاح طلبها” با وجود تمامی تفاوتها و تمایزها، در این نکته دارای اشتراک نظر هستند که ; هر دو “خواستار تغییر وضع موجود” بشمار می روند.

اما مهم ترین نکته در این وادی یعنی ؛ در  استای گذر از “وضع نامطلوب موجود” به “وضع مطلوب ناموجود”، نه آرمانها، بلکه روشهاست.

و این تفاوت “روشها”ست که تفاوت این دو گروه را بیش و پیش از هرچیز آشکار می کند.

روشهایی که “انقلابیون” در سطح کلان و مشخصا “انقلابیون دهه 50” در ایران در راستای گذر از “وضع نامطلوب موجود” به “وضع مطلوب ناموجود” در پیش گرفتند، مبتنی بر ساخت و پرداخت ِ یک “ایدئولوژی” بود که در راستای “بسیج توده ها”( طبقه تحت سلطه)، بکار گرفته می شد.

و در همان “تئوری ها درباره انقلاب” که اشاره ای به تفاوتها و تمایزها و حتی تناقضها در میان آنها شد، یکی از معدود مولفه های مشترک همین “ایدئولوژی” است که در خلاء وجود آن، کاروان انقلاب به حرکت در نخواهد آمد. اما این “ایدئولوژی”ها به نوعی دیگر به بیانی “مارکسی”، چیزی جز “حقیقت واژگونه” نبودند.

مهم ترین کارکردی که این “ایدئولوژی ها” باید دارا باشند عبارت است از ؛ ترسیم فضایی به شدت “سیاه – سفید” ( دیو چو بیرون رود فرشته درآید)، و هموار نمودن زمین ِ شرایط ذهنی و عینی برای “بسیج توده ها” و سازماندهی آنها.

در همین راستا، این “ایدئولوژی”ها بعنوان اصل و اساس ِ مشی انقلابیون، دارای قابلیت هایی هستند که شرایط و مولفه هایی که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت را اقتضا کرده و در خود پرورش داده و به “توده ها” انتقال می دهند.

و حتی آنگاه و آنجا که متهم به “یوتوپیستی” بودن، و جا و پایی در عالم واقعیت نداشتن، شوند نیز، – در بهترین حالت – با پاسخی هایی از جانب کسانی چون “هورکهایمر” مواجه می شویم که عدم امکان ترسیم ِ ذهنی “یوتوپیا” را نیز محصول نظاماتی می داند که باید علیه آنها “انقلاب” کرد.

اما همین نکته ، نخستین ویژگی “انقلابیون دهه 50” است ؛

1 این انقلابیون “یوتوپیست” بودند.

ایشان بعنوان “خواستاران تغییر وضع موجود”، در راستای گذر از “وضع نامطلوب موجود” به “وضع مطلوب ناموجود”، بنیان “ایدئولوژی”های خود را بر عبارات و مفاهیم و مسائل ِ کلی و کلانی همچون “عدالت” و “آزادی” قرار می دهند که همواره از آرمانهای ثابت و جاودانه ی بشر بشمار رفته اند، اما ایشان با برجسته کردن آرمانگرایانه ی این مسائل و منبسط ِ نمودن “ایدئولوژی” خود، در حقیقت جایی برای ارائه “روش”های دستیابی و رسیدن به آنگونه آرمانها نمی گذارند.

“انقلابیون دهه 50” آنگاه و آنجا که در تنگنای ارائه “روش” در راستای دستیابی به “آرمانها”ی خود قرار می گرفتند، دومین مولفه و ویژگی خود را آشکار می کردند ؛

2  این انقلابیون معتقد به “اصالت سیاسی” بودند.

ایشان بر این باورند که عامل اصلی و غایی یا به دیگر بیان ؛ علت العلل عدم دستیابی ما به آن “آرمانها” و بازهم به دیگر بیان ؛ عدم توانایی ما در گذر از “وضع موجود” به “وضع آرمانی”، فقط و تنها فقط ” نظام سیاسی مستقر” و موجود است و بس.

ایشان “نظام سیاسی مستقر” را مهم ترین مانع ِ دستیابی “توده ها” به آرمانهایی می دانند که از جانب ایشان در قالب “ایدئولوژی” به آنها ارائه شده است.

شعارهایی همچون ؛ “شاه باید کفن بشه ، تا که وطن، وطن بشه” در دهه 50 بر همین اساس سر داده می شد. اما “انقلابیون دهه 50” در راستای تقویت مبانی دیدگاه های مبتنی بر “اصالت سیاست” ِ خود، گام به وادی یک مولفه و ویژگی دیگر می نهادند؛

3 این انقلابیون مبتلا به دیدگاه های “جامع نگر”(Holistic) بودند.

به این معنی که ؛ ایشان در راستای همان دیدگاه های مبتنی بر “اصالت سیاست”، تمامی عوامل و موانع ِ گذر از “وضع موجود” به “وضع آرمانی” را در یک “کلیت واحد” تجمیع، و تمامی اجزاء ماجرا را به آن “نگرش کلان” به مسئله مرتبط می ساختند.

مبتلایان به دیدگاه های “جامع نگر”، دچار خطای بسیار مهم و مهلک ِ معرفت شناسانه ای هستند از این قرار و بر این مدار که ؛ در یک جامعه و حتی یک پیکر سیاسی، اجزاء مختلف و متعدد و متنوعی از منظر فرهنگی و اخلاقی و سیاسی و اقتصادی و … درهم تنیده شده اند تا آن پیکر واحد را تشکیل دهند و این اجزاء، موثر و متاثر هستند در رابطه با یکدیگر در راستای ایجاد آن “کلیت واحد”.

و حتی با ویرانی و نابودی ِ یک “کلیت واحد”(در صورت امکان)، امکان ِ ساخت و پرداخت و بازسازی تمامی آن اجزاء در یک “کلیت جدید” در مرزهای غیرممکن سیر می کند.

و البته کسانی که در نابودی و از میان برداشتن “نظم موجود” (حتی نظم نامطلوب موجود)، دچار “جامع نگری” باشند، در عرصه ی ساخت و پرداخت و بازسازی ِ “نظم نوین” نیز دچار همین “جامع نگری”ها خواهند بود، که بازهم در بهترین حالت فرجامی جز “بازتولید کلیت پیشین” نخواهد داشت.

برای نمونه ؛ آنگاه و آنجا که “استبداد” را “کلیتی” می دانیم که نماد و نمود ِ آن تنها “نظام سیاسی مستقر” است، در راستای نابودی و از میان برداشتن “استبداد”، فقط و تنها فقط نابودی و ویرانی همان “نظام سیاسی مستقر ِ مستبد” را شرط کافی می دانیم، اما در اینجا بدون توجه به اجزاء تشکیل دهنده ی کلیتی تحت عنوان “استبداد”، اقدام به ویرانی “نظم نامطلوب موجود” کرده ایم اما در ادامه در بهترین حالت، در نظام سیاسی دیگری، اجزاء پیشین به “بازتولید” همان استبداد خواهند پرداخت.

و در اینجا تنها کافی ست تا گذر و نظری به اکثر قریب به اتفاق “انقلابهای تاریخ” داشته باشیم و به بررسی نسبت و تناسب خلف و سلف پرداخته، تا در یابیم که “آنچه رفته”، چگونه در جامه ای جدید از دری دیگر “باز آمده” است.

این دیدگاه های “جامع نگر” ِ انقلابیون است که در راستای پیشبرد “ایدئولوژی” موردنظرشان، در سطح شعار نیز به “تنها ره رهایی” می رسد و حل و رفع تمامی مسائل و مصائب را تنها دارای “یک راه” می داند، و به یاد آورید در همان دهه 50 شعارهایی چون ؛ “تنها ره رهایی جنگ مسلحانه”، “تنها ره رهایی پیوند با فدایی” ، “تنها ره رهایی مجاهد و فدایی” و …

اما “انقلابیون دهه 50” در راستای پیشبرد این نوع نگرش های “جامع نگر” ِ خود، نیاز به تاکید و تکیه بر “توده ها” داشتند که مولفه و ویژگی دیگر آنها را شکل می دهد ؛

4 این انقلابیون “توده گرا” بودند.

اگر در دوران “انقلاب فرانسه” کسانی چون “روبسپیر” در راستای نظریات “روسو”، در صور “طبیعتا” خوب بودن مردم و فاسد بودن اجتماع می دمیدند و بر همین اساس “فرودستان” به این علت که آمیخته با آن اجتماع آلوده نبودند، خوب و پاک و سالم معرفی می شدند، اینگونه نظریات مناسب ترین بستر برای تدوین یک “ایدئولوژی انقلابی” بشمار می رفت.

همان “ایدئولوژی” که قابلیت آن را داشت تا “توده های پاک و معصوم” را در جایگاه فرشته، و نظام سیاسی مستقر را بعنوان نماد و نمود ِ بارز ِ آن اجتماع آلوده، در جایگاه دیو بنشاند.

اما “توده گرا” بودن ِ “انقلابیون دهه 50” از این منظر می توانست با شکست مواجه شود که ؛ تعدد و تنوع “گروه های سیاسی” در دهه 50 بعنوان مخالفان ِ نظام سیاسی مستقر، به گونه ای بود که نه تنها میان این گروه ها با یکدیگر، بلکه در درون این گروه ها نیز شدت اختلاف نظرها بارها و بارها علاوه بر انشعاب، منجر به تصفیه های خونین درون گروهی و یا نفی و طرد و تکفیر سیاسی می شد.

در این شرایط، این گروه ها چگونه می توانستند با این حجم از اختلاف نظرهای حتی درون گروهی، اقدام به بسیج عمومی توده ها تحت یک چتر واحد در راستای مبارزه با نظام سیاسی مستقر نمایند؟

پاسخ چیزی نیست جز توسل و تمسک به همان اکسیر ِ انقلابیون یعنی ؛ “ایدئولوژی”.

“انقلابیون دهه 50” با تدوین و ارائه ی یک “ایدئولوژی انقلابی فراگیر و کلان”، آنچنان مسائل و مفاهیم را کلی و کلان و انتزاعی و بی حدود و ثغور مطرح می کردند تا تمامی نیروهای مخالف ِ نظام سیاسی مستقر خود را اندامی از پیکر ِ این ایدئولوژی واحد بدانند.

و البته آنگاه و آنجا که هدف، تحت هر شرایط وسیله را توجیه می کند، چندان پروای این نیست که ؛

تئوریسین ِ “مبارزه ی مسلحانه” و “روشنفکر دینی” چگوارا را همچون حسین بن علی بدانند …

پیر ِ دیر ِ “مارکسیسم” در ایران در بهترین حالت چیزی جز دانش آموخته ی مکتب بلشویسم روسی نباشد …

کعبه آمال جماعت “ملی – مذهبی” شعار انقلاب فرانسه را برگرفته از تعالیم اسلام بداند …

“قهرمان ملی” از تریبون مجلس “فداییان اسلام” را رسما به ترور نخست وزیر تحریک کند و پس از آنکه خود نخست وزیر شود، همان تروریستها را آزاد کند …

“حزب طراز نوین طبقه کارگر ایران” با یک دست بیرق “ملی گرایی” به دست بگیرد و با دیگر دست اسرار نظامی و امنیتی ایران را تقدیم به “برادر بزرگ” نماید و بر علیه نخست وزیر کشور در خیابانهای تهران با حمایت تانکهای ارتش سرخ ِ شوروی قیام کند …

و …

“انقلابیون دهه 50” در مخالفت آشکار با “فردگرایی” که آن را میراث ِ منحوس ِ “لیبرالیسم” می دانستند(!)، “مردم” را تنها از منظر “توده ها” (masses) به رسمیت می شناختند و صد البته که پادزهر این “توده گرایی” در عرصه سیاسی در قالب مواردی همچون تعدد و تنوع احزاب و پلورالیسم سیاسی را نیز بعنوان میراث منحوس ِ “سرمایه داری” و “امپریالیسم”، محکوم و منکوب می کردند و در شرایطی نظام سیاسی مستقر را (به درستی) متهم به تک آوایی و عدم ایجاد شرایط فعالیت برای احزاب سیاسی می کردند که البته خود تا مغز استخوان در نظر و عمل به اینگونه مسائل بی اعتقاد بودند.

و اینگونه بود که این “توده ها” در قالب “پرولتاریا” و یا “مستضعفین” به رسمیت شناخته و به “طبقه” بدل می شدند، تا “پیاده نظام انقلاب” باشند.

به یاد آورید کسی چون مسعود احمدزاده را که با استفاده از تئوری “موتور بزرگ و موتور کوچک” از “رژی دبره”، “موتور بزرگ” را “توده ها” می دانست که با تحریک “موتور کوچک ِ مسلح” به حرکت در می آمد، و یا کسی چون بیژن جزنی (البته در سطحی بسیار فراتر از امثال احمد زاده) بر این باور بود که پس از “انقلاب سفید”، کشور با حدی از توسعه اقتصادی مواجه شده که در نتیجه ی آن “طبقه کارگر” از شرایط بهتری برخوردار شده و همین مسئله مانعی در مسیر بدل شدن نارضایتی عمومی به یک جنبش انقلابی خواهد بود، و بازهم بر همین اساس بود که جزنی اصولا و اساسا نتیجه ی “مبارزه مسلحانه” را براندازی حاکمیت نمی دانست و آن را از منظر “تاکتیک”، در راستای تحریک و تحرک همان “توده ها” ارزیابی می کرد و اقدام به نگارش رساله ی “چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود” می کرد و این روند را شامل سه مرحله می دانست ؛

1: مرحله تثبیت و تحمیل به حاکمیت

2: مرحله جذب حمایتهای مادی و معنوی مردم

3: توده ای شدن مبارزه مسلحانه

و در سوی دیگر میدان “مبارزه سیاسی”، این روحانیون شیعه قرار داشتند که در شرایط انسداد سیاسی ایجاد شده توسط نظام سیاسی مستقر، و قطع ارتباط “گروه های سیاسی” با “مردم” از طریق احزاب و مطبوعات و … ، ایشان بودند که از رسانه ای مستقیم و بی واسطه همچون مساجد و منابر در راستای برقراری ارتباط با “توده ها” به راحتی بهره برداری می کردند.

و البته در راستای “تحریک توده ها” برای شورش و”انقلاب” همان کسانی به بسط و نشر ِ آراء و نظرات کسانی چون علی شریعتی در درون و بیرون کشور می پرداختند که پس از انقلاب 57 آنگاه که در دوران وزارت ارشاد محمد خاتمی و در دیگر موقعیتها، در عرصه قدرت قرار گرفته و “اصلاح طلب” شناخته شدند، هم ایشان انتشار آثار همان شریعتی را محدود و ممنوع کردند!

به همان نسبت که ،  “امام حسین” ِ همین جماعت پیش از انقلاب 57 ، در راستای تحریک “توده ها”، شخصیتی “انقلابی” و شورشی در طراز “چگوارا” بود، اما پس از همان انقلاب، “امام حسین” ِ همین جماعت به شخصیتی اهل “مذاکره و گفت و گو با قدرت” بدل شد!

اما این “توده ها” به مثابه “پیاده نظام انقلاب” در راستای پیشبرد “ایدئولوژی انقلابی” نیازمند یک “رهبر و لیدر” نیز بودند که مولفه و ویژگی دیگر ِ “انقلابیون دهه 50” را شکل می دهد ؛

5 این انقلابیون نیازمند وجود “کاریزما” و رهبری کاریزماتیک بودند.

اگر در مشی مبتنی بر “عقلانیت”، این برهان و دلیل است که میدان دار ِ عرصه ی اثبات ِ مدعیات هر شخصیتی بشمار می رود، اما در ورای این وادی، این “شخصیت و جایگاه اوست” که در جایگاه برهانی برای اثبات مدعیات او و دیگران قرار می گیرد.

“انقلابیون دهه 50” اثبات بسیاری از مدعیات خود را تا همین امروز به ما بدهکار هستند!

چرا که برهان و دلیل ِ اثبات آن مدعیات ِ گزاف، چیزی نبود جز ؛ “قال مارکس”، “قال لنین”، “قال مائو”، “قال چگوارا”، “قال استالین”، “قال سارتر”، “قال فانون”، “قال فلان حجه الاسلام و قال فلان آیت الله” و البته “قال شاندل”!

و فراموش نکنید که اکثر قریب به اتفاق همان گروه های سیاسی پیش از انقلاب 57 یا بنیانگذاران ِ جوان ِ کشته شده خود را ردای”کاریزماتیک” پوشانده بودند و یا این جامه را بر تن زندگانی می پوشاندند که سالها بعد نسبت و تناسب ایشان با “رهبری خلق” به آشکارترین شکل ممکن نمایان شد، به گونه ای که اگر روزی ایشان در جایگاه “نماینده خدا بر روی زمین” قرار داشتند، گذر زمان بر بستر “کاریزما محور بودن انقلابیون”، هم ایشان را در جایگاهی قرار داد که در واقع “خداوند نماینده ایشان در آسمانها” شد !

و آنگاه و آنجا که “رهبر کاریزماتیک” در برابر شعار “توده ها” قرار می گرفت که همگی فریاد “از تو به یک اشاره …” سر می دادند، نتیجه آن می شد که تمامی زنان بر مردان حرام می شدند و ناگهان “انقلاب ایدئولوژیک” رخ می داد !

اما این “یک اشاره های” رهبر کاریزماتیک، در بسیاری از موارد جهت پیشبرد اهداف انقلابی مبتنی بر اِعمال “خشونت” بود، همان خشونت ورزی که یکی از مولفه ها و ویژگی های دیگر انقلابیون بشمار می رود.

6 این انقلابیون خشونت محور بودند.

بسیاری از “انقلابیون دهه 50” بر آن بودند تا این سخن “تیتوس لی ویوس” را به آموزه ای برای “توده ها” و به مبنای “ایدئولوژی” خود بدل کنند که ؛ ” جنگ و جدال ِ ضروری، روا و موجه است و آنجا که تنها به اسلحه امید باشد، آن اسلحه ها مقدس هستند”.

در همین راستا بود که نظام ِ مستقر سیاسی، از جانب “انقلابیون دهه 50” با القاب و اوصافی همچون “سگ زنجیری امپریالیسم” و یا “حکومت کودتا”، معرفی می شد تا جدال و مبارزه علیه آن “ضروری” و اسلحه های بکار گرفته شده در این عرصه، “اسلحه های مقدس” محسوب شوند.

البته در این راستا چندان نیازی نبود به ترویج اکاذیبی همچون تعداد کشته های 15 خرداد 1342 و 17 شهریور 1357 و نوع و لون شکنجه های ساواک ( که صد البته در انجام آنها تردیدی نبود و نیست)، آنگاه و آنجا که این مبارزان سیاسی، دانش آموختگان مکتب کسی چون “مائو” بودند که در مکتب او “حرف سیاسی از دهان اسلحه بیرون می آید” و حتی انگلس ( نه لنین و رزا لوکزامبورگ و استالین) که بر این باور بود ؛ ” انقلاب عملی ست که بر اساس آن گروهی از مردم اراده خود را از طریق گلوله و تفنگ و سرنیزه یعنی ابزارهای سلطه جویانه بر گروهی دیگر تحمیل می کنند”.

و البته ادامه ی این باور ِ “انگلس” نیز در صحنه ی عمل برای بسیارانی از “ما” آشناست که ؛ ” اگر نیروی انقلابی ِ پیروز، نخواهد مبارزه ای بیهوده کرده باشد، باید حکومتش را از طریق هراسی که اسلحه هایش در دل ِ ارتجاعیون می افکند، حفظ نماید”.

و البته بسیاری از همان “انقلابیون دهه 50 ” که با افتخار خود را پیرو “لنینیسم” می دانستند، این نظر لنین در مخالفت با کائوتسکی که بعنوان مارکسیستی ارتدکس مخالف مبارزه ی خشونت آمیز بود را در کتاب ” کائوتسکی مرتد و انقلاب پرولتاریایی”، خوانده بودند که ؛ ” این آقایان هرگز در عمر خود انقلاب ندیده اند. بدون تردید انقلاب اجبارآمیزترین پدیده ی جهان است. انقلاب عملی ست که در آن بخشی از جمعیت اراده خود خود را بر بخش دیگری با استفاده از تفنگ و گلوله و سرنیزه تحمیل می کند”.

تلفیق و ترکیب این “اراده گرایی (Voluntarism) و “ماجراجویی” (Adventurism) بود که “انقلابیون دهه 50” را در خلائی وسیع و واضح از بسیاری از مولفه های “انقلاب” حتی در وجه “مارکسیستی”، و حتی در وجه “دینی و مذهبی” و حتی در وجه “ملی”، به وادی اِعمال خشونت نه تنها بر علیه نظام سیاسی مستقر بلکه حتی بر علیه خود و دیگر گروه های سیاسی می کشاند.

اما گذر زمان و انتشار بسیاری از اطلاعات متعلق به آن دوران نشان داد؛ این خشونتی که از جانب این گروه ها، “اجتناب ناپذیر” عنوان می شد، به هیچ وجه در این محدوده قرار نداشت و آبشخور اصلی ِ انجام و اعمال آنگونه خشونتها در واقع ماهیت ِ تئوریک و در واقع “ایدئولوژیک” این گروه ها بود.

این مشی مبتنی بر “خشونت” البته تنها در وجه “پراتیک” خودنمایی نمی کرد، بلکه در وجه “تئوریک” نیز این گروه ها با سرکوب و تکفیر و طرد و تخریب و پروپاگاندا، و مواجه ی علّی در عرصه ی مسائل و مباحث ِ دلیلی، پرده ای دیگر از همان “خشونت محوری” را به نمایش می گذاشتند.

7 این انقلابیون دچار کژاندیشی در هستی شناسی، معرفت شناسی و انسان شناسی بودند.

اما دیگر خطای ویرانگر ِ”انقلابیون دهه 50″ نگرشی بود منبعث از تلفیق و ترکیب نوعی “هستی شناسی”، “شناخت شناسی” و “انسان شناسی” که “انسان” را حتی با وجوهی “اگزیستانسیالیستی”، فعال ِ ما یشاء می دانستند که قادر به انجام هرچه “اراده” نماید خواهد بود. و بر همین اساس اینگونه “انسان” را در مقابل “نظام سیاسی مستقر” قرار می دادند و همانگونه که اشاره شد با پاشیدن ِ رنگ ِ “رمانتیسم” بر این منظره، جایی برای “نشدن” و “امکان پذیر نبودن” باقی نمی گذاشتند.

این ماجرا البته در ادامه علاوه بر “رمانتیسم” دارای سویه های “آنتاگونیستی”  و “آنارشیستی” نیز می شد که ؛ پیامبران این عرصه “روشنفکران” دهه 40 و 50 در ایران بودند.

این “روشنفکران انقلابی” در راستای گذر از آن شرایط “نامطلوب موجود” به شرایط “مطلوب ناموجود”، با همان اکسیر “ایدئولوژی” چهره ی واقعی و حقیقی ِ 3 شرایط متفاوت در برابر نظام سیاسی مستقر را در حجابی از جهل و البته “شارلاتانیزم” پنهان و آن 3 شرایط را بواسطه ی همان دیدگاه “جامع نگر” در یک وضعیت خلاصه می کردند.

این 3 شرایط عبارت از این بود ؛

1: شرایط و احولات و اوضاعی که هیچ نظام سیاسی در جهان در رابطه با انسان ها، قادر به تغییر و تحول آن نبوده، نیست و تا اطلاع ثانوی نخواهد بود.

2: شرایط و احوالات و اوضاعی که قابل تغییر و تحول هستند اما شرط کافی ِ تغییر و تحول آنها لزوما “انقلاب” و حتی تغییر کلان نظام سیاسی مستقر نیست.

3: شرایط و احوالات و اوضاعی که نامطلوب بودن آن بر اثر کارکردها و سیاستهای مستقیم و حتی غیر مستقیم ِ نظام سیاسی مستقر است.

“روشنفکران انقلابی” و به تبع ایشان “انقلابیون دهه 50″، تمامی این 3 شرایط را در شرط سوم خلاصه، تبیین و معرفی و در قالب “ایدئولوژی انقلابی” به جامعه ارائه می کردند.

و در نهایت ؛ این 7 مولفه و ویژگی نه تنها در “انقلابیون دهه 50” بلکه در “اصلاح طلبان دهه 70” نیز بعنوان مبنا و معیار ِ نظر و عمل وجود داشت و همانگونه که اشاره شد این “روح مشابه” از آنجهت در “دو پیکر متفاوت” در تاریخ معاصر ایران به نمایش درآمد که این “انقلابیون”، در دهه 50 بعنوان “نیروهای سیاسی”، خارج از بلوک قدرت قرار داشتند، اما هم ایشان در جایگاه “اصلاح طلبان” در دهه 70 بعنوان “نیروی سیاسی” در بلوک قدرت حاضر و فعال بودند.

“آرمانهای بی روش”ِ این دو گروه ِ در ظاهر متفاوت اما در باطن مشابه، اگرچه در بهمن 57 بواسطه ی فضای غالب بر آن دوران و حضور دیگر “گروه های سیاسی” و اهداف و منافع ِ ایشان، به “انقلاب” انجامید، اما همان “آرمانهای بی روش” ِ ایشان در دهه 70 نیز در واقع در راستای به تحقق رسیدن و مستقر شدن، فرجام محتومش تنها “انقلاب” بود و بس. اما با این تفاوت که در دهه 70 از یک سو از تعدد و تنوع “گروه های سیاسی” در میدان مبارزه ، خبر و اثری نبود و از دیگر سو “نظام سیاسی مستقر” در شرایطی مشابه با سلف ِ سرنگون شده ی خود در زمستان 57 قرار نداشت.


  • اصلاحاتانقلابمحمد خاتمی

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501119],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

بنی صدر نمُرده است

To New York With Love

نواله‌ ناوالنی

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#