نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من

نی ما جوادپورمجموعه آثار نی ما جوادپور نی ما جوادپور

  • برنامه ها
    • مشق
    • مـکـتـوم
    • انتهای نهایت
  • مقالات و مقولات
  • روزنگار
  • سـخنرانی و درسگفتار
  • اشعار
  • پیشنهاد و معرفی
  • کتاب
  • روزنامه آنلاین تقریر
  • ارتباط با من
  • صفحه خانگی
  • >
  • مقالات و مقولات
  • >
  • ابراهیمِ تن و اسحاقِ من

ابراهیمِ تن و اسحاقِ من

  • سپتامبر 19, 2021

«من هیچ نفعی را سراغ ندارم که از جانب آن گروه که ادعا می کنند منافع عموم را بر نفع شخصی مقدم می دارند به جامعه رسیده باشد».

سالها پیش از رسیدن به وادی این جمله از میلتون فریدمن در مقدمه ی کتاب «آزادی انتخاب» [آزاد به انتخاب] ، پا در سرزمین صادق بودن مدعای حضرتش سفت کرده بودم.

باورِ اینکه آدمی در دوران حیات خود، زیستِ در شرایطِ ناسازگاریِ میان گزینشِ «منافع عموم» و «نفع شخصی» را تجربه نکرده باشد، در مرزهای غیرممکن قرار دارد.

اما به باورِ راقم این سطور، شرایطِ مذکور به هیچ وجه از جنس و سنخ تعارض و تناقض نیست. به دیگر بیان؛ همواره و همیشه، ماجرا از این قرار و بر این مدار نیست که «ما» در برزخِ انتخابِ میان «منافع عموم» و «نفع شخصی» قرار داشته باشیم، اگرچه، در ظاهرِ امور، کفه ی میزانِ تعارض و تناقضِ میان این دو ساحت، سنگین تر می نماید.

آنچه به برجسته تر کردن وجهِ مدعایِ گزینشِ «منافع عموم» بر «نفع شخصی» می انجامد، چیزی نبوده و نیست جز فوران و غلیان نوعی «سانتی مانتالیسم و اموشنالیسم اخلاقی»، که با قطع ریشه های اخلاق از خاکِ عقلانیت، با ادعای ترمیم ابروی اخلاق، منقاش در چشم عقلانیت فرو می کند.

اما یکی از توابع و توالی ناگزیرِ زیست مبتنی بر عقلانیت، انطباقِ تا حداکثرِ ممکنِ مرزهای «منافع عموم» بر «نفع شخصی» است. و فرجام محتوم این نوع مشی، جز این نیست که؛ آنچه برای «من» سودمند است، در نهایت، برای «دیگری و دیگران» نیز، قرین منفعت و بهره خواهد بود.

این روزها و شبها، بسیار در هوای مبانی و معانی همین مسئله نفس می زنم.

در لحظاتی که مشغول کار در روزنامه هستم، همواره با هجومِ برنامه هایی مواجه می شوم که در زمینه ی نگارش و انتشار کتاب جدیدم از هر سو خود را به ذهنم می رسانند، در هنگام کار بر روی همان کتاب، با هجوم برنامه هایی مواجه می شوم درباره تدریس در کلاس های مختلف، در هنگام تدریس، با هجوم برنامه هایی مواجه می شوم درباره سخنرانی هایی که در تقویم کارهایم ثبت شده، در هنگام سخنرانی ها با هجوم برنامه هایی مواجه می شوم درباره موضوعات مربوط به مقالات نانوشته، و…

در این میان، سایه ی سنگین مصائب روزگار، که بسیاری از آنها به آشکارترین شکل ممکن، غیرضروری و ناگزیر می نماید نیز، دمی رخت از قافِ اطرافم نمی کشند…

اما به جان می کوشم تا خود را از اسارت این سایه ها دمی رهایی بخشم، که زیستِ در این نوع ظل، زمینه سازِ ذلت و ظلمت است.

با طلوع آفتاب شروع به کار می کنم، غروب از راه می رسد تا پایان کارِ آفتاب را اعلام کند اما هنوز منم و کارهای به پایان نرسیده. به یاد می آورم ماکیاولی را که در روزگار عسرت، اینگونه حسب الحال می نوشت؛

«غروب که می شود به خانه ام برمی گردم و به اتاق مطالعه می روم؛ دم در لباس روزم را که گل آلود و خاکی است در می آورم و لباسهای مجلل و شاهانه در بر می کنم؛ و وقتی دوباره لباسهای مناسب به بر کردم، وارد دربارهای باستانی انسانهای باستانی می شوم، که با محبت مرا می پذیرند. از غذایی می خورم که فقط مخصوص من است و برای خوردن آن زاده شده ام، و آنجا دیگر هیچ شرمی از سخن گفتن با آنان ندارم و از آنان دلایل اعمالشان را می پرسم؛ و آنها با محبت جوابم را می دهند؛ و چهار ساعت تمام هیچ احساس ملال و کسالت نمی کنم، همه ی زحمتها را به فراموشی می سپارم، از فقر هراسی ندارم، از مرگ هم نمی ترسم؛ و کلاً خودم را به دست آنان می سپارم».

اما من در گذر از این «دربارهای باستانی»، برای نمونه، به محمدعلی فروغی می رسم که او هم در روزگار عسرت، وقتی نیاز به خرید کتاب داشت، در خاطرات خود می نوشت؛ «…کتاب خوب بسیار است و نمی توان از آنها دست برداشت. بضاعت هم به قدر کفایت نیست».

و اینجاست که تقابلِ میان ِ«بضاعت» و «کفایت»، مرا چون ابراهیم، راهیِ قربانگاهی می کند با دشنه ای در دست، و بر گردنِ اسحاقهایم؛ کارِ روزنامه، تدریس، تحصیل، سخنرانی، مقالات، نگارش کتاب، مشق، نقد و بررسی آثار دیگران، و…

و دریغ و درد که سایه ی سنگین و سهمگین و منحوسِ مصائب روزگار سبب می شود که بارِ رنجِ ذبح برخی از اسحاقهایم را به دوش گیرم…

در این میان، با دشنه ی اجبار در دست، و با خاکِ سوگِ اختیار بر سر، هملت‌وار، در برابرِ آیینه ی تقدیر، در سیمای این پرسش خیره می مانم که؛ «منافع عمومی» یا «نفع شخصی»؟ مسئله این است!

آری؛ باری، پاسخِ این ابراهیم در آن قربانگاه، همان است که در مطلع این وجیزه مطرح شد، اما این، خود، تمامِ طنزِ تلخِ روزگار است؛ آنجا و آنگاه که در سیر بر سبیل ِعقلانیت، انتخابی می کنی که تا حداکثرِ ممکن باعث انطباقِ مرزهای «منافع عموم» و «نفع شخصی» بر هم شود، اما و هزار اما! در این میان، ناگزیر، بسیار اسحاقهایی با تنِ بی سر، بوسه بر خاکِ سرنوشت می زنند که عُمر در زایش و پرورش ایشان نهاده بودی…

در این دوران، باید از میان کارِ روزنامه، تدریس، تحصیل، سخنرانی، مقالات، نگارش کتاب، مشق، نقد و بررسی آثار دیگران، و… به علتِ زیست در اسارت سایه سنگین و سهمگین و منحوس مصائب روزگار، ناگزیر، چندی را قربانی کنم…

دریغ از این عقوبتِ آغشته به صعوبت؛

دشنه در دستانِ ابراهیمِ تن، بر گلویِ اسحاقِ من…

…

چون به مکانی رسیدند که خدا بر او معین ساخته بود، ابراهیم در آنجا قربانگاه را برپا داشت و هیزم را چید، پس آنگاه پسر خویش اسحاق را ببست و بر قربانگاه روی هیزم نهاد. ابراهیم دست دراز کرد و کارد را گرفت تا پسر خود را ذبح کند.

لیک فرشته ی یهوه از آسمان او را بخواند و گفت: « ابراهیم! ابراهیم!». پاسخ گفت: «لبیک!». فرشته گفت: « بر فرزند دست دراز مکن! او را هیچ گزندی مرسان! اکنون می دانم از خدا می ترسی، پسر خویش، یگانه ی خود را از من دریغ نداشتی». ابراهیم دیدگان برآورد و قوچی بدید که شاخهایش در بوته ای گرفتار آمده بود، و ابراهیم رفت و قوچ را گرفت و آن را چون قربانی سوختنی به جای پسر خویش تقدیم کرد…

فرشته ی یهوه برای دومین بار ابراهیم را از آسمان بخواند و گفت: «به خود سوگند یاد می کنم، کلام یهوه این است: از آن روی که این کار را کردی و پسر خویش، یگانه ی خود را از من دریغ نداشتی، ترا از برکتها خواهم آکند و اعقابت را به پرشماری اختران آسمان و رملی که بر دریاکنار است خواهم گرداند، و اعقابت دروازه ی دشمنان خویش فتح خواهند کرد. از اعقابت جمله ی”ملتهای”زمین برکت خواهند یافت، چرا که از من اطاعت کردی».

تورات / سفر پیدایش: 9 – 18


  • ابراهیم تن و اسحاق من

نوشته های مرتبط

{"qurey":{"category__in":[42],"post__not_in":[501710],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

بی‌شـرف

در ستایش دبی

سدِ جهل بر رودِ روان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

مخلوقات اشرف

بازگشت به جدید

دو حکومت، دو بختیار، دو ترور

خریدِ حمید

تقلید تولید و تولید مقلد

ایران و کاتخونِ شیعه

پیکار با انکار ایران

بی‌شـرف

برچسب نوشته ها

انقلاب مشق سیاست اسلام اپوزیسیون فلسفه روشنفکری انتخابات فقه اصلاحات ایران اخلاق مشروطیت مشروطه مارکسیسم پهلوی سینما دین هنر زنان

instagram

نی ما جوادپور مجموعه آثارنی ما جوادپور

و این منم؛ گفته‌ها و نوشته‌ها، نه آن‌که می‌گفت و می‌نوشت
#